روز نوشت....

دوستان سلام...جمعه برام روز چالش برانگیزی از نظر از کوره در نرفتن بود.

جوجه که چیزی نمیخورد در عوض دخیل بسته بود به شیر من.اصلا جدیدا اینجوری شده.درست حسابی ده دقیقه نمیچسبه بخوره بره پی زندگیش؛سی ثانیه میخوره میره یه چرخ میزنه باز یه دقیقه میخوره یه کم بازی میکنه،باز میخوره باز رو من پشتک میزنه... اصلا یه وضعی...

همسر هم رو مغزم راه رفته بود.از لحظه ی رسیدن هی این چرا اینجوره اون چرا اونجوره... بداخلاق نبودهااااا اما حرفای خوب نمیزد.همصحبتی باهاش داشت اذیتم میکرد.حالا من چشمامو مکش مرگما کرده بودم براش ولی یهو پرسید حالا چشماتو برا کی اینجوری کردی... منم گفتم برا خودم :/ لوس بی مزه... خوب چیزیت میشه بگی چه گشنگ شدی خانم خانما؟؟؟ 

خلاصه جمعه ی جالبی نبود.منم برای شام مرغ پرتقالی گذاشتم که افتضاح شد.حیف اونهمه آب پرتقال :((

امروز هم ده صبح بود با جوجه بیدار شدیم.وای صبحا واقعا خوردنیه ^_^ نشسته بود بازی میکرد و منم تو چرت قبل بیداری بودم که دیدم سرفه میکنه.سرمو بلند کردم دیدم از بالش پشم شیشه دراورده یه گلوله کرده تو حلقش... سرتق دهنشم باز نمیکرد.لباشو قفل کرده بود بعد یه گوشه پشم شیشه از کنار لبش بیرون زده بود وای خیلی بامزه شده بود.هولش نکردم و بهش مهلت دادم آروم دهنشو باز کنه و کشیدمش بیرون و کلی خندیدم.

هیچ حال و حوصله درس خوندن ندارم.خیلی با شوهرم درگیرم... خدا میدونه چقدر دلم اون آرامش خوبمونو میخواد... بد شده.خیلی بد شده.. کمتر حرف میزنه.نود درصد حرفاش شده غر زدن.باقیشم حرفای معمولی.مگه میشه آدم یارشو انقدر تو حسرت حرفای خوب بذاره؟؟ 

پری روز گفت کی بریم شمال؟؟ راستش انقدر یهویی و مشکوک بود گفتم نکنه میخواد الان شمال بریم که برای عید بگه ما که تازه اونجا بودیم پس بریم خونه ی پدر من؟؟ بخاطر همین من از اول جواب دادم عید دیگه.گفت یعنی تا عید نریم؟ منم گفتم نه...

داشتم زندگیمو میکردم هاااا... یهو یادم انداخت چقدر این دوری برام سخته...

مامانم دیگه خیلی پیره... راستش خیلی خیلی براش دعا میکنم.که مریض نشه و حالا حالاها زنده باشه... دلم برای خواهرام و مهربونیاشون،برای دختز خواهرم که اولین نوه است برای گل نرگسایی که خودم تو حیاط بابا کاشتم برای دریا .... خیلی تنگ شده خیلی:(

امروز هر چی ظرف میشستم تموم نمیشد.یه لحظه قاطی کردم و به خودم گفتم مردم دیگه.اصلا دیگه نمیشورم تا شوهرمم یه حرکتی کنه.از شرکت میاد یکسره پای گوشیه.کلش،اخبار،اینستا. بعد میخوابه قشنگ.بیدار میشه درازکش جلو تلویزیون.شبم تا سحر بیدار و پای گوشیه باز... این چه وضعیه آخه.؟

امشب سالاد ماکارونی درست کردم.مایونز خیلی کم داشتیم باقیشو ماست ریختم.خیلی ترش شد.رفتم سس خریدم اضافه کردم دیدم اصلا نمیشه خورد.یهو زدم زیر گریه...

دیگه همسر اومد دوباره پاستا پخت و اضافه کرد درست شد...  خیلی روحم خسته است.

خیلی درگیرم.خیلی حس بدی دارم.دلم مشاوره میخواد.یه مشاور خوب.اما کو؟؟؟ 

الان دارم جوجه رو میخوابونم.

پس فردا امتحان دارم.

اصلش اینه الان بیدار بمونم و  بخونم اما خیلی هلاک و بی انگیزه ام :/

هرچند پسرم تازه نشسته تو رخت خواب و اده اده میکنه :/

فعلا...


سلام بلاگر جون
اینا فشار امتحانات.شاید امتحان نداشتی سریع خودت پاستا اضافه می کردی و مشکل حل می شد.یکم به خودت زمان بده،حالا یه بار غذا خراب شه،فدای سرت. هر رابطه ای هم بالا و پایین داره دیگه.بذار امتحانات تموم شن، بعد با همسر صحبت کن و برگردین به اوج.الان هی به استرس ها و دلمشغولی هات اضافه نکن.

چی بگم نجمه جون گمون نمیکنم.یعنی من برا امتحانا ب خودم فشار نمیارم اونجوری ...

سر پاستا وقتی دیدم سس کمه باید ب همسر میگفتم بره بخره اما چون میدونم این روزا همش غر میزنه نگفتم.اصلا گریه ام بخاطر همین بود وگرنه پاستا تو سرم میخورد.
درست میگی الان ما پایینیم... 
باشه چشم

سلام و صبح بخیر
بلاگر جانم بابد بگم ک منم توی دوران مشابه تو همچین چالشهایی از طرف پدر و بچه داشتم.
بنظرم کاملا طبیعیه...
اصلا ب خودت سخت نگیر...
اولا ک جوحه در حال دراوردن دندونه و این حسابی تحت الشعاع قرار میده هم خودش و هم تورو.
بدخوابیاش...نق نق هاش...غذا نخوردنهاش...همش بعلت همون دندون کوچولوی نیش زده ست.

بعدم اینکه زایمان و فرایند بارداری خیلی ادم رو تحلیل میبره...هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی ک ارمغان بالا پایین شدن سطح  هورمونهاست.
و اینو بدون ک تا مدتهای زیادی تو تحت تاثیرش هستی.
یادمه دوستی همین چیزا رو بمن میگفت اونروزا...

ان شاالله ک هرچه زودتر بتونی ب این حال و احوالت غلبه کنی.

بحث نیازهای عاطفی و احساس کمبودش توی این دوران هم باز ب همون موارد برمیگرده و البته اینکه ادم احساس تنهایی میکنه و ارزو میکنه کاش دستهای کاراگاه گجت رو داشت و سریع میگفت:دستهای پرتوان،برسید به داد این ناتوان😁

بحث گوشی و بازی و خواب و ریلکس بودن و چیزای دیگه ام قبلا توی زندگیت بود فقط الان تو کمی ضعیف و لطیف و ظریف شدی.
امیدوارم بتونی باز ب قبل برگردی و زیباییهای زندگیتو بهتر ببینی جوری ک دیگه نقصهاش ب چشمت نیاد دلبرم.

بازم جسارت بنده رو در محضر استادی مثل خودت ببخش جانم😊

ظهر بخیر.

مینا من تا حالا دقت کردم به خودی خود در مقابل هیچ اذیتی از جانب جوجه کم نمیارم.فقط وقتی ارتباطم با همسر همچینه دیوونه میشم.جوجه داری هم برام سخت میشه.
چی بگم حق با توست درمورد بارداری و زایمان و اینا... 
مرسی عزیز.استادم خود کچلتی

۲۴ دی ۰۹:۵۲ ایدا سبزاندیش
سلام
شاید دچار افسردگی بعد زایمان شدی بلاگر جون یا شایدم بعضی ویتامین ها یا اهن بدنت کم شده که بی حوصله شدی. اینها خیلی مهمه.مولتی ویتامین و امگا که مصرف کنی واقعا روحیت بهتر میشه منم گاهی خیلی بی حوصلم عصبیم اما سعی میکنم دلیلشو بفهمم مطمینا دلیلش دیگران نیستن دلیلش در خود ماست. بعدشم تحمل داشته باش بالاخره مردها تا از یک کاری شغلی سرخورده میشن ،میرن تو غار تنهاییشون و کم حرف و بی حوصله میشن.مطمین باش برخلاف ظاهر ارام شوهرت درونش غوغاست و خیلی ناراحته که چرا پیش بینی هاش درست نشد اما بهش مهلت بده و سخت نگیر سرتو به نی نی قشنگت گرم کن و صبر داشته باش و درکش کن تا انشالا درست شه

همه ی حرفات به جا بود آیدا جانم... مرسی

بلاکر احساس میکنم زیادی رو به خودت فشار میاری
میگم اگه مثلا از شوهرجان بخوای کمکت کنه نمیکنه؟؟؟
دوری از خانواده وقتی خیلی سخت میشه که بیخ گوشت باشن و دوماه دوماه نبینیشون

این روزاش کلا با قبلا فرق داره دریا.به زور و بدبختی کمکی میکنه.

چی بگم... باز بنظرم تو دلت قرصه هروقت اراده کنی میبینیشون من چی؟؟

۲۴ دی ۱۱:۰۰ اون روی سگ من نوستالژیک ...
سلام عزیزم خوبی؟
عزیزم خواهرم، شوهرت تازه شکست خورده توی کارش و اومده بیرون مردها همه افتخارشون به کارشونه دیگه میخاست یه کاری بزنه زندگیتون از این رو به اون رو کنه نشد یکمم ضرر کرد، بعد الان مطمئنا رفته توی غارش یکمم ناراحته توی این اوضاع نمیتونه محبت کنه یا بیان کنه، تو هم امتحاناتته حساس شدی فشار کار خونه هم هست،
جوجه هم ماشالله اول شیطونیاشه، امتحاناتت تموم بشه بهتر میشی اروم تر میشی عزیزم

مرسی نوستال جون...

درسته حق با شماست من اصلا این روزها به اون مساله کار فکر نکرده بودم...

سلام
من خیلی وقته میخونمت و همیشه ام کوشایی و مهربونیت برام قابل ستایشه، و میدونم که اینبارم از پسش برمیای.
من فکر میکنم که دمق بودن و غرغر کردن و تو خودش بودنای همسرت بیشتر بخاطر مشکلات و ضرر های کاری اخیره که این همه وقت و هزینه و انرژی گذاشت و به نتیجه دلخواهش نرسید. اینا از لحاظ روحی خیلی به به مرد فشار میاره.
ایشالا همیشه تو زندگیتون خیر و برکت باشه ولی هب حلو ضرر رو هر جا بگیری منفعته شما کمکش کن این بحران رو پشت سر بزاره تا وقتی خوب نشه توجهش بهت برنمیگرده.
ما زنها هم که کافیه محبت شوهرامون و عشقمون ازمون سلب بشه قویترینم باشیم باز کم میاریم.انشالا این روزها رو به خوبی پشت سر میزارین.

زهرای عزیز ممنون که روشن شدی تا منو روشن کنی.

حق با شماست عزیزم.من اصلا فکرم به اونجا نرفت... ممنونم ازت

۲۴ دی ۱۹:۲۳ آزاده
کچل بهم خبرنمیدی وبلاگتو آپ کردی؟بعدمدتها اومدم دیدم چقدرررررپست جدید:)
فکر کردم فعلا فقط تو اینستا هستی.

عه وا خاک عالم :((

ببخشید خواهر

۲۴ دی ۱۹:۲۷ شیرین
سلام
دلم برات تنگ شده بود☺

سلام شیرین عزیزم قربون دلت.

حالت چطورررره؟؟؟

۲۴ دی ۲۰:۲۲ شیرین
حال ما خوب است اما تو باور مکن...
نمیدونستم برگشتی وبلاگ کلی پست نخونده داشتم الان فکر کنم در جریانم دیگه

عزیزمی.الهی نور خوشبختی به زندگیت بتابه گلم

۲۵ دی ۰۱:۰۱ مامان دوقلو‌ها
سلام عزیزم
من بار اول وبت را می خونم و به درخواست یکی از دوست هامون خوندمت
راستش نصیحت کردن مسخره است و بی اثر ولی توی تجربه ی خودم سهیمت می کنم
من اولین باری که مامان شدم با یه سوپرایز از طرف خدا صاحب دو تا فرشته شدم به دلیل اختلاف های همسر و خانواده ام و زندگی در ساختمان مشترک با خانواده همسر که شدیدا با هاشون درگیر بودم ،خانواده ی من هم حق آمدن به خونه من را نداشتن
فشار عصبی زیاد و افسردگی بعد زایمان و نارس بودن دو تا فرشته ی ۷ ماه ام باعث شد روز های خیلی سخت و تلخی را شاهد باشم
همسرم هم از نظر شغلی در حال تغییر شغل بود و فشار مالی بی اندازه
به روز هایی تا دم خودکشی رفتم و برگشتم اما خدا مواظبم بود
توی اون دوران پدر و‌مادرم هم از هم جدا شدن و پدرم ازدواج مجدد کرد
الان دختر هام ۵ سالشون هست و من زندگی خیلی ارومی دارم اما حسرت رد شدن اون روز ها به دلم مونده و فقط یه چیز فهمیدم با قهر و ناز و سکوت مشکلات حل نمی شه
فقط خودتی که می تونی به خودت کمک کنی، 
برنامه ریزی کن حتی اگه ۲-۳ ماه ۵۰‎٪ هم بهش پایبند نباشی
هر شب به خودت در صد بده چه قدر برنامه اون روزت را انجام دادی
هفته به هفته برنامه ات بنویس .
شادبودن دست خود ما زن ها است
ما روح خونه امون هستیم و وقتی میریم توی فاز غم مرد ها از خونه دور می شن.
قبول دارم مادر بودن سخت هست اما ما به میل خودمون مادر شدیم و منتی سر این فرشته ها نیست و‌کمترین حق اون ها شاد بودن ما هست
خودت برای خودت شادی خلق کن. خواسته هات را به همسرت بگو و حتی اگه غر زد جا نزن تو هم گاها کاری را بی میل انجام دادی و الان بهش عادت کردی تا وقتی نتونی خودت را شاد کنی هر لحظه این روز ها بیش‌تر بهت تحمیل می شه.
۱۰۰‎٪ من توی اون دوران از خودم غافل شدم اما روزی خودم برای خودم قدم  بر داشتم و به خودم رسیدم زندگی نم‌ نمک عوض شد
آرایش می کردم
با زحمت زیاد کیک درست می کردم شده نیم ساعت دوقلو ها را می گذاشتم پیش همسرم و می رفتم پیاده روی و یه خرید ساده مثل شکلات مورد علاقه ام شادم می کرد
علاقه آدم ها متفاوت اما توی هفته برای تنها بودن با خودت وقت بگذار
یادمه یه روز هایی فقط موقع حمام کردن تنها بودم و من موبایلم را می گذاشتم توی کیسه و توی حموم آهنگ گوش می دادم ولی رقصیدم....
خلاصه بدون طول می کشه تا شرایط زندگی بعد بچه ها برای همه ی ما عادی بشه
فقط به خودت و توانایی هات ایمان بیار
بوووووووس برای تمام خستگی هات

مامان دو قلوهای عزیزم سلام به روی ماهت.

من از تو بی اندازه ممنونم که تجربه ی به این با ارزشی رو با من سهیم شدی.
خدا به اون دوست واسطه هم خیر بده.
حرفهات رو صد در صد قبول دارم عزیز.هر مشکلی هست از خود منه قطعا... منم که بعد حاملگیم یهو دوباره شخصیت وابسته ای پیدا کردم و دارم خودمو عذاب میدم.
تمام تلاشمو میکنم دوباره شور و انرژی سابق رو به خودم برگردونم....
شما یه مادر قوی و فوق العاده ای.چه خوبه تو دنیا آدمهایی مثل شما هست....
خدا دوقلوها رو برات نگه داره جانم...

۲۵ دی ۱۰:۵۹ فری خانوم
همیشه فکر می کنم بچه که میاد فاصله میفته ... با اینکه خیلی دوست دارم ولی از اینکه رابطه من و جان سرد بشه می ترسم اینقدر که همش در این مورد باهاش حرف میزنم ... دلم گرفت این پستت رو خوندم .... ما زن ها نیاز به توجه و محبت داریم بیشتر از هر چیز دیگه ای ...
به نظرم کاملا حق داری ولی همسرت با توجه به چند پست قبل از نظر کاری آشفته ست و مردها وقتی تو این موقعیت باشن یعنی بدترین حالت ... اونم گناهی نداره ...
آرزوی آرامش دارم ❤ 

ممنون فری جان.

به نظرم این تفکر که فاصله میفته و اگه بیفته چیز طبیعی هست خودش از هر چیزی بیشتر بستر فاصله رو فراهم میکنه.
واقعا همه ی زندگی ها و همه ی رابطه ها سرد نمیشن.
بچه دار شدن درک متقابل زن و مرد از همدیگه و تغییراتی که برای هر کدوم اتفاق میفته رو میطلبه.
من یکی از مشکلات بزرگم این بود که چه قبل چه در طول بارداری مطالب خیلی زیادی درمورد حساسیت بارداری برای همسرم خوندم و آگاهش کردم.من واقعا دوره بارداریم زندگی فوق العاده ای داشتم.همسرم میدونست با هر تغییر و بد قلقی من چطور برخورد کنه و واقعا کم نگذاشت.اما اون موقع چون خیلی قوی بودم فکرشو نمیکردم ممکنه برای من هم افسردگی بعد زایمان مثلا اتفاق بیفته.. خیلی مسایل الانمون بخاطر اینه که مطمئنم همسرم نمیدونه من چقدر با گذشته ام ناخوداگاا و تحت تاثیر هورمون ها فرق  کردم... 
قربونت برم

۳۰ دی ۱۲:۳۳ میترا
الهی بمیرم برات
چقد این پستت رو درک کردم
من مطمئنم تو انقد قوی هستی که هم بخودت و هم به همسرت کمک میکنی تا برگردین به روزای اوجتون
اما باز به شوهرت امیدوار باش بخدا,همین که گاهی حواسش هست,میوه ای پوست  میگیره غذایی میپزه یا غذارو بهتر میکنه خیلیه,بخدا من همین حدشم نداشتم از جانب شوهرم

اینارو گفتم که نکات مثبت همسرت رو ما بین اینهمه رفتارای دیگه ش ببینی کخ صد البته ناشی از شکست  در کارشه

خدا نکنه عزیزم.

درست میگی تو میترا...  یه اخلاقای خوبی داره اما خوب نمیارزه وقتی از هیچی بهتر میشه.متوجه ای؟ خوشحال نمیشم وقتی فکر میکنم همین یه ذره اخلاق خوب از نبودنش بهتره.یه موقعی آدم طرف رو تمام و کمال میخواد...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان