ادامه ی تعطیلات نوشت...

سلام دوستان :)

امیدوارم تعطیلاتتون خیلی خوشگل در حال سپری شدن باشه.مهمونی پشت مهمونی و خوش گذرونی پشت خوش گذرونی و عیدی پشت عیدی :)


مال منم خیلی قشنـــــــگ افتضاح داره پیش میره ^_^


اتاق خوابمون دوباره یه وضعیتی داره که نگو.بخاطر اینکه تصمیم گرفتیم تو کمد دیواری رو باکس باکس کنیم و خلاصه همه ی وسایلشو بیرون کشیدیم اما هنوز نجار پیدا نکردیم ^_^ 

گوشیمم که تو اینستا گفتم چه بلایی سرش اومده. دادمش بیرون برای تعمیر و خوب دیگه نه اینستایی دارم نه چیزی.

این روزها دچار مشکلات معده ای شدم و از خود معدم تاااا بیخ حلقم انگار یه کوفتی میجوشه و اون تو رو میسوزونه :|

پاشنه ی یکی از پاهام خیلی درد میکنه.

جوجه هم مامانشو حسابی ترکونده و شبا موقع خواب بهم احساس ترکیدن میده.

بد تر از همه اینکه چند وقته استرس زایمان گرفتم.شبا کابوس میبینم و فکرم خیلی مشغوله و خیلی هول شدم و هر روز چشم باز میکنم میگم واااای الان سن حاملگیم فلان قدر شده و اصلا کی گذشت اینهمه ماه؟؟؟؟؟  خلاصه آرامشم تحت تاثیر قرار گرفته.

مثلا الان وسط هفته ی سی و چهار هستم و خوب احساس بمب ساعتی میکنم دیگه :(


به نظر میرسه شوهرمم یه بلایی سرش اومده.رو به راه نیست.هنوز هر شب یه ساعتی رو وقت میذاریم برای جوجه. نازش میکنه و باهاش حرف میزنه و وقتی مپرسه بابایی کجاتو ببوسم و پسری از یه ور شکمم میزنه بیرون براش غش میکنه... 

اما خوابش به طرز عجیبی زیاد شده.صبحا که میره سر کار مثلا دو و نیم میاد و میفته و دیگه ساعت شش به زوووووور بیدار میشه.وقتی بیدار میشه سرحال نیست.یه جوریه... یه بارم بهم گفته دارم دچار افسردگی پیش از زایمان تو میشم :|

من با تمام مشکلات خودم و مقابله با حملات هورمونیِ خر! سعی خودمو میکنم که بهترین باشم براش اما خوب زیادم موفق نیستم...

میبرمش بیرون میچرخیم,کافه میریم,غذا میخوریم,میخندیم اما باز دو ساعت که از خونه اومدنمون میگذره انگار هیچ تاثیر مثبتی نداشته.

خیلی از کارای خونه رو از رو دوشش برداشتم اما باز هیچی...

براش پیام میفرستم,یادداشت میذارم... باز هیچی...

احساس بحران میکنم اما شرایطی ندارم که بخوام صد در صد تلاش و انرژیمو سر این جریان بذارم.

خلاصه که من زیاد جالب نیستم :(

حالا وسط این استرسای من , مامان طفلیم اوضاعش از همه بدتره...

دیروز برای دومین بار زنگ زد بهم و اصرار که تو سزارین کن! گریه کرده بود... میگفت تو یه ذره درد بکشی من میمیرم... و منم اشکم درومد...

میفهمم آدم به ازای یه بار مادر شدن چند بار باید تو زندگی بمیره و زنده بشه و میدونم یک هزارم اون عشقی که رو دوش مامانم تو تمام این سالها بوده تا من همینقدر بزرگ شم هنوز روی دوش من نیست... من هر وقت به پسرم فکر میکنم احساس میکنم عشقی که بهش دارم دیگه تو سینه ام جا نمیشه.حس میکنم الانه که دلم از دهنم دربیاد. الانه که شونه هام از بار این عشق بشکنه. خیلی برام عجیبه که قراره حتی از این بیشتر رو هم تجربه کنم... خوب خدا رو شکر میکنم... اما این حس و فکر کردن به آینده برام درست مثل مرگ عجیب و ناشناخته است...


امروز هم که آخرین روزِ شیفت صبح همسره و از فردا شبا رو تنها میمونم :(

البته به قول مامانم که دیگه نگو تنهام.بگو با پسرم هستیم :)


هر روز صبح با یه حس خستگی که انگار همین الان از یه کوه کندن فارق شدم بیدار میشم.بعد این حس با منه تا وقت نهار.بعد اون سه چهار ساعتی سرحالم و باز دوباره دلم میخواد ولو شم... اونوقت شبا احساس میکنم کله ی سحره :| مثلا یک شب خاموشی دادیم و قراره بخوابیم.تا خود ساعت دو هی من میگم همسر! بیداری؟ اون یه اوهوم میگه و من یکسره حرف میزنم.تا واقعا حس میکنم شوهرم باید بخوابه :| بعد همینجور تو سکوت وول میخورم و به تاریکی شب خیره میشم تا کی بشه که خواب دستمو بگیره و منو ببره به جایی که باید...


امروز میخوام سفره هفت سینمونو جمع کنم دیگه.یه سری لباس اتو کردنی هست اونا رو سامون بدم.حمام کنم وشاید شب زنگ بزنم به اون دوست مشترک خودم و خواهر اگه بودن بریم عید دیدنی :)

میخوام سعی کنم آگاهانه تر بشه رفتارم .که اگه نمیتونم واقعا شوهرمو شاد کنم حداقل بخاطر حال خودم بار روی دوشش نشم و خسته اش نکنم.که حواسم باشه نه حاملگی نه هورمونها نه چیز دیگه ای به من اجازه نمیده تلخ زبونی کنم و آزاردهنده بشم تا حال خودم بهتر بشه...

شوهر طفلی من ....  وقتی دقیق فکر میکنم بهش حق هم میدم حتی... شوهرم خیلی قویه که تا حالا هم دووم آورده... شغلی داره که روز تعطیل رسمی و عید و سیزده به در و چهارشنبه سوری حالیش نیست! باید اگه شیفتشه سر پستش باشه. مگر اینکه مرخصی بگیره که اونم با هزار بدبختی هر بار میتونه مرخصی بگیره. همیشه خسته ی کار و تعویض شیفته. همیشه کمبود خواب داره.یعنی یه خواب کارآمد نداره که سیرش کنه و برا همین همیشه ولوئه.تفریح خاصی نداره.امسال عید هم که بخاطر من و جوجه تنها عیدیه که مرخصی نگرفته و مسافرتی نرفته که خودشو ری استارت کنه.هشت ماهه که پا به پای منه.با اینکه من هیچ منبع درآمدی ندارم و کلا برای پول وابسته به اونم باز پر رو ام و کلی کار خونه هم ازش میخوام.گاهی که تازه دوازده شب بلند میشه بره کل ظرفایی که من تو یه روز کثیف کردم رو بشوره جگرم براش کباب میشه.با اینهمه همیشه میگه من به عشق تو کار میکنم...  با اینکه حال الانم واقعا ناخواسته است اما حس عذاب وجدان دارم.میدونم که وقتی زن خونه شاده کل خونه نورانی میشه ولی من این نور رو نمیتونم به خونه ی خودم بدم .حالا حتی اگه دلیلش عوارض بارداری باشه برای من خوشایند نیست...


+ خداوندا مرا آن ده که آن بِه !









سلام بلاگر جونم 😍
اووم خدایی طفلی اقایون. خیلی فشار روشونه .....
ولی خوش بحال همسر تو ک تورو داره 😍 همسر ب این ماهی و خانومی😍😎
انشاله ک جوجه دنیا میاد و کلی شور و شوق میاد تو زندگیتون .عشق میکنیا بلا 😁😘😘😘
امروز روز ارزوهاس .برات بهترینارو میخام 😍

سلام به روی ماهت سارایی عزیزم.

نه رو همشون البته ^_^ 
ووویی مرسی.. منم همیشه خودشیفته وار بهش میگم خوش بحالت منو داریاااا اما نمیدونم چرا میخنده ^_^
آمین ممنون گلم.

سارایی مرسی که بهم گفتی امشبو... خیلی مرسی... برات آرزوهای خوب میکنم دختر.

ی کامنت نوشتم پرید .دوباره نوشتم. نمیدونم اومد برات یا ن 😁

بله بله اومد :)

اونجایی که گفتی شبا بیداری هی همسری رو صدا میکنی و براش جیک جیک میکنی یه لحظه حس کردم انشرلی داره برام تعریف میکنه
میدونی بلاگر شوهر طفلی منم با اینکه کارش ازاده و مغازه مال خودمونه بازم به خودش سخت میگیره
یعنی اونقدری خرجا بالاست که میگه نباشم عقب میمونیم
گاهی اوقات این حس الان تو به منم دست میده ولی چه کنیم.زندگی همینه دیگه

نیاز این حسیه که همیشه به خودمم دست میده... من یه آنشرلی دیوونه ای میشم بعضی اوقات ^_^

من امیدوارم تو آینده بتونم پول مورد نیاز قرتی بازی های خودمو لااقل دربیارم...
باز تو هزار برابر بهتر از منی به وظایف خودت میرسی اما من نه :( هم مصرف کننده ام.هم کارای خودمو انجام نمیدم.. خیلی بدم من :(

۱۰ فروردين ۱۶:۱۲ یا فاطمة الزهراء
ان شاء اللّه فندق جان به دنیا میاد و همه چی درست میشه
زیاد شدن خواب همسرت به بهارم ربط داره هااا منم خوابم از روزی 6 ساعت شده روزی 10 ساعت :|
یعنی الان ده روزه یا بیرونم یا خوابم :))
میخواستم الانا بیام پیشت ولی فکر کنم بهتر باشه وقتی فندق دنیا اومد بیام میترسم بیام یه وقت ایشون هوس کنن منو سکته بدن :)) خدایی من اونجا باشم درد زایمانت بگیره هول میشم یکی باید منو جمع کنه :دی

اتفاقا من همش دوست دارم از الان بهتر شه همه چیز بخاطر اینکه الان با هر راهی میشه باز یه جوری به مسایل هورمونی و افسردگی و اینا غلبه کرد اما بچه که میاد دیگه چیزی دست آدم نیست. هیچ چیش قابل پیش بینی نیست. امیدوارم خیر و خوشی بیاره جوجمون .دردسراش کم باشه :)

نه بخاطر بهار نیست.
وای مردم از خنده خوووو :)

۱۰ فروردين ۱۸:۴۲ یا فاطمة الزهراء
ان شاء الله بهتر میشه جانم از همین الانا بهتر میشه
ان شاء الله یه فندوق شاد و سالم داشته باشین و البته مردم آزارم نباشه
یکسریا میگن بچه اولین آدمی رو که ببینه شخصیتش مثل اون میشه :| ! اگه واقعیت باشه من صلاح میدونم خودت دنیا بیاریش کس دیگه رو نبینه :)) یکی مثل من رو که اصلا نبینه خل میشه میره
نمیر نمیر لازمت داریم من فندوق رو ندیدم آرزو دارم :( تازه فندق رو میخوام بیاری عروسیم ^__^

آمین فدای تو...


یکسریا حرف بیخود میزنن بابا. شده جریان اینکه عکس هرکسو نگاه کنی و بچت بچرخه شبیه اون میشه هاااا... ول کن این خرافاتو.

یعنی اعتماد ب نفست منو نابود کرد خخخ 

آخه فندوقو بیارم عروسی بدم تو نگه داری؟؟ کی میخواد وسط عروسی پی پی بچه بشوره😁

۱۰ فروردين ۱۹:۱۰ همسایه بی سایه
همه چی درست میشه
آدمه دیگه بعضی وقتا سرحال نیست... شوعر تو هم یکی از آدما... آخر پستت خودت دلایل لازم برا بیحالی و خستگیشو آوردی دیگه...
میگم هروقت دردت گرفت سریع بیا اینجا یه عنوان خالی بذار بنویس درد زایمان نوشت و دیگه برو بچه رو بزای 😆
یادت نره ها... عکس! عکس از همون وقتاش که مثه نوزاده موشه 😍😆

بله بله🤔

دیووونه... 😂😂😂😂

نوزاد موش؟؟ دنیا که اوخد نمیفرستم.نگه میدارم تو هم که بچه دار شدی رد و بدل میکنیم😁

🍁ѕαмαηєн🍁:
امشب در کنار ثانیه هآ
آمین گویِ آرزوهایتان می شـوم
ـمنو از یاد نبرین :)
آرزومند آرزوهآتون سمانهـ‌💙#شبِ_آرزوهآ

قربانت عزیزم...

سلام بلاگر جوووونم.
خوبی عزیزم؟
اینجوری نبینمت دختر.ما به بلاگر گوله ی انرژی مثبت عادت داریما..
اما خوب شوهرتم حق داره....ینی احساس میکنم این روزا یکمی براتون بحرانیه..به محض این که پسرتون به دنیا بیاد همه چیز رو روال میوفته و حال شوهرت و خودتم بهتر میشه عزیزم نگران نباش.
من انقدر حس قدرشناسیتو دوس دارم.همیشه سعی میکنم تورو الگو قرار بدم...
گوشیت چی شد؟چند روزه اینستا نیستی و پست نمیذاری جات خالیه..امیدوارم عکسات برگردن.
فدات مواظب خودت باش قلقلی خانومی.
میبوسمت.

سلام گلم فدای تو.

هعععی چی کار کتم دیگه قاط زدم..
امیدوارم همین بشه که میگی.برای من سخت از شرایط خودم ناراحتی و نارضایتی اونه.حقش خیلی بیشتره خیلی...
عزیزززم...
امشب تحویل گرفتم دیگه.
فدای تو میبوسمت

چقدر با این پستت غرق حس و حالت شدم
فکر کنم همه مون یه وقتایی دچار چنین بحران هایی میشیم که یه سری چیزا بهم گره میخوره و هر چی تلاش میکنی حال دلت خوب بشه نتیجه نمیده
میگن نگید بحران، بگید نقطه ی عطف! از همون به عنوان یه سکوی پرتاب یا یه تلنگر برای بهتر شدن استفاده کنید
اینکه حالت بده.... با اون قضیه ی بارداری و بهم ریختن هورمونا کاری ندارم، ولی به نظرم واسه آدمی مثل تو که همه کارات هدف دار و روو نظمه، حالا این شرایط باعث شده یکم کلافه شی و انرژیتو کم کنه
شاید توو این شرایط توقعت از خودت بالاست
ولی....
من می فهمم و بهت حق میدم چون تو داری دور از خونواده زندگی میکنی و خیلی حمایت هایی که خونواده ها توو چنین شرایطی برای بچه هاشون تامین میکنن تو ازش محرومی
پس همه کارا افتاده رو دوش تو و شوهرت
به نظرم کار جفت تون قابل تحسینه و به جرات میگم کمتر کسی مثل شما پیدا میشه
همین که شوهرت رو درک میکنی و نگرانشی، همین که شوهرت میگه به عشق تو کار میکنه.... اینا خیلی باارزشه
خدا حفظ تون کنه
من مطمئنم این بحران خیلی زود تبدیل میشه به همون نقطه ی عطف
ولی به خودتون فشار نیارید، به زور نباید چیزی رو درست کرد
فقط یکم زمان میخواد... بعدش خودش به بهترین شکل درست میشه
خدا توو دلی رو برای شما نگه داره
امشب داشتم به این فکر می کردم که بهشت برای مادر خیلی کمه! حتی بهشت هم نمی تونه عشق و گذشت و زحمات یه مادر رو جبران کنه
خدا همه ی مامانا رو حفظ کنه
بغضی شدم....

آه هدیه حانم چقدر دوست داشتم کامنتتو . منم بغضی شدم وقتی خوندمش...

درسته هممون دچار بحران میشیم.اصلا چقدر مسخره میشه زندگی اگه هیچ روزی نباشه آدم با تمام وجود بفهمه وقتی شاد بودم چقدر خوب بود و چالشی نباشه که آدم براش تلاش کنه .
رو نظم که نیستم خخخ اما خوب آره توقعم بالاست از خودم.و نمیدونم این خوبه یا بد؟؟ برا همین کلافه میشم...

میدونی هدیه من جدیدا به تمام اینایی که میگی فکر کردم. همین که دورم .هروقت ناراحت شدم براش به خودم گفتم لوس نباش دیگه داری مادر میشی.یا وقتی تو چاله ی مالی افتادیم و یه کم سخت شد هی گفتم قوی باش تو داری مادر میشی. خیلی چیزای دیگه هم هستن که من همش تلاش میکنم پشت سر بذارمشون.

ممنون گلم خدا تو رو هم حفظ کنه.
سعی میکنم خودمو تو زمان رها کنم و شرایطو سخت تر نکنم. ممنون که این کامنت رو برام گذاشتی.. کاش منم میتونستم مث تو خوب حرف بزنم.


۱۱ فروردين ۰۴:۰۹ همسایه بی سایه
اگه نفرستی یک آدم کذاب و دروغگو و نامرد و نالوتی و بی مرام و بی معرفت و بدرد نخور و کج و کوله و زشت و کوتوله و تنبل و بدخطی 😆 حالا اگه راس میگی نفرست 😂

خودتی خودتی خودتی ^_^

۱۱ فروردين ۱۱:۳۳ بانوچـ ـه
تحمل کن عزیز جان... پسر جانت که به دنیا بیاد حال و هوای جفتتون از این رو به اون رو میشه :)

بله بله من همچنان تلاش میکنم قوی باشم و زود جمع کنم لب و لوچه ی آویزونمو :)

برای خوب شدن حالت از ته ته دلم دعا میکنم...

ممنون خانمی.

فدای ته دلت بشم :)

تو که عالی حرف می زنی دختر، خودتو دست کم نگیر
شاید من از خیلی از مسائل زندگیت خبر نداشته باشم ولی اینو خیلی خوب می فهمم که چقدر قوی هستی اونم توو شرایطی که از خونواده دوری
اینجور وقتا خیلی از خانوما خود ِ ۹ ماه رو میرن خونه ی پدر و مادر و می خورن و می خوابن و خلاصه کلی لی لی به لا لاشون گذاشته میشه
ولی تو روو پای خودت وایسادی و داری با همه ی توان و ظرفیتت زندگیتو شوهرتو نی نی رو مدیریت می کنی
به نظرت این عالی نیست؟
به نظر من که فوق العاده ست
راستی واسه عکسای گوشیت خیلی ناراحت شدم، ولی امروز توو لینک اینستا دیدم که الان حالت بهتره خدا رو شکر
تند تند عکسا رو روو لپ تاپ خالی کن، یا یه فلش بگیر مخصوص عکسا و فیلمای نی نی که امن باشه و دیگه نپره
و دیگه اینکه توو دور و برم دیدم کسایی رو که دلشون می خواسته طبیعی زایمان کنن ولی در نهایت سزارین شدن
فکر کنم بهتر باشه واسه سزارین هم آماده باشی چون به هر حال به وضعیت نی نی و تشخیص دکترت بستگی داره
الهی که هرچی خیره برات پیش بیاد عزیزدلم

عزیززززم مرسی واقعا :)


راستش میخوام یه هارد اکسترنال بخرم اما نمیدونم چرا یا پولش جور نمیشه یا وقتی پول میاد دستم همش میگم فلان چیز واجب تره هااا.. اما این بار سعی میکنم واقعا بخرم خیال خودم و همه رو راحت کنم.تند تند عکسای گوشی رو خالی کنم.
آره اینو میدونم...
هدیه این روزا ترس برم داشته.همش احساس میکنم زایمان بیخ گوشمه و همش میگم چقدر خجسته بودم از اول :| باز اولویتم طبیعیه و دعا میکنم مشکلی نباشه اما به قول تو خودمو آماده ی اینم میکنم که یه کارد بردارن آخر سر بزنن شکممو ببرن >_<

فدای تو آمین.

بلاگر عزیز و مهربون من...
سلام مامانی مهربون
عزیزدلم این بحران کاملا طبیعیه. همونطور که تو نگران میشی همسرت هم هر چی به زایمانت نزدیک تر میشید نگرانیش بیشتر میشه چون میدونه مسئولیتش بیشتر میشه. ولی همه این نگرانی ها از روی عشق و خواستنه 
یه وقت خدای نکرده فکر نکنی خسته شده و دیگه شوقی نداره
این وضعیت که براتون در آینده یک خاطره شیرین میشه گذراست. ان شالله بسلامتی پسر عزیزتون رو بدنیا میاری و عشق خیییییلی بیشتزی وارد زندگی قشنگتون میشه... آمین
من که همیشه دعات میکنم عزیز مهربونم
در ضمن چقدر خوبه که تو این شرایطی که داری هوای همسرت رو هم داری. خوشم امد
:*

ووویی ووویی سلام گلم.


درسته خدا رو شکر داره میگذره...

نه بابا اگه فکر کنم دیگه شوق نداره که وقتمو نمیذارم بیام بشینم بنویسمش یکسره سرشو از تنش جدا میکنم ^_^

آمین ممنون گلم :)

بسکه تو قلب بزرگی داری باران جونم و بی نهایت ممنونتم...

^_^ اصلا خانوم نگو یه پارچه مهربوووون ^__^

سلام عزیزم 
تعطیلات من که تعریفی نداره
کاش زودتر تموم بشه و برگردیم به زندگی عادی 

زمان عین برق میگذره این حالت ترس هم طبیعیه  فقط امیدوارم خیلی قوی پشت سر بذاری این روزارو و صبور تر بشی 

میدونی چیه بنظرم 90 درصد دغدغه مردا از نظر اقتصادیه 
وقتی اوضاع مالی روبه راهه خیلی شادن ... جوجه که میخاد بدنیا بیاد لابد فکرش مشغول هزینه هاشه وگرنه از لحاظ عاطفی که میدونم کنارت کمبود نداره ^-^
خیالش رو بابت هزینه ها راحت کن 
حالا نه اینکه مستقیم بگی ها 
مثلا بحثو بکش به اونجا و یه جوری بهش اعتماد بنفس اینو بده که میتونه از پسش بربیاد 
بگو خیالم راحته و این حرفا دیگه تا اونم خیالش راحت باشه

سلام به روی ماهت :)


تموم شد دیگه :)

اوهوم منم امیدوارم :)

حق با تو هست مردا تو کمبودهای اقتصادی زود کم میارن اما اینبار ربطی به اون نداره. حالا بهتره همسرم مرسی از راهنماییت :)

۱۳ فروردين ۱۰:۳۸ خانوم خونه
سلام خانوم....خوبی نی نی چطوره ؟ تکون تکون میخوره...اذیت میکنه ؟؟؟؟
نمیدونم والا....خودم رفتم وبش یهو دیدم کلی حالم گرفته شد...اصلا توقع نداشتم یهو و بدون خداحافظی بره....

سلام گلم فدای تو ما خوبیم شکر :)  آره تکون حسابی میخوره. کلا پسر خوبیه اما خوب بچه ام جاش تنگه دیگه گاهی یه جوری میزنه که آهم درمیاد چون دردم میاد :)


ای بابا چه بد :(

بلاگر ناز و خوشگلم
مامان گلللل
تو خیلی قوی هستی عزیزم
خیلی زیاد
اما بنظرم داری یه خورد به خودت سخت میگیری عشقم...
بقول هدیه الان توی شرایطی هستید ک همه ی بار روی دوش خودتونه...
تا حالاشم ک هزار ماشاالله عالی اومدین جلو خداروشکر...
سعی کن بدتر از من خیلی حساس نشی.
الان جوجه توی دلته...
وقتی بیاد بیرون شاید با همسر وقت نکنید بشینید دو تا کلمه صحبت کنید
یا برای هم وقت بزارید...
روزایی میاد ک منتظری پسرت بخوابه بعد یه کم درد و دل کنی با شوهرت و از خستگیات بگی یا شایدم از لذتهات
ولی میبینی یا خودت زودتر از همسر خوابت برده یا اون رودتر از تو خخخ
باید از لحاظ روحی برای این شرایط خودتو اماده کنی...
ضمن اینکه واسه هرررکسی همچین روزایی با چنین حس و حالهایی پیش میاد حتی توی شرایط عادی.

برای زایمانم بسپار دست خدا...
درسته استرس و فکر و خیال داره اما تنها کسی ک از همه چیز خبر داره و میدونه چی قراره بشه خود خداست...
ان شاالله ک صحبح و سلامت بارت رو زمین بگذاری
و قندعسلتو بغل کنی...

وووویی با منی ؟ ^__^


یعنی من قربون اون دل خجسته ی پاک تو بشم که اینجوری دلداری میدی به آدم :)
یعنی قشنگ گفتی بلاگر غصه نخور اینا که چیزی نیست. این سختی ها میره یه روزایی میاد خیلی سخت تر و کلا آماده باش سرویس بشی به لحاظ زوحی :)))

ممنون گلم.. همش میگم خدایا چشممو ببندم باز کنم بچه تو بغلم باشه.اون قسمت درد و ایناش سانسور شه ^_^

خخخخخخ
کووووفت....
منظورم اینه ک هر مرحله از زندگی رو پشت سر بزاری باز میبینی یه مرحله ی دیگه پیش روته...
پس روی خودت کار کن ک حساسیتتو کم کنی

چه کنیم دیگههه
مام اینجوری دلداری میدیم خخخخ

ولش کن اصن بگذریم دیگه چه خبر خخخ


میگم مینا جفت اکانتای اینستای من برا اولین بار امشب مث مال تو قاط زده بودن و کد میخواستن.
یه وقت مال تو هم اونجور شد سریع ندا بده درست کنیمش :)

سلام مامان خوشگل 
خوب من فکر می کنم فقط خستگی و نگرانی است کخ چند وقته دیگه با اومدن گل پسر صدای خنده تو خونه شما می پیچد ...واقعا کار شیفتی سخته ..من پدر خودم شیفی کار می کردند و واقعا سختی اش را احساس می کنم ..تنهایی هاش را ...اما همه این ها ارزش داره ..نشون می ده که یه مرد چقدر دوست داره تلاش کنه واسه خانوده اش :)

سلام عزیز دلم :)


درسته آبان جانم جفت این مواردی که گفتی تو حالمون تاثیر گذاشته کنار این تعطیلات سوت و کور,تنها,بی ماشین... 

آره برای ما زنها ارزش داره... من دلم میسوزه.. به خاطر خانواده و آسایششون پدر این مردهای طفلونکی درمیاد :(

خخخخخ....

عه!!!!!
جدی؟؟؟
فدات شمممممم....
منکه همیشه مزاحمم توام دیگهههه

:)

جوجوی ما بدنیا اومد :-قلب
جوجه تون سالم بدنیا بیاد ایشالا

آقا شما مگه جوجو تو راه داشتید؟؟؟ مبارکه

فدای تو

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان