روزِ نو نوشت...

جوجه رنگی ها سلام ^_^

اگر بدونید ما اون شبی که پست گذاشتم بالاخره چجوری خوابیدیم.... جوجه که بیدار شد وقتی دیدم هیچ جور نمیخوابه و قشنگ تو مود بازی هست پاشدم رفتم هال.انقدر اونجا بازی کرد که اگه مثل همون شب هر روز یه ساعت برای خودش مشغول میشد من به اغلب کارهام میرسیدم... منم یه ذره ازش فیلم گرفتم و براش ضعف کردم و این حرف ها.
همسر باید پنج صبح میرفت سر کار.هر چی خونه رو تاریک کردیم و برگشتیم اتاق هیچ فایده ای نداشت.چشماشو میبست جوجه میرفت میزد تو صورتش میخندید.ازش بالا میکشید... دیووونش کرد رسما.
اونم هی میگفت بلاگر اینو بخوابون.انگار بلاگر گهواره است:/ خوب نمیخوابید.چی کار میکردم.تا میگرفتمش از دستم فرار میکرد...
خلاصه ساعت از دو و نیم گذشته بود و ما بالاخره بیهوش شدیم...
یکشنبه من با جوجه ساعت یازده بیدار شدم.
من چون هم زندگی خوابالویی و دیر بیدار شدن رو چشیدم هم زندگی سر شب خوابیدن و هفت صبح بیدار شدن رو الان واقعا برای دوباره سحر خیز شدن له له میزنم... میخوام یه کاری کنم باز ساعت خواب پسر درست شه.وگرنه یه خانواده ی تنبلی میشیم اون سرش ناپیدا...
تو رخت خواب یه سری کامنتهاتونو خوندم...
بچه ها از ته قلبم شکرگزارم که هستید و روزای سخت کمکم میکنید....  یه ذره فکر کردم و واقعا دیدم من این روزها کلا جریانی که همسرم با افتتاح و بیرون اومدنش از رستوران گرفتارش شد رو فراموش کردم و اهمیتی بهش ندادم.در حالیکه طبق شناختم ازش اینکه یه مدت درگیر باشه کاملا واضحه... 
بد خلقی های جدیدشو میذارم پای همین جریان خلاصه.
خوب اگه منم بخوام هی هر روز آبغوره بگیرم و بهش بفهمونم چقدر ازش ناراضی ام دیگه از این زندگی چی میمونه؟ 
دیگه فکر کنان رفتم آشپزخونه.دیدم صدایی از جوجه نمیاد.اومدم دیدم در دستشویی باز بوده ایشونم قشنگ رفته نشسته رو سرامیکا.خدا بهم رحم کرد کاملا خشک بود... تازه لخظه ای که من رسیدم چهاردست و پا شده بود که بره سمت چاله... خلاصه خدا رحم کرد وگرنه الان قاطی پی پیا شده بود :/
خدا رو شکر از دیشبش سالاد ماکارونی داشتم وگرنه باز باید بی نهار میموندم... خلاصه نهارمو خوردم و ساعت یک و نیم جوجه رو خوابوندم تا دو و نیم.
همسر هم برگشت از شرکت.خوبه که با اینهمه بحثای ریز هر روز و اعصاب خردی ها باز وقتی میاد میاد سمتم و میبوستم.مگر اینکه دیگه بدجور دعوا کرده باشیم :/
منم مهربون بودم و سعی کردم عادی باشم.
روزمون معمولی گذشت.من برای شام آش رشته بار گذاشتم که جاتون خالی عالی شد‌.
بعدم ساعت پنج بهش گفتم بیا بزنیم بیرون.
نیومد گفت فردا میبرمت... البته من چشمم آب نمیخورد که واقعا فرداشم بریم اما با روی خوش قبول کردم.
دیگه بعدم با دوست کلاس زبانی به پیشنهاد اون قرار گذاشتیم هر روز بریم پیاده روی جهت تناسب اندام.
بهش گفتم یه هفته امتحانی بریم.اگه دیدم پسرم اذیت نمیشه کلا میام.اگه نه نمیام.قرارمون از فرداست.
دیشب بعد یه عالم آش رشته خوردن بعدش نعنا دم کردم و خوردیم بعدم انار خوردیم بعدم معجون درست کردم با شیر و بستنی و خرما و مغزیجات و پودر سنجد.
پودر سنجد رو برای تقویت خودم گرفتم اما تو غذاهای جوجه هم میریزم.گوش شیطون کر جوجه دوباره خوش غذا شده.چقدر خوبه اینجوری...
اما نمیدونم چرا شبا با وجود اینکه در طول روز زیاد نخوابیده یهو هایپر و بی خواب میشه... دیشبم یک و خرده ای بود که خوابید. کچل بین من و همسر خوابیده بود.منم شوتش کردم یه طرف و رفتم سر جای خودم ^_^ دوستش دارم.. خیلی دوستش دارم... همسر رو میگم.خدا کمکم کنه زندگی رو به سمت خوبی ببرم.خدا کنه همونی بشه که دلم میخواد..
فکر میکنم این وابستگی دوباره از دوران حاملگیم سر و کلش پیدا شده.وگرنه من که درست شده بودم و چقدر اون یه مدت که قوی و با صلابت بودم خوب بود.
بچه ها امروز امتحان آخرمو میدم.میان ترمشو کامل گرفتم اما الان نخونده میرم سر امتحان.فقط میدونم نمیفتم.دیگه هم برای خودم شرط معدل نمیذارم اصلا.همش تنبلی کردم نخوندم.نمیخوام خودمو هی سرزنش کنم اما خوب خیلی کار بدی کردم.این بهترینِ من نیست...
باید سعی کنم یه مقدار با هدف تر و داخل چارچوب تر زندگی کنم.از امروز استارت یه چیزایی رو که دیشب برای خودم نوشتم میزنم...  لطفا برام دعا کنید. من لیدر یه خانواده ام.وقتی من غمگینم هیچکس تو این خونه خوب نیست.باید درست کنم خودم رو....
من که هنوز تو رخت خوابم و جوجه جانم بهم چسبیده و خوابه.کم کم بیدارش میکنم و روزمونو شروع میکنیم.
امیدوارم شما هم روزتونو عالی پیش ببرید...
در پناه خدا باشید.
۲۵ دی ۱۲:۵۹ مری مریا
سلاااااام بلاگر جونیی، 
این پست چقد نکته های ریز قشنگ داشت از جمله بازی جوجه با خودش و ماشششالا خوش غذا شدنش، تصمیم پیاده روی و مثلا آش رشته هم🙈🙈نوووش جونتون.
ایشالا که زندگیتون لحظه لحظه سمت خوبی و خوشی بره عزیزم. خیلی خوبه که تو این همه شلوغی مراقب و به فکر زندگی هستی😘😘❤️❤️

آره واقعا وقتی با خودش بازی میکنه انقدر ادا و صداهای باحالی درمیاره که من خیلی اوقات از پشت اوپن جای اینکه تند تند کار کنم یواشکی چند دقیقه میایستم زل میزنم بهش و غش میکنم براش ^_^ ای شکمو ^_^

آمین.ممنون از دعای خوبت.
عزیزمی

۲۵ دی ۱۳:۳۵ اون روی سگ من نوستالژیک ...
سلام عزیزم خوشحالم حالت بهتره و با شرایط کنار اومدی ان شالله روز به روز بهترم میشه، این پدرسوخته چه بلایی شده بجا من حسابی بچلوووونشششش

فدای تو بشم من گلم...

سلام به به موفق باشی عزیززززم
ان شاءالله که زندگیتون همش در مسیر شادی باشه
خداروشکر ک گل پسری هم غذاشو خوب میخوره و دل مامانشو شاد میکنه
راستی دیگه بعد که میخوابه از صبح مثلا تا ۱۱ که بیدار میشه شیر نمیخوره دیگه؟
امیدوارم پیاده روی خوب و دلچسبی داشته باشین جوجه جان هم همکاری کنه بعد پر انرژی برگردی خونه عزیزم

قربانت گلم.

چرا شیر میخوره.من آخرین وعده ی شیرش رو ساعتی میدم که داره میخوابه.حالا چه نه شب باشه چه دو شب.بعد از اون دیگه پنج ساعت مطلقا نمیدم.بعدش اگه بیدار شه نتونم آرومش کنم میدم اما کلا تا شش ساعت مقاومت میکنم. کلا دم صبح ها خوابش عمیق تر میشه.کمتر بیدار میشه برای شیر گریه کنه اما خوب اگه بخواد بهش میدم بعد اون شش ساعت.

منم امیدوارم عزیز.ممنون

۲۵ دی ۱۴:۵۰ جناب دچار
گهواره ی کی بودی تو؟ :)

:))

خداروشکر که بهتری
بوس
خداروشکر که بهتری
بوس

فدای تو

۲۵ دی ۱۵:۱۸ ماهی قرمز
چه شب سختی خدا کنه خواب جوجه کوچولو درست شه :)
به موقع رسیدید بهش خدا رو شکر بخیر گذشته :)

روزتون عالی :)

خیلی... از فردا صبح تصمیم گرفتم خودم صبح زودتر بیدارش کنم بلکه کم کم درست شه

^_^

ممنون

۲۵ دی ۱۶:۰۴ سارینا2

سلام

خوبی بلاگر جان؟

میگم وبلاگت رسما فعال شده ها


خوب من که اینستا روی گوشیم نصب نکردم و از احوالت قبلا بی خبر بودم


بلاگر این حالت خستگی مداوم توی دوره ای که شما هستی عادیه

کاش دور و بر خودتو زیادی هم شلوغ نمی کردی تا بچت از آب و گل دربیاد (منظورم کلاس زبان و دانشگاه و ایناست)

یه بار که بچم خیلی کوچک و وابسته بود گذاشتم پیش مادرم و رفتم دکتر

بعدش انقدر حالم خوب شد احساس می کردم چقدر به تنهایی رفتن توی خیابونا نیاز داشتم به دیدن مغازه ها و ...


ولی به هر حال کاریش نمیشه کرد


می گذره خیلی زود

هر چند تا بچه هفت سالش نشه هر دفعه یه مرحله ای رو باید بگذرونی که سختی خاص خودشو داره ولی به هر حال آسونتر از قبله


در مورد همسرت اگر میشه بشین و باهاش گفتگو کن ببین چه چیزی انقدر آزارش میده یه راه حلی براش پیدا کنید یا حداقل کمی دلداریش بده

شاید پیش خودش احساس ناتوانی می کنه از اینکه نتونسته یه شغل کمکی مناسب داشته باشه


من فکر می کنم با همفکری و همدلی بتونی کمی خوش اخلاقش کنی

موفق باشی 

سلام گلم.

آره دیگه ^_^
عزیز من دیگه کلاس زبان نمیرم.
دانشگاه هم شاید دو هفته یه بار دو ساعت میرفتم و برمیگشتم.خوب اگه همونم نبود که خیلی برام سخت تر میشد.چون دانشگاه علاقه ی منه.چیز اجباری ناخوشایندی نیست.
ممنون از پیشنهادت عزیز.
فعلا تصمیم گرفتم حمایتم رو غیر مستقیم و بدون حرف زدن درمورد کاری که از دست رفت و صرفا رفتاری بهش نشون بدم.
ممنوون از تو

الان گفتی آش رشته که منو حرصی و جوشی و روانی کنی که بیام سیاه و کبودت کنم دیگه
موفق شدی جانم
اخ اینجا یییییککککگ باد و بارونی میاد .فقط یه آش کمه بلاگر
اصن تو روحت

عه خوب چرا روانی میشی دخترم؟؟؟ :/

آخی عزیزم...
حالا تو سیب زمینی سرخ کن اینبار : دی

۲۵ دی ۱۷:۱۳ فری خانوم
این پستت مصداق اینه که زن قلب خونه ست .... وقتی زن حالش خوب باشه و بتپه بقیه هم حالشون خوبه ❤

دقیقا همینه فدات شم... 


۲۵ دی ۱۹:۱۳ ***مینا***
سلام خانم گل خوبى گل پسرى خوبه, اخى دیدى ادم چقدر حال میکنه بچه خوب غذا بخوره,امان از این مردا شوهره منم گاهى شبا میگه خب بخوابونش دیگه درحالى که میبینه بچه خودش براخواب مقاومت میکنه یا میدونى چى منو روانى میکنه اینکه گاهى توبچه دارى من ایراد میگیره که مثلا دستشو بدگرفتى یادارى بدمیشوریش منم اون موقع ها فشار رومه میگم بیا ببینم خودت میتونى این کارارو کنى نمیدونم شایدم ایراد ازمنه من خیلى زود بچه دارشدم هنوز یه سال ازازدواجمون نگذشته بود سنمم 23سالمه خودمم ریزنقشم هیچکى باورنمیکنه مامان شدم اینکه کناره خانوادت نیستى خیلى سخته ولى بجاش روپاخودتى من حتى تاالان یه حموم هم نبردمش واینکه جیک پیک زندگیتو دو خانواده خبرندارن ازش, ویه چیزدیگه بگم مردا یا نمیدونم شایدم فقط شوهرمن اگه ازرفتارش ایراد بگیرم که سرد شدى میگه نه من همونم توحساس شدى زیربار نمیره, ببخش خییلى حرف زدم راااستى هربارفراموش میکنم دندون جوجه خوشگله هم مباارک 

سلام عزیز قربونت.

وای اون ایراد گرفتنه رو خیلی خوب گفتی.. فکر کنن خصلت مشترک همه ی مردا باشه.ولشون کنی خودشون یه شلوار نمیتونن به بچه بپوشوننا بعد ایرادای عجیب از آدم میگیرم ^_^
ای جانم... مامان کوچولو.
عه چرا خودت حموم نبردیش :/ 
هوووم ب نظرم هیچ مردی زیر بار نمیره.میدونی چون اینجوریه که از اصل احساسشون چیزی کم نمیشه فقط یه سری رفتارهای ناپخته ازشون سر میزنه.به دل نگیر ازش...
قربونت گلم

۲۵ دی ۲۱:۱۷ باران
سلام بلاگر جونممم
چطوری خانومی؟
ان شالله هر چی پسر گلت بزرگتر بشه این شب بیداری ها هم کمتر میشه خانومی. 

هووووم آش رشته. نوش جونتون. بجای منم میخوردی خوب :)
عزیزمممم من همیشه دعات میکنم. الهی همیشه کنار هم خوشبخت باشید و زندگی خوبی داشته باشید... آمین 

باران جونم من خوبم شکر.

خدا از دهنت بشنفه جانم.
الهی...
فدات شم مرسی

سلام لیدر جان 😊
از توی رختخواب و با خستگی فراوان برات کامنت میذارم...

پستت رنگ و بوی خوبی داشت...
انرژی داشت...

همون بوسه ای ک ازت میکنه خودش گواهی اینه ک بدخلقیای این روزا از بابت تو نیست...

جوجه رو هم دیگه رسما باید قورت داد...

به امید بازگشت ب روزای پر صلابتت خواهر جان❤❤❤

شبت پراز آرامش عزیزم😙

سلام کچل دایم بی آدرس...


فدای تو

آدرس میخوای چکار...
منکه خودی ام 😂😂😂😂😂

:))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان