امن و امان نوشت...

سلام سلااام 

وسطای هفته ی 36 هستیم و خدا رو شکر شهر در امن و امانه . هنوز انقباضی نداشتم حتی براکستون هیکس.فقط قل قلی و قل قلی و قل قلی تر میشم....  راه رفتنمو که تو آینه میبینم خندم میگیره... یعنی اگه از بیرون کالبد خودم , جای یه آدم دیگه قرار بود خودمو  ببینم میگفتم این مسخره بازی ها چیه؟ خوب عین آدم راه برو دیگه .همه باید نگات کنن مگه؟؟  اما واقعا دست خودم نیست... مثل این آدما که لباسای تبلیغاتی یا برای جشن و سرور میپوشن از سینه تا زیر باسن داخل یه گردالی بزرگن و مسخره راه میرن,اونجوری شده راه رفتنم 整理 のデコメ絵文字

جوجه جانم خوبه... همچنان باسن مبارکش رو میفشاره زیر دنده ام و یهو یه پرتقال تامسون میاد بالا و بهش میخندیم ^_^

باباشم خوبه... البته الان خوبه.. روز مرد نزدیک بود سرش توسط من از بدنش جدا شه 

هدیه هم براش یه دسته گل خریدم و یه شلوارک سنگ شور ناناز.یه کیف پولم برا تولد پارسالش خریده بودم کُتی بود هیچ استفادش نکرد رفتم اونو عوض کردم یه کوچکشو برداشتم که تو جیب شلوارش جا شه و اینجوری شد که به نظر رسید وای من چقدر کادو خریدم http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_mrgreen.gif

برای هدیه تولد فرفر هم یه عدد ساعت خریدم و یه انگشتر نقره که فوق العاده بودن.

یه رسپی داشتم برای کیک تولد .نمیدونم چرا قسمت نمیشه من برای تولد کسی هنر نمایی کنم خخخ . دیروز میخواستم درست کنم که تا امروز خامه بره به خورد اما نشد. یعنی از صبخ آبجی زنگ زد گفت بیاید اینجا فلانی از شمال اومده.و نمیشد نریم.. دیگه شال و کلاه کردیم و رفتیم و شب برگشتیم دیگه...

امروز هم زیاد رو به راه نبودم...

خوصله نداشتم... پاهام از دیشب ورم کرده بود... البته دیشب افتضاح بود و من واقعا به همسر گفتم طفلکی اونایی که از شش ماه اینا ورم میکنن... بعدشم دیشب موهامو رنگ و حمام کرده بودم با موی خیس خوابیدم دیگه امروز شبیه جودی ابوت شده بودم وقتی گیساشو باز میکرد...

هوا هم ابری بارونی بود. هر چی فکر کردم گفتم من چجوری برم برا فرفر تو پارک تولد بگیرم ؟ 

بهش پیام دادم اما دعا کردم کاش پیش کسی باشه.بگه امروز وقت ندارم و اینا. اما گفت هر وقت تو گفتی بریم بیرون...

یعنی این مانتو سورمه ای چین چینی رو انقدر یکسره پوشیدم حالم داره ازش بهم میخوره و یکی از دلایلی که دوست نداشتم بیرون برمم همین بود.اصن هیچی نبود بپوشم 

دیگه تا دقیقه ی نود نمیدونستم باید چی کار کنم... بهش گفتم چهار و نیم همون بیرون باهات قرار میذارم تو دنبالم نیا من با آبجیمم. اون طفلی هم باور کرد...

چهار و نیم بعد هزار تا لباس امتحان کردن و درآوردن و رو تخت انداختن و حرص خوردن دوباره همون مانتو رو پوشیدم و زنگ زدم آژانس.

اول رفتیم یه گل فروشی و سه شاخه رز خریدم.بعد رفتیم قنادی معروف شهر و یه کیک خریدم.بعدم رفتیم یه مغازه ی جشن تولدی و سه تا بادکنک هلیومی خریدم .بعدشم رفتیم همون کافه که اون سری با همسر رفته بودم... 

اولا رنگ و روش دنج گونه و خوب بود و اینکه قسمت وی آی پی داشت که خالی بود و من گفتم میریم اونجا...

فکر کن من کیک و جعبه کادوم رو دادم کافی من محترم میگم این شمع رو میذارید روش.روشنش میکنید.بعد اینکه سفارشمونو دادیم بیاریدش.

میگه باشه.

میگم پیش دوستم دیگه به کیک اینا اشاره نکنید هماهنگی ما همین الانه.

میگه چ اشاره ای مثلا؟

میگم مثلا یهو نگید الان کیکو بیاریم؟

میخنده میگه نه بابا :|


خلاصه من با گل و بادکنکا رفتم پایین و زنگ زدم گفتم فرفر بیا فلان جا...

ده دقیقه اینا بعدش فرفر رسید و کلی خوشحال شد و گفت مرسی و اینا...

دیگه سفارش دادیم و نشستیم حرف زدن.

خواستگارش که ردش کرده بود بهش پیام داده بود.فرفر جانم حسابی به هم ریخته بود.همش میگفت شاید من اشتباه کردم و زود ردش کردم.از طرفی یه پسر دیگه ای بهش پیشنهاد داده. خلاصه اوضاعش پیچیده بود و با دو تا چشم گلوله اشکی نشسته بود هی برای من جیک جیک میکرد... یعنی دوس داشتم بمیرم برا دلش اون لحظه...


خلاصه یه کم که حرف زد و سبک شد سفارشمون رسید بعد پسره آروم با یه لبخند یه وری میگه کیکو الان بیارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میخواستم بگم بمیییییری برو بیار >_<

بعد کیکو آورد و باز فرفر خوشال شد...

بعد دیدم هی میاد پایین سفارش میگیره و میره و انگار نه انگار...

صداش کردم گفتم ببخشید غیر کیک گویا یه چیز دیگه بالا امانت گذاشته بودم...

باز با اون نیش بازش نگاه کرد و گفت عه یادم رفت :|

بعد رفت با جعبه ی کادو اومد... حالا درسته جعبه رو گذاشته بود تو یه سینی چوبی با مزه و کلا جالب شد آوردنش اما خوب آدم انقده گیج؟؟؟

بعد اینهمه سفارش؟؟؟

خلاصه فرفر برای ساعت و خصوصا انگشترش غش کرد و منم خلاص شدم... از اینکه دوستشون داشت خوشحال شدم.دیگه کلی اونجا بودیم بعدش جمع کردیم اومدیم بیرون .بعد رفتیم یه آزمایشگاهی من خیلی نامحسوس وارد wc  شدم...

بعدم دیدیم چه هوایی شده...

رفتیم پارک سر کوچه قبلی ما....

آی انقدر اونجا خوش گذشت...

بعد من دوباره دشوری لازم شدم رفتیم یه جای دیگه...

یه کمی هم خیابونا رو همونجور سواره گشتیم و آخر سرم ساعت نه شد دیگه برگشتیم....

خدایا خدایا خدایا این غمو از دل فرفر بردار یه آدم مناسب سر راهش بذار....

همینا دیگه اینم از روز ما...

الان همچینی یه نمه تهوع دارم... 

میرم یه چیزی بخورم و دراز به دراز شم تا همسر برسه...

خسته ام خیلی... کاش بشه بخوابم... فردا هزار و یکی کار دارم 表情 気持ち 顔文字 のデコメ絵文字

شب خوش

دستت درد نکنه چ تولد خوبی برای دوستت گرفتی (^__^)
 قل قلی (^__^)
انشاله فر فر هم ب اونی ک صلاحشه برسه (*^o^*)

آخی مرسی..  نمیدونی وقتی رسیدم خونه پیام داده بود هیچکس تا حالا برام اینجوری تولد نگرفته بود چقدر بهم چسبید..

به شدت^_^
آمین 

سلام مری به مامان بلاگر.
تولد فرفر جان مبارک😍😍خداروشششکر که به خیر گذشت💃🏻 و اونجوری که دوس داشتی برگزار شد💐.
ای جون. من پرتقال دوس ندارم ولی اینجوری که گفتی تامسون هوس خوردنش به سرم زد😘😘 

ای جون.سلام گلم.

بله بله مبارک🎈🎈 آره خدا رو شکر...
عه وا مگه داریم کسی پرتقال دوس نداشته باشه؟؟ آقا به پرتقال تامسون پسر من با دیده ی پاک نگاه کن😂😂

۲۳ فروردين ۲۳:۵۸ یا فاطمة الزهراء
قربون راه رفتنت و نی نی جانت بشم من الهی

خدا نکنه عزیزم....

عزیزم برات خوشحالم که دوست خوبی تونستی پیدا کنی پایدار باشید همیشه...
صرفا جهت اطلاع عاقا تولد من یکم مرداده نقره جات هم عاشقشم :دی 
دکتر رفتی؟
ای جان درک میکنم حال فرفر رو امیدوارم تصمیم درستی بتونه بگیره

ممنونم سهیلای عسل...

خخخخ دیوونه... 
فردا صبح نوبت دارم...
منم امیدوارم...

سلام عزیزدلم...
واییی خدا پستت چقدر گوگولی بود...
خوب روز همسرجانت و کادوهاش مبارک باشه...
تولد فرفرجان هم مبارک باشه.چه تولد خوبی گرفتی..
من دلم خواست همشهری تو باشم تا تو برام از این تولدای معرکه بگیری....
خوب آخه من تولد خیلی دوس دارم و خیلی مزه میده یکی اینجوری آدمو خوشحال کنه...
ایشالا که برای دوستت بهترین اتفاقا بیوفته و درست ترین تصمیم هارو بگیره.
ای قربون گرد و قلبمه شدنت بشم من...عزیزم....
حسابی مواظب خودت و گل پسرت باش.دیگه اومدنش و چلوندنش نزدیکه.

سلام قوبونت :)


^_^

ممنون گلم.
آخی ... کی دوس نداره آقا :)

خدا نکنه دیوونه... سلامت باشی.

چشم چشم.. اووویی آره :)

۲۴ فروردين ۰۹:۳۳ دچــ ــــار
عجب رفیق شفیقی داره این فرفر! :) خوشبحالش

^____^


خخخخخ من هرچی که طعم و بوشو بده بدم میاد. البته من اینجوری نیستم که نخورما . خود میوشو میخورم☺️☺️. 
خخخخ قربون اون جوجه که باید با دیده ی عشق نگاش کرد😍😍

مری؟؟ چرا من نفهمیدم اصلا کامنتتو؟ میوه ی چیو میخوری؟ بوی چی طعم چی ؟؟ 


اووویی مرسی :)

سلام عزیزم هنوز پستت و نخوندم دیدی بهت گفتم دخترم تکوناش کمه؟ دوشنبه رفتم بیمارستان بستریم کردن نوار قلب دخترم مشکوک بودو گفتن باید تحت نظر باشم بهم اکسیژن وصل کردن و سرم سونو داپلرم انجام دادم سه شنبه عصر اجا. دادن بیام خونه و استراحت مطلق هستم . سونوش و گفتن عالیه...تو رفتی سونوی داپلر؟ پسرفشنگ الان چندکیلوو؟به من گفتن همه چی عالیه دیشب تکوناشون عالی بود 20مینبود فیلم میگرفتم و اینا تکون میخوردن خیلی خوشحالمم که مشکلی نبود اما تو این 24 ساعت ذسیدگی وسرم و امپول و اکسیژن فکنم خیلی برام خوب بود نی نی هام تقویت شدن اتشالله بقیه اشم خوب پیش بره اره شتید ی روز با هم زایمان کردیم هرچی خدا بخواد

سلام گلم...

ای جانم اون دخمل کوچولوی طفلونکی... خدا رو شکر که الان خوب شد... وای چ باحال که فیلم گرفتی... پسرم خیلی مقاومت میکنه وقتی فیلم میگیرم... یه ساعت باید بگیرم که یه حرکت نرمال شکار کنم.. اما وقتی نمیگیرم یه کارای عجیب غریبی میکنه...

خوشحالم الان خوبی.
نه من داپلر نرفتم.وزنشم نمیدونم الان. برای یه هفته ی بعد نوبت سونو دارم اون موقع میگم بهت :)

خوشبحال فر فر جان :)

تولدش مبارک ایشالله تولد 120 سالگیش با کلی ارزو های خوب :)

خب دیگه انشااله نی نی کوچولوت که دنیا اومد دوباره برمیگردی به همون وزن قبلیت زن داداش منم الان بارداره اونم داره کم کم قل قلی میشه :)

:)


مرسی عزیزم.

اوخی جانم خدا برادر زاده ی تو راهتو حفظ کنه... 

سلام بلاگر 
رفتی دکتر؟

سلام عسل. رفتم.

یه سونو برای هفته بعد نوشت .معاینه هم رفت برا نوبت بعدم

والا من پریود میشم شبیه اردک راه میرم 😅 دیگه تو که بارداری و ماه آخره... خب طبیعیه راه رفتنت سخت شده
تولد فرفر هم مبارک باشه، الهی که بهترین و درست ترین تصمیم رو بگیره و خدا کمکش کنه ❤
چقدر کار اون کافی من حرص دربیار بود! پووووووف
ولی خدا رو شکر که فرفر خوشحال شد
کادوهای قشنگش مبارکش باشه
دست تو هم درد نکنه که واسش سنگ تموم گذاشتی 😍

وای خدا نکشتت مردم از خنده.... 

ممنون گلم آمین.
خیلی... آخرش به فرفر گفتم تو فهمیدی وقتی پرسید کیکو بیارم؟ گفت آره خخخ
زنده باشی گلم...

ای جانم جوجو
امیدوارم بچمون خیلی اذیت نکنه مامانشو سر زایمان از طرف من جوجو رو ناز کن

منم امیدوارم...

مرسی گلم

عزیزززززمهر وقت از پسمل خانمون میگی کلی دلم اب میشه و با صدای بلند واسه همسر جان میخونم ک پسرکوچولو چفوتبالیستیه... ب اقای پدر بگو از طرف من و همسرم ی بوسه جانانه کنه اون باسکن پسرو.... اصن قوربونه باسکنش... پسر مروارید پوشه پسر دوماده عموشه😀💋❤💋❤

ووویی  😍😍😍

واقعا میخونی؟؟ چ باحال😁
چشم چشششم  قربووون تو بشم.
😂😂😂😂 وای چقدر باحال بود این شعره... حالا شوهرم همش براش میخونه پسر قند و نباتی، پسر عین باباتی😐 خود شیفته ی خود قند نبات بین😂

۲۵ فروردين ۰۵:۳۹ مامان دخترم
خوشبحال تو که فرفر رو داری و خوشبحال فرفر ک تورو داره...
همین.

عزیززز دلم...

من و تو هم همونقدر همو داریم... من یه ذره دیر و زود دارم اینجا اما میدونی که نهایتا با جون و دل میام باهات حرف میزنم همیشه

خب تولد منم ۱۹ تیره،برای منم از این تولد خوشگلا بگیر خب 😅
الهی،چه دوستای خوبی هستید برای هم ⁦^_^⁩
فرفر متولد چنده؟
مینا مام عین پنگوین ها راه می‌رفت 😂

از تو دیگه گذشته من تو کارای آقا اشکان دخالت نمیکنم 😁

متولد شصت و چهار یا پنجه🤔
آقا نخند این شتریه که در خونه ی تو هم میخوابه یه روز😅😅😅

۲۵ فروردين ۱۱:۰۶ زهرای سعید
چه روز خوبی داشتی با دوستت ☺️

عزیزززم.. آره جای شما دوستان خالی

۲۵ فروردين ۱۵:۳۴ خانوم خونه
تولد دوستت مبارک قل قلی خانوم ^_^
یعنی الان انقدر گرد و قلمبه شدی...ای جانم...
خیلی مراقب خودت باش

سلامت باشی :)

آره دیگه ^_^
فدای تو

۲۵ فروردين ۱۵:۳۷ ایدا سبزاندیش
خوش بگذره بلاگر جوووون

فدای شما عزیزم

ای واااای خدا نکشتت با این پست نوشتنت ینی از لحظه ای که میخونم نیشم بازه تا آخر مخصوصا واسه بمیییییری برو بیار دیگه رسما غش کردم اشک از چشام اومد مرسی واقعا روحم شاد شد
به به چه تولد قشنگی مبارک باشه ایشالا

قربون اون نیش بازت اصن :)


سلامت باشی خانم خانما...

سلام بلاگر من یک ماهه میخونمت 
منم باردارم هفته سیزده و ویار پدرمو دراورده انقدر از وبلاگت خوشم اومدههه
امیدوارم به سلامتی و راحت فارغ بشی

سلام عزیزم...

وای مامانی ب سلامتی...
ای جانم ایشالا زود تموم شه ویارت...
فدای تو شما هم همینطور عزیزم..

سلام مامان گردالی
زود به زود پست بزار… تا دقیقه 90 دوست داریم در جوار شمک گردالیت باشیم
بعد فارغ شدن گل پسر دیگه دیر به دیر بهت فرصت دیدار میده


از طرف خاله ها به گل پسر جان❤️: 
دیگر نبات را 
نخرد مشتری به هیچ ..
یڪ بار اگر تبسم همچون 
شڪر ڪنی .

سلام گلم...

مگه این کارای دقیقه نودیم میذاره با خیال راحت بیام نت...

ووویی قربون همه ی خاله های با مرامش بشم من...

هووووم، پرتقال دیگه. گفتی مگه میشه کسی دوس نداشته باشه. تو کامنت قبلی🙊🙊🙊

آهان یادم رفته بود کلا...

۲۶ فروردين ۰۸:۳۶ مامان دخترم
تو که عشقی ^__^
میدونم عزیزم
در جریان لطف و محبتت هستم

تو یکی از همون راهنماهایی ک خدا سر راهم قرار داده :*

جیگر تو رو من خوردم تموم شد رفت ^_^

اییییییی جان چه هیجان انگیزه این هفته های آخر ووووویی😍😍😍😍😘
کاش منم یه دوست فرشته ای مثل بلاگر داشتم و یه فر فر قدرشناس 
اخه من برای دوستام همیشه تولداشوووون سنگ تموم میذارم سورپرایز های خاص ،اصلا انتظار اینکه باید مثل من انجام بدن رو ندارم چون برای دل خودم که دوست دارم کسی ذوق کنه انجام میدم ،دوستام خوبن ولی این مواقع به مختصر و ساده و خیلی هول هولی و کادو های که مجبورم ببخشم  به دیگران بسنده میکننننن ببخشید درد دلم اوووومد😁😜
اخه بلاگرم انقدر شییییییرین و مهربون و خوش قلب عزیزمممممم😘😘😘😘😘😘

هم هیجان انگیزه هم پوست آدمو میکنه البته😂

آیی عزیززززم چ بد... 
من دوست دارم یا کادو نگیرم از کسی یا اگه میگیرم یه چیزی باشه که حتی اگه دوستش ندارم مطمئن باشم اون طرف با اوج سلیقه و از ته دل خریده برام.نه که مثلا خواسته باشه از سر باز کنه.
منم پارسال فرفر بود که برام تولد گرفت و در واقع من خواستم با اضافه کردن یه چیزای گوگولی مگولی لطفایی که این مدت بهم کرده رو جبران کنم...
جیگر تو بخورم من...😍😍😍

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان