بهمن نوشت!

بچه ها سلام.

امیدوارم احوالاتتون خوب باشه.شنگول باشید.این دومین ماه زمستون مبارک باشه بر هممون.به خیر و خوشی و بی حادثه تموم شه الهی...

خوب از اون هفته ننوشتم.به قول دوستمون فقط موقع امتحانا تخم کفتر خورده بودم:)))

زندگی همینجوری در جریانه... 

پنجشنبه ای که گذشت خواهرم اینا رو دعوت کردم.

از آخرین باری که درموردشون نوشتم خیلی گذشته.تو این مدت خیلی مسایل ناراحت کننده دوباره پیش اومد.از نوشتنشون میگذرم.... دوباره رفت و آمد میکنیم.محدود تر از قبل.بیشتر من و خواهرم با هم...

جمعه دوباره یه حال شنگولی داشتم بیخود.دوست دارم آخر هفته ها زمان استراحت و آرامش باشه... رنگی باشه..شاد باشه... پر از آهنگ و خوراکی باشه.... 

از جمعه شروع کردیم با همسر فیلم دیدیم.

هفت ماهگی رو دیدیم.وارونگی رو دیدیم و برادرم خسرو....

دیشب هم من تنهایی نشستم فیلم داچِس رو دیدم.دوستش داشتم.چجوری یه زن میتونه انقدر قوی باشه؟ بر اساس واقعیت بود و من فکر کردم اگه جاش بودم حتما یه بلایی سرم میومد.حالا یا از فرط افسردگی یا خودکشی اینا... 

امشبم باز نشستم بلندی های بادگیر رو دیدم :)

خیلی کوچولو بودم وقتی کتابشو خوندم...

این روزا دارم برای اون دوستم که حامله است یه طرح شماره دوزی میکنم.یه نی نی با شورت صورتی شیشه شیرشو گرفته.صبر میکنم زایمان که کرد اسم و وزن و روز تولد جوجشم میزنم و بهش میدم ^_^

شاید اینو تموم کنم برای پسرم یه شال و کلاه ببافم... 

به چند نفر دیگه هم میخوام طرحای گوگولی شماره دوزی کنم و هدیه بدم.

دیگه امتحانی هم که ندارم و باید به دوستام آش دندونی بدم...

شاید سه شنبه این کارو کنم.شاید خودم کیک بپزم.یه ذره استیکر اولین دندون خریدماما دیشب آبجیم میگفت چه کاریه.کیک برای چی؟؟ استیکر چه مسخره بازیه.میگفت اینم به اندازه جشن بای بای دایپر مسخره است :/

نمیدونم چی بگم... میگم این که جشن و بریز بپاش نیست واقعا... گفتم بیخیال کیک که دوستم گفت نه کیک باشه.... به نظر شما اینم مثل اونه؟ همونقدر کار چیپیه؟؟ من اصلا کار ندارم با این که مده... خوب از قدیم درومدن اولین دندون رو با همون آش پختن گرامی میداشتن دیگه.ما هم چهار پنج‌نفریم دور هم یه کیکم مثلا بزنیم تنگش.. چی میشه :/

شاید شاید سه شنبه آش رو ردیف کنم.چون شاید شاید چهارشنبه با همسر بریم شمال...

و دیگه برگشتنم معلوم نیست که...

بچه های پیام نوری.انتخاب واحدا کی شروع میشه؟؟؟ 

امروز حقوقمونو ریختن.چه حقوق ریختنی.هر روز دارم نسبت به قبل نسبت به درامدمون دلسرد تر میشم.... تا این حد بخور و نمیری؟؟ دیگه داره از تحملم خارج میشه....

چند وقتیه ذهنمون درگیر مهاجرته... بریم پیش خواهرم...همسر اول خیلی راضی بودا... یهو چند روزه هی بحثو عوض میکنه.هی میگه حالا صبر کن.میگه حس میکنم از پس چالش به این بزرگی تو این سن برنمیام.کدوم سن آخه؟؟؟؟؟ امشب گفت یکی دو سال صبر کنیم... میدونم آخرشم نمیریم... گاهی آدما دوست دارن تو مشقت زندگی رو ادامه بدن اما قدم بزرگ برندارن.... چی بگم؟ مجبورش که نمیتونم کنم....

امروز رفتیم خرید خونه کردیم...  تو خیابون چرخ زدیم قبلش...  وای چقدر باد سرد میومد... جوجه ام مثل خودم تو سرما نوک دماغش قرمز میشه ^_^

لطفا دعا کنید شمال رفتنمون جور بشه.دلم سفر میخواد.شلوغی میخواد.

اگه برم از همونجا شروع میکنم ورزش کردن.تا قبل عید هیکلمو درست کنم.وزنم پایین اومده اما فرم هیکلم مثل قبل بارداریم نیست.میخوام دلبر شم دوباره^_^

دوستمم فکر نکنم دیگه بیاد پیاده روی... اولش گفت هر روز.روزی که اومد گفت یه روز درمیون.دیروز گفت سرده بچت سرما میخوره... غلط نکنم داره میپیچونه ^_^ البته جوجه منم دست و پامونو میبنده واقعا و فکر کنم شاید هرکسی حوصله نداشته باشه با یکی مثل من پیاده روی بیاد...

الهی من قربون جوجه بشم.هر روز بیشتر از دیروز بهم میچسبه... گاهی که واقعا خسته میشم شوهرم میگه دلت میااااد؟؟؟ میگم خوب من شب تا صبح که یه جور باهاش درگیرم.صبح تا شبم که هی میخواد بغلش کنم.خوب آدمم خسته میشم دیگه...

امروز داشتم غذا میخوردم اومد سمتم.باورتون نمیشه یهو مثل گربه شیرجه زد تو بشقابم.غذام کلا ریخت :/ وای انقدر باحال بود.. تند تند چنگ میزد دونه های برنجو برداره بخوره... غش کردیم از خنده...

قبلا یه تیکه نون بهش میدادیم یا یه استخون رون لخت میکردیم میدادیم دستش،راحت شده بودیم اما الان چند روزه دیگه رضایت نمیده.میاد وسط سفرمون.میخواد همه چیز بخوره... 

یه تیکه از قلبمه.میمیرم برررراش ^_^

الان که دوازدهِ شبه.تازه خوابیده.من برم تو آشپزخونه... یه ذره آب پرتقال بگیرم بریزم تو دلم....  مثل حامله ها شدم.همش دوست دارم بخورم... فکر کنم بدنم هی میخواد بهش رسیدگی کنم...  چقدر دلم انار میخوااااد... هرچند که امسال قحطی انار بود، منظورم قحطی انار ساوه است و بازار از انار شیراز پر شده بود اما یکی دوبار انار خریدیم.هنوز تو یخچالم هست اما خوب واقعا وقتش پیش نمیاد بشینم با حوصله بخورم.... اگه جا داشتم اولین چیزی که میخریدم ماشین ظرفشویی بود... اینجوری کلی تو وقتم صرفه جویی میشد... از وقتی بعد زایمان خودمو شناختم همش درحال ظرف شستنم :/

خوب من دیگه میرم.خدا نگهدارتون...



سلام عزیزم 
عاقا بنظر من دندونی از قدیما بوده واقعا 
اما بای بای پیپیر و این چیزا نبودن ک 
بعد مثلا تولدم قدیما بوده نه مثل الان تشریفاتی 
منظورم اینه بخاطر جلو رفتن زمان یکم قرتی برگزار میشه دندونی اما دیگه مسخره نیس 
کیکم بپز دور هم میزنید حال میده منم دعوت کن:)

واییی ایشالا شمال رفتنتون جور بشه 

واقعا امیدوارم هرچی بصلاحتونه اتفاق بیوفته ینی اگه مهاجرت خوب باشه براتون حتما همسرت راضی شه 

جوجه هم که عشق منه با این کاراش:*

هووووم... درسته... نظرت جالب بووود...

 خخخ هر کی نیاد...
آره خدا کنه... یه ذره برم نفس بکشم.از اینهمه بدو بدو خلاص شم...
آمین آمین

قربونت

۰۲ بهمن ۰۱:۴۸ دختر آفتاب ( معشوقه )
سلام عزیزم خوبی؟
اخییی جوجه داره دندون درمیاره؟
مبارررکه
نه اصلاااا مسخره نیست کیک پختن. برای چی مسخره باشه؟ اتفاقا کار درست اینه.
راستش منم همینطورم و همچین روحیاتی دارم و خیلی وقتا دوستا و اطرافیان میگن این مسخره بازیا چیا سوسول بازیا چیه و اینا. خیلی وقتا انرژی منفی میدن توی اینجور کارا. ولی خب به نظر من واقعا چیز نامعقولی نیست و حتما انجامش بده
شما که کلا خوش اندامی خانوم ^_^
مهاجرت هم فکر خوبیه. به قول تو قدم سخت و سنگینیه ولی نتیجش شاید خیلی خوب باشه . امیدوارم هرچی به صلاحتون همون بشه.
بوس. بوس

سلام فدات.

آره خالش...
زنده باشی عزیز.

سلام مامان بلاگری عزیزم...
خخخ اره دقت گردی از بعد از امتحانات پست نذاشته بودی؟
خوشحال شدم دیشب پستت رو دیدم عزیزم..
چه خوب که دوباره با خواهرت اینا رفت و آمد میکنین.هرچند به نظر من یه سری رابطه ها بعد از خراب شدن دیگه مثل اولش نمیشه.اما خوب شما دوتاخواهرین...رابطه ی خونی دارین و نمیشه که به خاطر یه سری ادا بازیای شوهرخواهرت رابطه رو قطع کنین.حیفه واقعا.
چه خوب که جمعه هاتو میسازی و رنگی رنگیش میکنی.فیلم دیدن با همسر یکی از بهترین لذت های دنیاست.
این بلندی های بادگیر مگه فیلمم داره؟چه باحال من نمیدونستم.آخه من کتابشو خوندم.

در مورد آش دندونی هم به نظر من به رسمه و اصلا کار چیپ و مسخره ای نیست.
حتما انجامش بده...
اون بای بای دایپر واقعا مسخره بود اما آش دندونی ابدا مسخره نیست  به نظرم.
در این مورد به حرف کسی گوش نکن.چه عالی که پختن آش و یه کیک هم کنارش باعث بشه که دورهمی گرم داشته باشین...
شماره دوزیت هم خیلی قشنگ شده دوست هنرمندم.
انتخاب واحد پیام نور از یک بهمن شروع شده.البته مال دانشگاه ما اینطوریه خبر ندارم که همه جا همینه یا نه.
اما دانشگاه ما از روی نام فامیلی طبقه بندی میکنه و انتخاب واحد هرکسی براساس فامیلش تو یه روز خاصه...مثلا برای دوستم فرداست و برای من چهارشنبه.
حتما به کافی نت سر بزن که خدای نکرده یه وقت جا نمونی.
در مورد مهاجرت هم نظری ندارم...آخه خودم اهل خارج زندگی کردن نیستم و حتی اگر همه ی شرایطش فراهم باشه من نمیرم.اما امیدوارم اون چیزی که خیر و صلاحتونه همون بشه.
امیدوارم مسافرت شمال هم جور بشه و برین حسابی خوش بگذرونین.
بوس بوس گلم.جوجه ی خوشمزه تو از طرف من ببوس.

سلام آوا جان.

خخخ
اره فیلمم داره :)
انتخاب واحد کردم.اگه بدونی چ بلایی سرم اومد :/
منم اگه خودم بودم و خودم اهل اون ور زندگی کردن نبودم.اما الان دلم میخواد خیالم بابت آینده جوجه راحت باشه.به آینده ایران که فکر میکنم انگار به دلم چنگ میزنن...
مرررسی

خواهرشوهر من موقعی که میخواست اش دندونی بپزه چند روز قبلش برامون کیک خرید خونه پدرشوهر بودیم بعد گفت هرکی یه چیزی آش رو بیاره میخوام بچه ام تو هر خونه روزی داشته باشه !
نمیخوای که تجملی و لوکس برگزار کنی یه کیک همراه با چای خوردن که بد نیست ،مگه چند بار برای اولین مرواریدش ذوق کردی چه اشکال داره 
جشن بای بای دایپر مسخره هست چیزی نیست که اطرافینم ذوقشو کنن دندون و جشن تولد ذوق داره از قدیییمم بوده 
انشاالله که بری شمال و حسابی مانکن شی و خوش بگذره 

چه جالبناک...

نه اصلا.. فقط دور همی فرم...
ممنون گلم..

دختر قشنگم چقدر این گل پسرت وروجک شده
صحنه غذا خوردنش خیلی باحال بود

چقدر دوست داشتم نزدیکت بودم.
هی میومدم خونتون
هی میومدی خونمون
هی میرفتیم پیاده روی
هی با جیب خالی بریم خرید😂😂😂😂

خیلی :)

وای واقعا :)

هر جور دوس داری دورهمی بگیر،بیخیال حرفای بقیه،خودتو عشقه 😆
هووووم کاش میشد مهاجرت کرد،خسته شدیم از این وضع 😞
ای جانم به پسر بامزه و شکموت 😄😊

مرسی واقعا... این چهارشنبه میگیرم ان شاالله

واقعا... 
مرسی

سلام بلاگر جونم
خوبه که با وجود هر چه پیش میاد ارتباطت با خواهرت برقراره. الهی دیگه چیزی ناراحتتون نکنه
برای جشن دندون هم هر کاری که دلت میگه و باهاش ذوق میکنی انجام بده. الهی همیشه سلامت باشه عزیز دل خاله

فکر مهاجرت و زندگی تو کشور دیگه ترس و نگرانی به آدم میده . ولی وقتی آدم تو اون شرایط و زندگی قرار میگیره خود بخود زندگی رو پیش میبره و میبینه که ترسی نداره . آرزو میکنم خدا هر چی خیره قسمتتون کنه

ان شالله شمال هم میری و خستگی در میکنی
بلاگر قوی و دوست داشتنی خودمی :*



سلام باران حونم.

اره دیگه آدم نمیتونه خواهرشو بذاره کنار که...
مرسی عزیز
آمین آمین

وای مررررسی

سلام ^_^
احتمالا الان شمالید که هیج کامنتی تأیید نشده!!
امیدوارم که خوش بگذره حسابی بهتون، دل و انرژی تازه کنید و شاد و سرحال برگردید سرِ زندگی و عاشقانه ـهاتون :*

خیلی چیزا رُ وقتی اینجا میخونم، انگار دقیقاً دارم آینده ی خودمُ میبینم!!!
مخصوصاً اون قسمتی که از سخت بودنِ دوری میگفتید و بعدم همسری که خیلی وقت ـآ سرش تویِ گوشی ـه ...

عزیزم! اتفاقاً من همیشه فک میکنم که چقد خوش به حالِ ماماناس وقتی یه جوجه یِ ناز و دوس داشتنی هِی میچسبه بهشون و دوسِشون داره ^_^
ولی خب کم کم دارم درکشون میکنم که کنارِ این همه عشق و خوشبختی از داشتنِ همچین حسی، چه خستگیِ عظیمی َم رویِ دوششونه ...
امیدوارم گل پسرمون زودتر به خوابِ عمیق و بیدارنشدنایِ شبونه عادت کنه و مامانش بتونه یه دلِ سیر بخوابه و خستگی در کنه :****

سلام مهلا جون..

درسته :/
دوری سخته.. با بچه سخت تره... اما باز وطن آدم اونجاست که قلبش شاد باشه.من الان که پسرمو دارم بیشتر تنهایی اذیتم میکنه...
خوش به حالمونه.واقعا شکر.خیلی لذت بخشه.. اما نمیشه گفت چون لذت میبرم خسته نمیشم... این خستگی جسمانیه.روح آدم همش لذت میبره..
آمین آمین

۱۴ بهمن ۱۲:۴۸ خانوم چی
از دست این نی نی ها!
با تمام سختی ها و اذیت کردناشون جونمون واسشون در میره.
سلاام:)

خانوم چی جووونم... سلام به روی ماه قشنگت

بله بله :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان