125 نوشت :(

سلام دوستانم...

به قول دکتر میم که آدم وقتی حس و حال نداره چجوری بنویسه؟

برای همین من هم چند روزی نبودم.

یعنی دل و دماغی نداشتم که باشم.

اما چه میشه کرد که تو زندگی نمیشه و نباید توی غم موندگار شد... باید از سر گذروند و صبور تر شد.باید درس گرفت و قوی تر شد.

بنابراین دیگه امروز گفتم از این فرصت خلوت عصرگاهی که همسر رفته باشگاه استفاده کنم و برگردم به وبلاگم , نظراتش رو تایید کنم و دستی به سرش بکشم...


من و گل پسر بهتریم...

دو سه روزه شروع کردیم که بطور جدی ورزش کنیم و تا به حال که به روزی بیست دقیقه وفادار بودیم.

حرکات رو بر اساس اونچه که تو کلاس آمادگی زایمان دیده بودم و یه سری ها رو از این پیج انجام میدم : کلیک

کلا به زندگی سر و سامون بهتری دادیم و من از این که بارداریم یه انرژی خوبی بهم داد که هر چی تنبل بودم الان دقیقا نقطه ی مقابل گذشته باشم خدا رو شکر میکنم.

امروز آخرین روز از هفته ی بیست و چهارمم هست و دو هفته دیگه ماهِ ششم هم تموم میشه و میمونه یک سوم این راه دوست داشتنی...

این روزها بحث خواهرهام همش اینه که برای زایمانم برنامه چیه؟

خوب من دیگه اعلام کردم میخوام همینجا زایمان کنم.هرچند که اصلا دوست نداشتم شناسنامه ی تو دلی اسم اینجا رو داشته باشه اما خوب چه میشه کرد؟ 

برای زایمانم هم دعا دعا میکنم کسی قبلش نیاد.من تو تنهایی با خودم و شوهرم راحت ترم.دوست ندارم کسی بیاد موقع درد هام بدتر هولم کنه و برای بیمارستان رفتنم عجله کنه. دلم میخواد تا اونجا که ممکنه دردم رو تو خونه بکشم و تکنیک هایی که برای کنترل دردم یاد میگیرم پیاده کنم تا اینکه فورا برم بیمارستان ده نفر بریزن سرم و فرتی کیسه آبم رو خودشون پاره کنن... 

اما دلم میخواد وقتی تموم شد بگن مامانت اومده.یا آبجیت اینجاست.. اونجوری احساس آرامش میکنم....

قرار بود توی یه پست نمره های دانشگاهمم بگم... 

خوب یه کم جریاناتش مسخره و پیچیده شده و من زیاد سر درنیاوردم.

مثلا کلا 5 تا درس داشتم.

نمره هام شدن :

11.5 (که نمیدونم چرا نزده مردود و تو کارنامم قبولی زده براش O_o)

17

14

14.5 ( این همون درسیه که نگران بودم بیفتم.آخرین امتحانم)

19.5 (که این اصلا تو کارنامم قید نشده و برای همین معدلمو زدن 14.5)


خوب راضی که نیستم اما خوب از اونجا که نمره های بالامو همیشه میگم و به به چه چه شونم میشنوم گفتم اینا رو هم باید بگم.


همینا دیگه...

الان هم میخوام بشینم یه ساعت زبان بخونم که برای پایان ترم آماده تر باشم.خیلی خوب میشه اگه تاپ بشم برای کل ترم.

بعدش هم ورزش امروزم رو انجام بدم.یه کم میوه جات بخورم.میز آرایشمم امروز حتما باید مرتب بشه.اصلا اتاق خوابمون یه وضعیت بدی داره.منم که نمیتونم یه روزه همه کاراشو انجام بدم تصمیم گرفتم کل هفته سعی کنم روزی یه مقدار کمشو انجام بدم و دیگه اون جاهایی که تنهایی نمیشه از همسر کمک بگیرم...


بعد سالها دو روز از اول ماه گذشته و حقوق ما رو نریختن :( من احساس صبر و قدرت عجیبی میکنم تو بی پولی اما واقعا مواد غذایی دارن تموم میشن و استرس گرفتم ...


روز خوش عزیزان :)


ای جان 
من فقط طلب صبر میکنم از خدا برای خونواده هاشون..

بنظرم کارت درسته چون هیشکی مثه همسر آدم نمیتونه آرومش کنه ... میتونی رک بگی که لطفا بعد زایمانم کنارم باشید؟ 

نمره بالای 10 مگه قبولی به حساب نمیاد؟پس چرا تعجب کردی که نمره اولت جزئه قبولیاس 

منم :(


خوب  میگم.. دیروز به آبجیم گفتم اما خوب اونا هم ذوق و شوق دارن دیگه نمیتونم خیلی بذارمشون لای منگنه.

هوووم من چرا فکر میکردم باید بالای دوازده باشم که قبول شم ؟؟ 

عزیزم نمره بالای ده تو کارشناسی قبول است 
اون ترشده که نمره باید بالای 12باشه ...
مواظب خودت گل پسر باش 😊

عه مرسی...

فدای تو

امیدوارم خدا به خانواده هاشون صبر بده:(
واقعا تجربه ی تلخی بود...

عزیزم:*
چقدر این طرز فکرت واسه زایمان رو دوست دارم
امیدوارم همونجوری که میخوای بشه و تودلی به سلامت به دنیا بیاد...

یازده گرفتی که معلومه قبولی عزیزدلم
اونی که تو فکرته واسه معدله که اگه زیر دوازده باشه مشروط میشی
ترم های بعد جبران میکنی حتما
اون نمره رو هم میزنند نگران نباش
معدلا یکم دچار تغییر و تحول میشه بعد انتخاب واحد و این کوفت و مرگا

زبان رو هم خوب بخون که بترکونی دیه

استرس نده به خودت
حقوق رو میریزن ایشالا
واسه یکی دو روز هول نکن باااا

آمین ...


خدا کنه بهار جونم.. هیچ چیز قابل پیشبینی نیست واقعا..
اوففف خدا کنه بتونم.انقدر به این فکر میکنم برای ترم بعد جوجه چهار ماهشه... و خوب آزادی های الانو ندارم و کلا چه شرایط پیچیده ای جلو رومه..

چشم میخونم.

خدا کنه ..

۰۳ بهمن ۱۸:۱۶ معشوقه ...
سلام بلاگر جونم.
اوهوم آدم نباید توی غم بمونه....
خب 11/5 پ قبوله دددیگه خیلی دوس داری بیفتی انگار ؛))توی لیسانس ۱۰ و توی فوق لیسانس ۱۲ نمره قبولیه
نمره هات بدم نیست ولی خب تو میتونی عللی باشی که مطمینم
ترم های بعد که شرایطتت برای درس خوندن بهتر باشه میترکونی
وای بی پولی خیلی بده کلا . انشاالله زودتر حقوقتونو بریزن.
درمورد زایمانم که اصلا کلا در جریان چیزایی که میگی نیستم ؛))ولی امیدوارم همونطور بشه که میخوای ^_^
بووووس به جفتتون عسلا ^_^

سلام عزیز دلم :)


خخخ نه دوست ندارم اشتباه کردم دیگه :)
 ترم بعد پسرم چهار ماهشه دیگه برای امتحانام تازه داره غذای کمکی میخوره و پدر منو درمیاره خخخ اون موقع باید بیام بنویسم آخ جون معدلم دوازده شد ^_^
آره بده متاسفانه و بدترش زمانیه که آدم قسط هم داره :|

قربونت برم دخمل :)

سلام به مامان خوشکل
دختر غم و غصه چیه ان شاءالله همیشه شاد باشی غم و غصه گزراست
خدا روشکر که توو گل پسر خوبید
وای دختر چرا معدلت اینقدر پایین از دست تو
خدا کنه حقوقتون زود پرداخت بشه از این بی پولی دربیاین

سلام نشمیل جانم.

آره گذراست اما خوب جریان پلاسکو واقعا ناراحتم کرد :(

وای خاله نشمیل مامانمو شرمنده نکن خودش میدونه معدلش پایینه :((((

آمین مرسی عزیزم :)

۰۳ بهمن ۲۱:۰۲ زهرا هستم
با این قل قلی که تو داری همینام که رسوندی خیلی ِ :|
من تازه کلاسای دانشگاه همسرمم به جاش میرفتم :)))
از 18 واحد 9 واحد  حذف کردیم :|

مشخصه زبانت خوبه فکر کنم برای کنکور باید بیام سرراغت :))
ورزشم خیلی خوبه خیلی! اما این برنامه جم اگه میتونستی نگاه کنی عالی بود بای بچه 6ماهه تا 5 ساله ..

نه زهرا جان.. یه جاهایی هم کم کاری کردم. میتونستم بهتر باشم.هر چی کشیدم از دقیقه ی نود بودنم بود.

وا چه باحاااال :)

آره بیا اگه خدا بخواد دارم دوره ی عمومی زبانمو تموم میکنم ^_^

اونا رو خیلی صبح زود میده آخه...

۰۳ بهمن ۲۲:۰۳ ستاره عبدالمیری
سلام خوبین
ما که برامون طبیعی اگه زود بریزن سوم ماه هست و می فهمم ادمی چقدر استرس می گیره ای کاش مسوئلین این و درک کنن

سلام عزیزم ممنون.


هوم خدا کنه زودی حل بشه این جریانات... ما دو تا قسط مهم داریم... البته کیه که قسط نداشته باشه ^_^ حالا خدا بزرگه...

خانوم اجازه؟!
یه بوس رو لُپت...یه بوس رو دلت! :*...:*
ایشالا که این دوران رو به سلامت بگذرونین...

ووووویی ^_^


ممنون عزیز دلم :)

آمین مرسی.

سلام بلاگر جون خوبی
کاش منم میتونستم راحت و آسوده توی خونه خودم باشم و زایمان کنم اما متاسفانه جایی ک ما زندگی میکنیم  امکانات درست حسابی نداره و برای همین شوهرم خواست ک بزور با مادرم آشتی کنم چون واسه زایمان باید برم خونه مادرم.مطمئنا رابطه ام باهمسرم توی این دوران خیلی تحت شعاع قرار میگیره و این شده یه غصه برای من.اما کاری نمیشه کرد حتی بعداز زایمانم باید چنماهی بمونم خونه مادرم تا انشاالله زمانی ک بتونم بچه ها رو جمع و جور کنم خیلی سخته ک دیگه روزای تنهاییم باهمسرم از بین میره البته همسرم قول داده اونم بیاد ولی همینکه بریم خونه مادرم اونم برای چنماه یعنی مساوی است با پایان همه خلوت های زن و شوهریمون.
خوبه ک ورزش میکنی من فعلا ب خاطر ویار زمین گیر شدم ب قول شوهرت عین عنکبوت چسبیدم زمین

سلام عزیز دلم.

خیلی مواظب رابطه ات با شوهرت باش. مردا اگه بدونن قراره تو چه موقعیت هایی قرار بگیرن راحت تر کنار میان و درک میکنن و این وظیفه ی آگاهی دادنه به عهده ی زن هست.چند ماااه چه خبره؟ نهایت دو ماه دیگه... بعدم قرار داد نمیبندی که. امیدوارم بعد زایمانت اوضاع بچه ها و شیر خوردنشون و مشکلات اولشون خیلی زود رو به راه بشه اونوقت تو هر وقت خودت احساس آمادگی کردی میتونی برگردی خونه...
نگران نباش خونه ی بابا هم بالاخره که همه میخوابن و تو میمونی و شوهرت. فرصت یه چای و شکلات خوردن و گپ کوتاه پیش میاد.
به همه ی اینا فکر کن اما غصه دیگه نخور... اگه شوهرت یاد بگیره چجوری کمک حالِ بچه داریت بشه خیلی زود میتونید برگردید خونه ی خودتون :)
منم تو ویارم اصلا حال این حرفا رو نداشتم.اما تموم که شد تو هم شروع کن.هرچند که نمیخوای طبیعی زایمان کنی اما برای بعد زایمانت و همین روند حاملگیت خیلی خوبه :)

۰۴ بهمن ۰۰:۳۷ UP in the sky
نمره هات خوبه، روشون حساس نباش.
مث همیشه سرزنده و اکتیو..
موفق باشی

فدای تو بشم... 

آره دیگه حساسیتم چیزی رو هم درست نمیکنه.
همچنین عزیز دلم :)

۰۴ بهمن ۰۹:۳۷ دچــ ــــار
این اندیشه رو میشه قرض بدین به ما ؟
تو زندگی نمیشه و نباید توی غم موندگار شد.:))

+ میگم با این وضع که گفتید به نظرم باید از الان شوهرتون فیلم گرفتن در حال رانندگی رو تمرین کنن گویا :)(:

قرض دادنی نیست که باید برسی بهش... خوب واقعا وقتی کاری از دست آدم برای یه جریانی برنمیاد تا کی باید با غم خودشو از زندگی عقب بندازه؟ 


:)) من که دعا میکنم به ماشین نرسه همینجور تو خونه ^_^

ایشالا همه چی بر وفق مراد پیش بره.ولی خواهر هر چقدرم که بگی بقیه حتما خواهند اومد سر زایمانت پس بخودی حرص نخور خخخخخ مگه اینکه تاریخ زایمانتو بهشو دو سه روز اشتباهی بگی نرسن سر وقتت
راه حل دیگه به ذهنم رسید خبرت میکنم
شاد و پیروز باشید 😁

وای نمو چه ترفندی گفتی ها ^_^  ای کلک... آره اگه تاریخ رو دیرتر بگم خوب میشه :)

۰۴ بهمن ۱۱:۵۷ دچــ ــــار
یعنی اینقدر  آموزشها خوبن؟ :)

آموزشها که خوبن اما کلی میگم.. آدم تو خونه باشه استرسش کمتره :)

اون 19.5 احتمالا جزو دروس اختیاریه که مجبورت میکنن برداری ولی نمره اش تو معدل حساب نمیشه
برای من خیلی جالبه که تو از الان لحظات زایمانت رو هم برای خودت تصویر سازی میکنی و اونجوری که دوست داری باشه و دوست نداری باشه رو مشخص میکنی رو چه حساب آخه؟
چقدر تخیل و توهم آخه؟
هیچکدومش هم هیچوقت اتفاق نمی افته و فقط وقت و انرژی الانت رو بیخودی براش خرج میکنی تازه ناراحتم میشی شاید حتی حرصم بخوری
عزیز من تو بارداری و علی الخصوص زایمان هیچی قابل پیش بینی و تخیل و برنامه ریزی نیست هیچی پس فقط توکل کن به خدا که بهترین اتفاقی که می تونه برات بیفته بیفته و دیگه به هیچ چیزی و هیچ حاشیه ای هم فکر نکن
اون زمان واقعا اصلا مهم نیست مامانت زودتر باشه یا نباشه اصلا اهمیت نداره تو خونه درد بکشی یا تو بیمارستان کی گفته خودشون کیسهءآب رو زودتر پاره میکنن 1 در هزار این اتفاق ممکنه بیفته اونم وقتی بچه از وقت به دنیا اومدنش گذشته باشه و در حال خوردن مدفوع خودش تو کیسهءآب باشه تو عهد بربر ها زندگی میکنی مگه؟ بدون اجازه تو هیچ کاری نمیکنن مگر ببینن خطر داره بچه رو تهدید میکنه
کجا ده نفر می ریزن سر آدم؟ تو یه مامای اختصاصی برای خودت خواهی داشت که از اول همراهته تازه اونم ولت میکنه میره تا تو تنهایی هرچقدر دلت میخواد درد بکشی موقع اش که شد میاد میبرتت رو تخت
درد زایمان خیلی مشخصه موقع بیمارستان رفتن هم

میدونی این هم در راستای همون افکار اشتباهیه که در مورد دیگران برای خودمون ایجاد میکنیم و کلی قیل و قال پیش میاد بعد میبینیم اصلا حتی یه درصد هم اون چیزی که ما فکر میکردیم نبوده
الانم بهت میگم که همه این افکار اشتباهه همش
بچهء چهار ماهه خیلی حامیه برای درس خوندن تو هیچ کاری باهات نداره
بچهء 6 ماهه از اونم حامی تر و همکارتره به شرطی که از اول اجازه داده باشی باباش برای تر و خشک کردنش نقش فعال داشته باشه و تا اون موقع چم و خم کار دستش بیاد اونوقت با خیال راحت با باباش دوتایی کیف میکنن و کاری بهت ندارن تا تو درست رو بخونی باباش عوضش میکنه غذاش رو میده حمومش میکنه میخوابونتش بچهء 6 ماهه غیر از وقتی که باید بهش شیر بدی و براش غذا بپزی هیچ وقتی ازت نمیگیره
اون بچهء یه ساله است که دفتر کتابت رو پاره میکنه راه می افته دنبالت از هر بلندی میره بالا و همه چی رو می شکونه و دهنت رو سرویس میکنه

چ میدونم :(


نسیم کلا تریپ مخالف دنیا اومدی ها...
خودم میدونم زایمان قابل پیش بینی نیست اما همیشه دوست دارم مثبت به زایمانم نگاه کنم و زایمان راحت رو جذب کنم .وگرنه برنامه ریزی و پیش بینی نمیکنم و به قول تو سپردم به خدا.
من ناراحت اینم که آبجی هام دارن اجبار میکنن مامانم زود پاشه بیاد.همش میگن مادره وظیفشه.اصلا متوجه نیستن مامان طفلی من پیره و من انتظاری ازش ندارم.خودش میگه من طاقت درد بچمو ندارم.خوب میدونم پیش من باشه و من بگم درد دارم چه اوضاعی میشه دیگه.یکی باید به اون برسه و پرستاریشو کنه اونوقت.مامانمم گیر داده به اون آبجیم که بچش سقط شده که تو باید بری.بقیه همه بچه مدرسه ای دارن.خوب این درسته ؟ 

میگم نسیم از چند وقتگی بچه میشه رفت مسافرت؟ بعد زایمانم دوست دارم بریم شمال یه مدت.مثلا دو هفته بعد زایمان میشه رفت؟

بعدم بیمارستان داریم تا بیمارستان.بخدا من انقدر خاطرات بد از زایمان های اینجا شنیدم... آبجی خودم که چندین سال پیش زایمان کرده و چقدر کتک خوردن زنا و حرف بد شنیدن خانمایی که بچه دوم مثلا میاوردن رو دیده هیچی. دوست خودم پارسال زایمان کرد شکم اولشو یکی از ماماها کلی بهش حرف بد زده بود سر درد کشیدنش.یا کیسه آب پاره کردن رو بارها و بارها شنیدم بخدا از خودم درنیاوردم. برای همین همش دلم نمیخواد زود برم بیمارستان..

اما در مورد بچه چهار ماه و شش ماه که گفتی خیلی باحال بود ...
دقیقا خلاف تصورم بود.
آره ایشالا باباش استعداد همکاری داشته باشه :)

به هر حال اون دهن سرویس شدن رو هم خواهم چشید دیگه ^_^
خط زدن

آتش نشانها ک جیگرمونو اتیش زدن😢
کاش خدا یه معجزه میکرد😭

از حالا نگران زمان زایمانت نباش
کل کل هم نکن باهاشون.
یهو دیدی خودتم غافلگیر شدی

نمره هاتم ک خوبه بابااا😉

حقوقتونو دادن؟؟؟

:(


نگران که نیستم به اون صورت اما بهش فکر میکنم دیگه :)

خخخ باشه :)

نه مینا ندادن :(

سلام عزیزدلممم
ببخش دیر اومدم خانومی. منم این روزها کمی تلخ شدم ولی قول دادم دوباره شیرین بشم:))

الهی کل پسرت رو سالم بدنیا بیاری و تو آغوش مادرانه ت بگیری. ووووی خاله فداش بشه با اون شناسنامه ش

با توجه به این بارداری نمره هات بد نیستن خانومی. الهی موفق باشی

امان از این مملکت گل و بلبل که هیچ چیزش حساب و کتاب نداره :(( نگران نباش گلم. 

سلام باران جانم. تو هر وقت میای موقعش خوب و مبارکه عزیزم :)

 :(
ممنون... ووویی خدا نکنه مرسی
فدای تو...

اوهوم متاسفانه :(

من که همیشه بلاگر جونو یه دختر شاد پر انرژی و شیرین زبون میبینم وانشاالله همیشه همینطور باشی
اره واقعا آدم با همسرش خیلی راحته از یه سری جهات بعدش اینکه هرچی از بارداری و ...میگی من خودمو تو اون شرایط در نظر میگیرم و ذوق میکنم😍 از خوب تعریف کردنت از بارداری متشکرم هول تو دلم ننداختی 💕

ممنووون مهتاب جان :)  اکثر اوقات هستم اما دیگه آدم پنچر هم میشه ^_^


اوهوووم... اوخی :) خواهشمندم ... 

سلام عزیزم وقت بخیر. یا این وضیعتت نمراا خئب شده بازم خداروشکر نیفتادی.
من پست قبل کامنت گذاشته بودم ایا نیمده؟

سلام گلم ممنون.آره خدا رو شکر :)


چرا گلم خصوصی بود کامنتت :)

۰۵ بهمن ۰۸:۰۰ سارینا2
سلام
خوبی؟
پستت رو هنوز نخوندم
فقط اومدم یه توضیحاتی در مورد مهمانهام که پرسیده بودی بدم
ظهر پستت رو میخونم
من هنوز مهمان دارم و همونقدر که شما میدونی مهمونام کی میرن من هم اطلاعاتم در همون حده خخخخخ
راستش خودشونم نمیدونن
من سیگنالی نمی بینم

البته مادر شوهرم خیلی سعی می کنه من زیادتر از قبل فشار کاری روم نباشه ولی من نیازمند خلوت و تنهایی شدم الان

شوهرم امروز می گفت یه نمایشگاهی هفته آینده توی شهر دیگه هست اگه میخوای بریم
اگر بریم اونا هم باهامون میان
راستشو بخوای حوصله رفتن ندارم 
اتفاقا اون شهر, شهر خودمه ولی من نمیتونم از یه جمع دربیام بپرم توی یه جمع دیگه 
حداقل یه فاصله میخوام این وسط

پسرم هم که دائم بهشون سیگنال میده که بیشتر بمونن

من کلا آدم منزوی هستم یادمه قبلنا هم که فامیلامون از شهر دیگه تابستونا میومدن خونمون و پشت هم مهمون داشتیم کفرم درمیومد

البته اگر توی اون تاریخی که شوهرم گفته نریم دیگه تا عید نمیریم یعنی کلاسهای من شروع میشه

خلاصه که این بود شرح احوال من

پستت رو ظهر میخونم
مراقب خودت باش


سلااام به روی ماهت :)

خسته نباشی دختر :)

خانواده ی شوهر منم که میان همینجوری یهو میان و یهو هر وقت حال کنن میرن. دقیقا درک میکنم چقدر سخته..
من و شوهرم یه شب داشتیم میخوابیدیم که خواهر شوهرم پیام داد آدرس دقیق خونتونو بفرست برام.فکر کن؟؟
کمتر از بیست دقیقه ی بعدش رسیدن.من اصلا نه خونه ام مرتب بود نه چیزی... اصلا یه وضعی :)

خخخ پسرتو قربون :)
آدم منزوی هم نباشه فکر نکنم کسی خوشش از جریان کنگر و لنگر بیاد.هر چیزی حدی داره بابا :(

باشه عسل :*

۰۵ بهمن ۱۱:۳۸ ستاره عبدالمیری
سلام خوبی
انشالله که روز به روز بهتر و سر حالترباشی تا یک حد نوشته هات و خوندم پقدر خوبه که ادم به موقعه و با سنجیدن موقعیت زندگیش ونیاز روحیش اقدام به بارداری کنه والا اگه اینجور ناخواسته باردار بشن مطمئنن بعدش تاسف می خورن و وا.یلاه سر می دن
منم چندین سال پیش بخاطر یکسری حرها و درگیرهایکسر ی دوستیهام و کات کردم و الان تنها هستم
همچنین از دنیای مجازی کاملا دور هستم و تنها رابطه ام همین وبلاگم هست که عاشقشم
چقدر خوبه ادمی یک دوست خوب و مهربون داشته باشه که با اون همراه باشه و بهش محبت کنه بعضی از دوستها از خواهر و برادر ادم بهتر و ادم می تونه باهاشون راحتر ارتباط برقرار کنه
ولی بلا بدور از دوست بد خدا تو رو از تمام بدیها حفظ کنه و جوجه ات همیشه سر حال و شاداب و سرزنده باشه

سلام عزیزم ممنون.


ممنون عزیزم تو هم همینطور.
درسته خوبیش به کنار اصلا لازمه اش همینه :)

کار خوبی کردی :)
درسته قبول دارم یه سری دوست ها از خواهر آدمم نزدیک تر میشن.

قربونت برم 
:)

وووووای از یکشنبه پست گذاتی من الان شانسی دیدم  😕
آقا اطلاع رسانیت ضعیف شده خواهر
😘😘😘برم بخونمت

عه آرزو جونم من همیشه خبر نمیدم تو اینستا آپ شدنم رو که :)

یکی دو بار از این حرکت ها زدم :)

به به آفرین همه رو پاس کردی که مامان کوچولو. ماشالا
غم معدل و نخور
من خودم شدیدا نمره ایم البته. ازاینا که اگه نوزده و نیم شه نمره م تاخونه زارمیزنم
..
دراین حد نی نی ام خخخخ
امان از این قسط ها... کی تموم میشن راحت شیم 😢😢😢😦

^_^

باشه دیگه :)

وای خخخ چطوری دیوونه ؟؟

راستش یکیش قرار بود همین ماه تموم شه. اما پول نیس که بریم بدیم شرشو بکنیم. اما اون یکی تا آخر 96 هست بیخ ریشمون.

تو که چیزای خوب رو تصور نکردی که جذبشون کنی تو به چیزایی که دوست نداری بشه بیشتر میدون دادی و معمولا هم آدم از هرچی بترسه سرش میاد
منم دوست ندارم از حالا به چیزایی که ممکنه باعث ناراحتیت بشه فکر کنی
با مامانت حرف بزن و واقعیت رو بهش بگو و بگو دلت میخواد وقتی زایمان کردی باشه نه قبلش بگو اونجوری من به جای خودم نگران تو میشم پس به حرف کسی گوش نکن و هر وقت بهت زنگ زدم بیا پاشو بیا
به هرحال عزیز من اونا هم خواهرن همشون درد زایمان رو کشیدن و میدونن چقدر نیازه که یکی کنار آدم باشه که آدم باهاش هیچ رودربایستی نداشته باشه همشون میخوان کمک کنن و حقم دارن خود تو هم بودی همینکار رو میکردی
مقاومت نکن در مقابل هیچی بذار هرکی هرکاری دوست داره بکنه تا وقتی که آسیب جدی بهت نمیخوره
همون تاریخ زایمان رو دیرتر بهشون بگو
من مخالف هم به دنیا نیومدم اما تعجب میکنم از این افکار و تصوراتی که هیچ پایه و اساسی نداره
اینقدر هم در مورد شنیده هات جدی نباش
اگر خدا بخواد یه مامای مهربون و یه زایمان خیلی راحت انتظارت رو میکشه
سعی کن تو بهترین بیمارستانی که میشه زایمان کنی


راست میگی آقا من تازه توجه کردم به این. وای نسیم بعضی ترسها رو خیلی سخته از خودم دورشون کنم :(( هی میخواستم اتفاق نیفتادنشون رو جذب کنم :(

از این به بعد آگاهانه تر بهش فکر میکنم :)

راست میگی کلا سخت گرفتم. وای مرسی گاهی یه چیزی میگی ذهنم سبک میشه... ولی کلا از اون آدم ها هستم دوست دارم یهو یه هفته غیبم بزنه و بعد با بچه برگردم که نه کسی تو زحمت بیفته نه من اذیت شم...  آبجیم که اینجاست گیر داده بجای شوهرت من بیام برای زایمانت >_< هی میگم نه باز میگه.هی میگه اون چ کار میتونه برات بکنه من تجربه دارم.اصلا متوجه نیست من منبع آرامشمو میخوام ببرم و اصلا برام مهم نیست اندازه خواهرم از زایمان سردرنمیاره.
نسیم میگم فقط تا لحظه ی آخر درد اجازه میدن پیشم باشه نه؟ دیگه برای خود به دنیا اومدن بیرونش میکنن؟ من دیدم بعضی بابا ها حتی بند ناف بچشونو خودشون میبرن اما یکی بهم گفته هیچ بیمارستانی نمیذاره شوهر لحظه زایمان باشه تو اتاق :(

آمین آمین حتما همینطوره :)

برای مسافرت دکتر هلاکویی کلا تا دو سالگی منع کرده
مگر اینکه خونه مامان آدم باشه و هیچ تغییری تو خواب و خوراک بچه ایجاد نشه تا بچه احساس عدم امنیت نکنه
اما خیلی هارم دیدم بچه ده روزه رو زدن زیر بغلشون پاشدن رفتن اینور اونور
بستگی به بچه ات داره
برو مسافرت ببین اگر ناآرومی نمیکنه بمون اگر نا آرومه برگرد دورتون خلوت تر باشه بهتر میتونی مدیریتش کنی و دور بچه تو ماههای اول هرچی خلوت تر باشه بهتره

عه وا :|

خدا رو شکر خونه ی مامانمه پس ^_^ آره اونجا خیالم راحته. اما خونه ی مادر شوهرم اگه بود از الان باید مینشستم ناراحتی میکردم :( منی که آدم بزرگم اونجا همیشه از خواب و خوراک میفتم طفلی بچم که خواه ناخواه سالها باید یه مدت ریاضت بکشه :(

خونه ی مامانم خلوت که نمیشه چون میدونی ما یکی دو تا نیستیم ^_^ اما به قول تو اگه جوجه دوست نداشت برمیگردم.

اینکه تا کی بذارن شوهرت کنارت باشه بستگی به بیمارستانت داره من فکر میکنم حتی چند ساعتی باید تنهایی درد بکشی چون زائوهای دیگه هم تو همون محوطه هستن و شوهر هرکدومشون بقیه رو معذب میکنه
نمیذارن شوهرت بعد از زایمان هم دائم کنارت باشه چون تو تنها نیستی و اون فقط وقت ملاقات میتونه بیاد خواهرت حتما و صد در صد باید باشه "حتما" باید باشه اولین دستشویی برات خیلی سخت خواهد بود و حتما باید خواهرت باشه تا ببرتت شوهرت رو نه میذارن نه اگر باشه میتونه کمکت کنه
اصلا در مقابل خواهرت مقاومت نکن اون حتما باید باشه حتی اگر شوهرت رو هم بذارن بمونه اون هیچ کاری در ابتدا نمی تونه بکنه خواهرت باید باشه تا بهت کمک کنه سر سینه ات رو درست تو دهن بچه ات بذاری درست بچه رو نگه داری قلق داره
خواهرت باید باشه تا هر یه ساعت پوشک بچه ات رو عوض کنه خواهرت باید باشه تا وقتی بچه گریه کرد بغلش کنه و آرومش کنه باید باشه تا اگر لازم شد لباس بچه رو عوض کنه
اصلا بدون خواهرت نریا
منبع آرامش کیلو چنده تو زمانی که یه موجود ناتوان دنیا ندیده میدن بغلت که نمی دونی چه غلطی باید باهاش بکنی
به منبع آرامشت بعدا میرسی موقع زایمان فقط و فقط یه آدم کار بلد باید کنارت باشه
تو فکرش رو بکن من مامانم بود فرداش رفت که مادر شوهرم هم از سهم کنار زائو بودنش استفاده کنه دهنم رسما سرویس شد چون یه آدم بی دست و پا بود که نمی تونست حتی پوشک بچه رو عوض کنه درسته من سزارینی بودم ولی تا وقتی مامانم بود راحت بودم اون که رفت مادر شوهرم که 4تا بچه هم بزرگ کرده اومد بیچاره شدم هیچ کاری بلد نبود بکنه حتی پتوی بچه رو نمی تونست درست دورش بگیره که بچه سرما نخوره
خلاصه که بذار بیاد
در مورد سفر هم ببین تو باید باید بتونی تو یه محیط آروم آرامشت رو حفظ کنی و بچه ات و خودت رو مدیریت کنی یعنی یه آدم استرسی کنارت باشه یا شلوغ باشه هرکی یه چیزی بگه داغون میشی یکی میگه بچه رو دمر بگیر آروم بشه یکی دیگه میگه نه بذار سر شونه ات آروم میشه یکی دیگه یه چیز دیگه و تو واقعا اون موقع هرکاری بکنی کاری غیر از چیزی که حس مادریت ممکنه راهنماییت بکنه کردی
ضمن اینه ضربه خیلی خیلی سختی خواهد بود برای شوهرت اگر حتی دو روز بچه اش رو همون اول کار ازش دور کنی الان نمی فهمه اگر بهت اجازه داده تنها بری بچه رو که ببینه و چند روز بگذره نمیذاره بری حق هم داره


وا خوب میخوام برای دو دقیقه درد کشیدن دیگه نیاد اصلا. یعنی چی چند ساعت تنها درد بکشم :(


اوهوم اینا رو میدونم و منظورم از اون منبع آرامش صرفا قبل زایمان و موقع دردم بود.
وگرنه میان بیمارستان حتما.آبجیم میخواست جای شوهرم موقع زایمان و درد با من باشه.

شمال جمعیت زیاده اما خدا رو شکر استرس نیست.البته من جمعیت رو دارم با بچه موچه ها حساب میکنم وگرنه سر جمع چهار تا آدم بزرگ هست.
تازه ما تا حالا نمیگم رسم اما جا افتاده که اولین حمام نوزاد ها رو مامانم انجام میده. اما نسیم انقدر من از حمام دادنهای مامانم بدم میاد.یعنی اتاق رو میکنه جهنم بعد یه تشت میذاره وسط اتاق و کلا تو پنج دقیقه کلا میسابه و بچه دهنش سه متر بازه و گریه میکنه. از الان گفتم اولین حمام پسرمو خودِ باباش میخواد بده.

تازه من نمیخوام بدون شوهرم برم که.ایشالا با هم میریم و یه هفته اون میمونه باهامون.بعدشم زود میاد دنبالمون.

چرا خب؟
چرا شوهرت درد کشیدنت رو ببینه؟
فکر نمیکنم بذارن
مگر اینکه تو خونه درداتو بکشی بعد بری
اما زیاد خوب نیست از پسرش بدش میاد خب
شکنجه گری مگه؟ تو که باید درد بکشی به هرحال مجبوری اگر تصمیمت زایمان طبیعیه ولی اون که مجبور نیست درد کشیدن تو رو هر لحظه ببینه یه کم ببینه براش بسه دیگه گناه داره اخه
مردا خیلی کم طاقتن تو این چیزا دق میکنن اگر زنشون رو خیلی دوست داشته باشن

چرا گذاشتنش رو میذارن. الان خیلی از بیمارستانها میذارن.البته اینجا فعلا یه دونه میذاره که قراره تا خرداد سال بعد اونیکی هم یه مکانی رو درست کنه برای زایو هایی که قراره با شوهر بیان که راحت باشن. مامام گفت اگه اون تعمیراتش تموم شه میریم همونجا.

شکنجه چرا نسیم؟ من مجبورم درد بکشم اما محکوم که نیستم تنها باشم. نمیخوام اذیتش کنم اونم خودش دوست داره کنارم باشه.هنوز ترسهایی داره و به قول تو میگه من از درد کشیدن تو خیلی ناراحت میشم و اونجا گریه ام میگیره ها اما میخواد بیاد.اینجوری خام خام نمیبرمش که. با مامام صحبت کردم.قراره تو کلاسهای آمادگی زایمانم گاهی شرکت کنه باهام و اونجا یه چیزایی یاد بگیره و آماده بشه.
بعد یه چیز جالب بهت بگم نسیم این ماماهه تا حالا چندین تا فیلم از زایمانایی که به عنوان همراه باهاشون بوده و از قبل مثلا ورزشهایی که یاد داده رو مامانا انجام دادن اینا رو بهمون نشون داده.اولا جالبش اینه که میگه اگه هر چی میگمو رعایت کنید اونقدری درد نمیکشید و خیلی زود با ورزشا و ماساژا و حرکاتی که همون موقع بهتون میدم زایمان میکنید.
من تو هیچ کدوم فیلماش ندیدم مامانا ضجه بزنن و آدم جیگرش کباب شه. این آخری خانمه دهانه ی رحمش شش سانت باز بود داشت روی اون جیم بال بزرگا حرکت ورزشی میکرد نیششم سه متر باز بود میگفت هنوز اونقدری درد ندارم. کل زایمانش دو ساعت شد :| خیلی هاشون مثلا دومین زایمانهاشون هست و اولی رو یه زایمان افتضاح داشتن و این نبوده که بگن فلانی کلا راحت زایمان میکنه اینم اینجوری شد...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان