زایمان نوشت 01

سلام دوستان.

بالاخره اون اولین فرصت بعد زایمان دست داد و من در حالی که دارم پسر هفده روزه ام رو شیر میدم اومدم که از زایمانم تعریف کنم.

خوب از دو هفته قبل زایمان که حسابی گامبو شده بودم و داشتم از درد خار پاشنه هم تلف میشدم،تو خونه ی پدری مجلس شور و مشورتی برپا شد و تصمیم این شد که تا وقت زایمانم نوبتی بیان پرستاری من...

اولش گل ترین خواهر روی زمین اومد.

دختر چهارده ساله و شوهرش رو گذاشت و اومد.

خیلی اون هفته عالی بود.

یعنی قشنگ الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی بود جریان اومدن آبجی...

همسر شب کار بود و چون من شبا بدخواب بودم آبجی تا بوق سگ با من بیدار میموند و باهام حرف میزد تا حوصلم سر نره.صبح ها ده یازده بیدار میشدیم با هم صبحانه میزدیم.هر روز خونه برق میزد و غذاهای خوشمزه خوشمزه حاضر بود... از کاراکتر آبجی بخوام بگم همین بس که همیشه جونش برای کمک به افراد خانواده کف دستشه و فداکارترین عضو خانواده است...

هفته دوم اونیکی آبجی که دو ماه بعد من باردار شده بود و سقط شد و اینا.... اون اومد.

شرایط با هفته ی قبلش کاملا متفاوت شد...

کچل از روز دوم تقویمو چک میکرد و منتظر بود تموم شه برگرده... 

کاراکترش طوریه که من همیشه میگم دلسوز مستبدی هستی برا خودت...

تا قبل به دنیا اومدن من ته تغاری خونه بود. نمیدونم به این ناغافل سر رسیدن من ربط داشت یا نه اما کل دوران کودکیم رو ازم متنفر و باهام قهر بود:\

تا وقتی دیگه بزرگتر که شدیم بهتر شد و با ازدواج بقیه ی ابجی ها و تنها شدن خودم و خودش تو خونه بابا یه دوره ی چند ساله ی عجیب جالبی رو با هم گذروندیم.

خیلی صمیمی و در عین حال کارد و پنیر!

اینجا که اومد سر شب میرفت میخوابید و کله سحر بیدار میشد و تا شب که باز بخوابه یکسره هرررچی صلاح میدونست به زور به خورد من میداد.. یعنی فکر کن من آخر هفته فهمیدم قایمکی تو غذاهام فلفل میریزه:/ در حالی که من سعی میکردم گرمی اضافه نخورم و به خرما اکتفا کنم...

قرار بود آخر هفته مامان بیاد و تا بعد زایمانم بمونه و آبجی برگرده.

چهارشنبه اش دوست مشترک من و ابجی اومد خونمون.تیر ماه زایمان میکنه و چون ساعت کاریش نمیذاره تو کلاسای آمادگی زایمان شرکت کنه اومده بود من ورزشا رو بهش یاد بدم...

خلاصه عصر چهار شنبه رو حسابی با اون ورزش کردم و شب هم باز طبق تایم خودم یه نوبت دیگه ورزش کردم...

شبش خیلی عجیب بود... بد خواب بودم. هی وول میخوردم.. همسر هم تا صبح مواظبم بود.اصلا نخوابید.همش میگفت خانمی آروم غلت بزن.. هی نکات ایمنی میگفت.. هی منو جا به جا میکرد میگفت بد خوابیدی..

دم صبح بود که تو خواب و بیدار متوجه یه جریان آب گرم شدم :\

مثل جت پریدم تو دستشویی و تست نشت کیسه آب رو انجام دادم و دیدم بعععععله....

جوجه قراره بیاد!

جریان آبِ کیسه انگار به منبع زیرزمینی وصل بود.لحظه ای بند نمیومد.من فکر نمیکردم اینجوری باشه برا همین نگران شدم نکنه بچم خفه شه...

آروم همسر رو صدا زدم.اصلا انگار به دلش برات شده باشه مثل فرفره اومد جلو در و با یه قیافه ی سینه سوخته ای نگاه میکرد با نگرانی که دلم نیومد نگران ترش کنم. خونسردیمو حفظ کردم و خیلی ملایم گفتم عزیزم کیسه آب پاره شده.لباس مناسب بیار برام و حاضر شو و آژانس بگیر بریم بیمارستان..


داشتیم زنگ میزدیم آژانس که آبجیم بیدار شد و چشمتون روز بد نبینه میخواست سرمونو ببره... میگفت یعنی نمیخواستید منو بیدار کنید؟؟ 

خوب ما کلا یادمون رفته بود اونم هست... ^_^

خلاصه راهی بیمارستان شدیم.تو راه به شوهرم میگفتم خدا کنه بچمون کچل نباشه :دی

من هیچ دردی نداشتم و باورم نمیشد حاملگیم قراره تموم شه...

از دو دقیقه بعد خودم خبر نداشتم و این عجیب ترین حال دنیا بود...

همش با خودم میگفتم شاید سزارینم کنن که خطری بچه رو تهدید نکنه تو بی آبی.یا فکر میکردم ممکنه آمپول فشار بزنن بهم... 


یه ساعت طول کشید که معاینه بشم و تشکیل پرونده بدم... ساعت نزدیک هشت و نیم بود که گفتن برو بلوک زایمان...

جلو درب بلوک خیلی غم انگیز بود... گفتن شما فعلا برو بعدا شوهرتو میفرستیم... هر چند آبجی همراهم بود..

قبلا هم گفتم اصلا میل باطنی همسر به این نبود که کنارم باشه موقع زایمان.

میگفت من نمیتونم. نمیتونم درد تو رو ببینم،ممکنه کنترلمو از دست بدم دیوونه بازی درارم.. منم تو خودم نمیدیدم تنها باشم.. حق خودم میدونستم که همراهیشو داشته باشم،که تنهام نذاره...

آخرین قرارمون این شد که در حد یه سر زدن چند دقیقه ای بیاد پیشم که هم اون اذیت نشه هم حرف منو زمین نزده باشه..

جلو در بلوک بودیم.نگرانم بود.. من ترسیده بودم.. 

خودمو جمع کردم گفتم خدافظ من میرم...

گفت میخوام بیام باهات...

گفتم الان نمیشه.صدات میکنن به وقتش..

ولم نمیکرد برم... آخر سر با بغض سنگین منو کشید تو بغلش و پیشونی و صورتمو بوسید و ما رو سپرد دست خدا...

کمتر از پنج دقیقه دیگه من برا اولین بار تو اتاق زایمان بودم!!!


۳۱ ارديبهشت ۲۱:۳۳ مامان دخترم
آخ بلاگر قربون اون تعریف کردنت برم ک اینقدر شیرین و خوشمزه تعریف میکنی
به جای حساسش ک رسید عین سریالا تموم شد کهههههه :/

عزیزززززم مرسی^_^


به هر حال نمیرسیدم همه رو یه جا بنویسم،فکر کردم بهترین نقطه برای تموم شدنش اینجاست :)

آخه بازم همونی با اینکه مامان شدی سرت شلوغه چقدر ناز تعریف میکنی از کاراکتر خواهرا ..
از جو زایمان 
ما منتظریم زودی بیا😍😁😘

ای خدا خوب منو خجالت ندید اینقددده ^_^


چشم چشم...

۳۱ ارديبهشت ۲۱:۵۸ ماهی کوچولو
جانه دلم :)

ان شاء الله همیشه از چیزای خوب بنویسی و خبرای خوش داشته باشی :)

از طرف من جوجه رو ببوس :) :*

ممنون دوست خوبم

ای به به چه احساسات خوشگلی کلی ذوق مرگ شدم وای ابراز احساسات همسرو شکلک غش و ضعف
مثه این سریالا نوشتی که ادمو تو خماری قسمت بعد میزارن لطفا ادامه رو هرچه سریع تر بنویس 
راستی بلاگر تو مادر شوهر یا خواهر شوهر یا جاری نداری اصن تا حالا یادم نمیاد راجع به اونا چیزی نوشته باشی

عزیززم..

چشم مینویسم...
چرا از همه ی اینا که گفتی یه دونه دارم... جاری دو تا دارم... خوب چون دوریم هیچ وقت چیز خاصی نمیشه که بنویسم... 

وووویییییی جای حساسش قطع میکنی؟
کارگردانه کی بودی توو؟؟؟
خخخخ 
دست آبجیا درد نکنه واقعا

عاشقتتتم یعنی..

مردم از خنده

فدای تو

۳۱ ارديبهشت ۲۲:۵۰ بهار ◕‿◕
سلام عزیزدلم
چه خوب که برگشتی
جات خیلی خالی بود
جوجه خوبه؟:***

چه باحال تعریف کردی^_^
من تا وقتی مینا زایمان نکرده بود نمیدونستم کیسه آب چیه اصن؟:)))
خخخ
درآینده خواهیم دید نداره این پست؟
خو میترکیم از فضولی که کچل
زود بنویس همشو:***

سلام گلم ممنووووون

خدا رو شکر خوبه

خخخ واقعا؟؟ 
وای نمیری... در آینده خواهیم دید رو خوب اومدی

مهمونام برن میام مینویسم

ای بابا من بقیه اشو میخوام 

خدا با صبر کنندگان است ^_^

وااای... به به
قدم نورسیده مبااارک، عزیزدلم❤❤

ممنووون عزیزم😇😇

۰۱ خرداد ۰۰:۴۸ سارا میم
چ پست قشنگی ❤😍
بیصبرانه منتظر قسمت بعدی هستیم😁😁

قربانت...

Salam,be ehtemale ziad mno yadeton nabashe mn az webe ava omdebodm
Gadame no reside mobark
Az inista ham peigir hstm
Fgt xstm to web vgty post mizarin kamet bezaram
X x x x ba namak hastesh
Ishala b xobio xoshi bozorg mishan
Saie pedar madar hamishe  bala saresh bashe
Fgt ma garar nis esme jojo ro bedonim?

Salam b shoma.

Agha 2rugh chra na yadam nis :(
Ghorbanet
Rastesh inam mese man o hamsar gharare ba esme mostaar bashe dg :)

بلاگر پس بقیه ش کو ؟؟
وای بلاگر چقدر نبودنت حس میشد، اصلا میخونمت گولهء حاله خوبو انرژی میشم
همش از اینستاگرامی که اون بالا گذاشتی دنبالت میکردم، چقدر خوب که اومدی

گذاشتم برای بعد ..

عزیزززززم مرسی

۰۱ خرداد ۰۸:۲۳ ستاره امیری
ممنون که برگشتی

قربونت

سلام مامان بلاگری..
واییی من قربون این مامان بلاگر و پسر هیفده روزش برم؟
چقدر قشنگ و با احساس نوشتی...آدم همون لحظه دلش میخواد مامان باشه با نوشته هاتو...
چقدر خوب که اون یک هفته با خواهرجان کلی بهتون خوش گذشته و خاطره ی خوبی رقم خورد براتون...
وویی من همیشه از پاره شدن کیسه آب وحشت دارم.همش فکر میکنم آدم اون لحظه خیلی هول میشه.
تو که خیلی مامان با شخصیتی بودی من فکر میکنم اون لحظه همه دنیارو خبر کنم!
احساسات شوهرتم که عالی بود.حتی با نوشته هاتم موج قوی احساساتش حس میشد...
لطفا زودتر ادامه رو بنویس که بی صبرانه منتظرم.

سلام آوایی..

نه بابا خدا نکنه
ووویی ^_^
نه دیگه دیدی که هول شدن نداره
خخخ دیووونه
چشم

واقعا عالی بود.اخرشو که خوندم اشکم جاری شد

آخی... ممنون

والا من قبول نداشتم اوج داستان تمام کردی و نگاه آخر و برداشت رو به خودمون سپردی
در اولین فرصت بیا قشنگگگگگ تر تعریف کن
من فدای نمیچه کچل بشم… ان شاءالله با ناز و زیر سایه خدا و خودتون قد بکشه❤️

تموم نکردم که... باقیشو بعدا مینویسم

قربان تو

۰۱ خرداد ۱۲:۲۵ دچـــــ ــــــار
خوش اومدید :)

سپاسگزارم

وای اولاً که خوش اومدین ^___^
من یکی که دلمـ حسابی تنگ شده بود واسه خوندنِ اینجا و نوشته ـهایِ شما
گهگاهی میومدمـ اینجا با کمکِ لینکی که گذاشتید، یه سَری به اینستاگرامتون میزدمـ و کُلی ذوق میکردمـ برا شما و گل پسرِ نازتون :**

خواهر اولیه ـتون که گفتید، شبیهِ خاله کوچیکه ی من ـه ^_^
خدا واسَتون نگهش داره

وَ اون شب واقعاً یادتون رفته بود خواهرتون پیشتونه؟؟ :)))
گمونمـ از ذوقِ توأمـ با استرسِ زیاد بوده ^_^

چه لحظه ـهایِ جذاب و در عینِ حال دلهــره ـناکی بوده تا رسیدید بیمارستان!
خدارُشکر که به خوشی و سلامتی فارغ شدید ^_^
ایشالا که قدمـِ این آقا کوچولو مبارک باشه و برکت ببخشه به زندگی ـتون
کنارش همیشه شاد و پرروزی و سلامت باشید :***

بی صبرانه منتظرِ ادامه یِ ماجرا هستیمـ ^___^

ممنون گلم.

آخی شما هم از اینا دارید پس تو خانواده...

آره یادم رفت... 
اوهوم یادش بخیر...
زنده باشی گلم

آقاااااااچرانصفه میگی خو من تازه اشکم درومد تموم شد که 😂😂😂😂اون فسقلیو به جای من ببوس

😁😁😁 گریه هاتو نگه دار

آیا کامنت من نرسیده؟
مامان بلاگر عزیزم :*
چ خوب که ستاره ت روشن شد جانا..

بیایی چند وقت دیگه برای نی نی دوم و بنویسی :))

نازنین جانم...

فدای تو
استغفرلله.. ببین من نمیخواما... شماها منو تشویق میکنید :دی

سلام
خدا رو شکر که به خوبی گذشته
روزای اول بچه داری واقعا طاقت فرسا هست
واقعا خسته نباشی

امیدوارم بچت دل درد نگیره وگرنه تا 4 الی 5 ماه بعدی بچه داریت هم طاقت فرسا میشه

زیاد ازت سوال نمی پرسم که زیاد مجبور نشی جواب بدی

راستی من خاطرات زایمانم رو برای خودم توی یه دفتر نوشته بودم شوهرم شانسا دیده بود و خونده بود بعدا به من لو داد می گفت چند جاش واقعا اشک توی چشمم جمع شد

خدا قوت بهت میگم
و آرزوی روزهای پر از شادی و آرامش رو برات دارم

سلام گلم.

سلامت باشی عزیزم... آره سخت و شیرین...

چرا یه ذره با دلش مشکل داره طفلکم :(

وای چه باحاااال...

ممنون عزیزم

Entezare haminm dashtm k 
yadeton nabashe
Kash mifahmidim esme nini chie
😔😔
Xob chi mishe befahmim bogoooo dggggg

Room siya b khoda🙈

Esmesh kouroshe 

۰۱ خرداد ۲۳:۰۳ بانوی عاشق
آقا این بندآخرت اشکمو درآورد

سلام بلاگرجونم،خیلی خوش اومدی ماشالله ب گل پسرت ک اینقد ماهه
عزیزم چ با آرامش
من فک میکردم اول دردا شروع میشه بعد بقیه ماجرا
این تست کیسه آب چی چی هست بگو در جریان باشم منم
مواظب خودت و گل پسرت و بابای گل پسرت باش

این جانب یک عدد خواهر نمونه خواهر اولیتم
خواهرمم نمونه بارز خواهر دومته
مامانمم ک ماه ،تند تیز و درعین حال دلرحم نسبت ب بچه هاش

ای جان..

سلام ب روی ماهت.
تست کیسه اب یعنی تشخیص بدی اون آب برای عمون کیسه آبه یا مثلا جیشه یا ترشحه؟؟ چیز خاصی هم نیس.میری دستشویی و جیش مینمایی و مثانه رو کاملا تخلیه میکنی.
خودت رو خشک میکنی بعد سر پا میشی و چند تا سرفه ی حسابی میکنی یا زور میزنی. اگه ازت چیزی اومد همون مایع آمونیومه.فرقشم با ترشح اینا اینه که بی بو و زلاله.

وای جه باحال... میدونی منم خودم خیلی برا خانوادم مایه میذارم اما هرگز ب پای آبجی نمیرسم.. همیشه حاضر،همیشه بی منت... 
ای جان... خدا شماها رو دسته جمعی حفظ کنه

مامان بلاگر، در اولین فرصت، هر وقت تونستی بلاگر شناسیتو اصلاح کن
که دیگه نور چشمت به دنیا اومده و تودلی نیست

عزیزم ممنون از یادآوریت

خواهرم ادامه اش قراره عین سریالهای شبکه خانگی هر هفته ده روز یکیش بیاد؟ حداقل آنچه خواهید دید میزاشتی خخخخخ

دفعه ی بعدش با خداست عزیزم. فعلا که مهمون دارم

سلام بلاگر و جوجه جونممم...خداروشکر که اون هفته با خواهر خوب بوده...خو نمیشد اول خواهر کوچیکه میومد بعد خواهری که جیگره؟😜
ووای من از زایمان و حاملگی خیلی میترسم....چقد خوب ک ارامشتو حفظ کردی من بودم شوهرمو کچل میکردم از استرس...خیلی با احساس نوشتی مخصوصا اونحایی ک از هم جدا میشین باورت نمیشه..اشک ریختم نمیدونم چرا....😢😚منتظر ادامشممممم

سلام النازی..

فرقی نمیکرد که واقعا دستای جفتشونو باید ببوسم..
نترس من هواتو دارم..
آره النازی.. خوب خیلی اون لحظه فکر شوهرم بودم.. ببین اون همینجوری استرس میگرفت نمیخواستم من حالشو خراب کنم..
آیی عزیزززززم... 
چشم

۰۲ خرداد ۱۴:۱۹ مری مریا
سلام به بلاگر و پست فوق العادش😍
خدا این هسر و خانواده مهربانو برات حفظ کنه. ☺️
اون آجی مهربون مث مامان منه. همیشه در حال بقیه خواهراش فداکاری میکنه و حاضره جور همشونو بکشه🙏🏻بشدتم دوسش دارن همشون😘خدا اینارم حفظ کنه. اینا گلای خلقتن.
زودییی بیا پست بعدو بنویس❤️

سلام مری جونم..

آمین ممنون گلم.
ای خدا چه باحال... 
ما هم هممون برا این آبجیم میمیریم.  
چشم

سلام عزیزم
چقد باحال نوشتی این پست رو,با نیش باز خوندمش
میشه زودتر ادامه ش رو بنویسی؟جای حساسش که رسید قطعش کردی مثل سریالا کلک ;-)

سلام گلم...

در اولین فرصت حتما

In che harfe azizm
Chon ba dostaie dg x ashnaie darin mn ziad kament nemidm

Ras migin?ya alaky ye esmi goftin?

Rast goftam dg... Alaki chra bgam akhe 2khtarrrrrr

سلام
رسیدن بخیر،منورمان فرمودین!
عاغا لطفا بیا بقیشو بنویس خب!
برای خانواده سه نفریت آرزوی دلخوش و تن سالم دارم.
پی نوشت: آیا انصافانه است که مایی که بیشتر از ده ماهه پا به پای این جوجه ی خوشگل اومدیم برلش غش و ضعفیدیم و کلی چیزای دیگه...بعد چون اینستا نداریم نه اسمشو بدونیم نه قیافه شو یه نگاه ببینیم؟!...تازه اسم و عکسش که بزاری ازمون قایمش کنی! نه خودت بگو این انصافانه است اصن؟!

سلام عزیزم ممنون.

چشم مینویسم .
آقا چرا بیشتر از ده ماه؟؟؟ 
چ بگم آخه منم در نظر بگیرید دیگه بابا جان... انصافه سر یه عکس شناسایی بشم دیگه در وبلاگمو ببندم؟؟؟ 
اسمش کوروشه گلم.عکسشو دیگه وقتی اینستا هم نداری نمیدونم چجوری نشون بدم...  فقط همینو بهت بگم که مث فرشته هاست ^_^

چقد تو شیرین و دل نشین تعریف میکنی اخه!عاشقتم
چقدرم برات خوشحالم بالاخره با وجود مشکلایی ک سپری کردین سه نفری شدین
چقدرم دوس دارم اسمشو بدونم!اومدی وبم بگو اگه خواستی!

ای جووونم... مرسی سارا جونی... 

خدا رو شکر واقعا... برای تو و مجید هم ایشالا این روزا میرسه سارا جانم..
اسمش کوروشه گلم.

سلام بلاگر جان مبارک باشه اشکم درومد خیلی قشنگ بود

سلام گلم... ای جان به احساساتت .فدای تو

۰۳ خرداد ۱۵:۱۵ Miss pocker face
سلام جان دل :)
دست ابجیات درد نکنه :)
بازم مبارکه پا قدمی جوجه جون :)

سلام دوست قشنگم..

ممنون

وای به ول یه ضرب المثلی زبون منم فال بود تا گفتم چرا از خانواده شوهر چیی نمیگی اومدن خراب شدنرو سرت 
دلم خون شده برات کلی ناراحت شدم ادم تا چه حد میتونه بی ملاحضه باشه اخه
حالا تو هر شما فامیل دیگه ای نیس که برن اونجا
اجه تو تازه خودت یکی رو میخوای که مرابت باشه تو این وضعیت مهمون چه صیفه ای یه 
خدا خودش کمکت کنه عزیزم خیلی سخته
کاش زودتر برن

اصلا یه وضی که میگن الانه :)

عیب نداره دیگه پیش اومده.ناراحت نباشیم دیگه
نه عزیزم فامیل دیگه ای نیس
من خیلی بهترم گلم.بتونم از پس این شب بیداری و کمبود خواب بربیام بهترم میشم.. فقط کاش یکی بود غذا میپخت :\

اخه چون من ده ماهه وبلاگتو میخونم خب!
بعدشم خب نه ماه بارداری قبلشم که پیش از بارداری بود خب یه کمشم بعد از بارداری! خخخخخ چی شد!!
ای جااانمممم چه اسم قشنگی. دعا میکنم خودشم همیشه سلامت و موفق باشه و یک بزرگ مرد مثل اسمش باشه.
اونو که مییییدوووونممممم که مثل فرشته هاست
خدا نگهدارش باشه.

با این اوصاف پیشکسوتی هستی برا خودت :)

ممنون گلم

🙈🙈
من شرمنده شدم
خدا حفظش کنه خیلی خوردنی ماشالا
من عاشق نی نی کوچولو هستم
بااون مدل خابشم ک گذاشتسن اینیستا

فدای تو عزیزم

۰۷ خرداد ۱۷:۳۹ بانو ف تک نقطه
الهی .. پس فارغ شدی .. مبارک باشه قشنگ خانوم .. روزای قشنگی داشته باشید باهم :*

ممنون عزیز دلم...

الهی من تو رو بگردم 


کاش منم این لحظات رو با کسی که میخوام تجربه کنم نه با یاد کسی :(((

این روزا خیلی بی طاقت شدم دعا لطفا 

فدای تو بشم...

چشم

خداروشکر که جوجه صحیح و سالم توی آغوشت هست. بازم بیا و از اون روزهات بگو. البته من توی اینستا پست هات رو میخونمولی اینجا یه چیز دیگه هست

چشم گلم به زودی باز پست میذارم

سلام بلاگر عزیزم. تکلیف من که اکانت اینستا گرامم از گوشیم حذف شده و رمز ورود به اینستام رو هم ندارم که بتونم دوباره واردش بشم و بیام اونجا عکسهای جوجه رو ببینم و باهات درد دل کنم چیه؟؟؟ کی دوباره وبلاگ رو بروز میکنی؟ چشم انتظارم 

سلام عزیزم خوب یه اکانت جدید درست کن.

تا اخر هفته

۱۶ خرداد ۱۵:۲۳ مامان دخترم
سلام بلاگر جانم
عزیزم از اینستا جویا و پیگیر احوالاتت هستم
گفتم بیام اینجام یه عرض ادبی بکنم ^_^

سلام مینا جانم.

از حمایت همه جانبه ات ممنونم :دی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان