چله ی تابستون نوشت...

سلام دوستای گلم.

خوب و خوش باشید ان شاالله.

جانم براتون بگه که من قرار بود پنجشنبه و جمعه رو کلا بشینم سر زبانم.در جهت ترک دقیقه ی نود بودنم.اما پنجشنبه واقعا نتونستم به تنبلیم غلبه کنم و یه حس عجیب یه عالمه کار داشتن و کاری نکردن بهم دست داده بود و هی میگفتم عیب نداره فردا میشینم سر درسم.


و دیگه شبش آبجی زنگ زد و گفت فردا نهار بیا اینجا و قهر نکن.که چون همسری عصر کار بود و عمرا نمیومد گفتم نه.گفت بعد نهار و رفتن شوهرت بیا و شام بمون باز گفتم آخه شنبه امتحان دارم ولی دیگه خیلی اصرار کرد میگفت کتابا رو بیار اینجا بخون.اصرارشم میدونستم برای اینه که از دل من دربیاره.منم دوست نداشتم دیگه حالا که باهاش حرف زدم و گفتم ناراحت شدم  کشش بدم و اگه نمیرفتم کل جمعه ی آبجیم خراب میشد.

خلاصه گفتم باشه و جمعه که شد تا لنگ ظهر که خواب بودم.بعدشم تا نهار رو خوردیم و همسر رفت کتابارو گذاشتم تو کوله پشتی و یه کم خونه رو سر و سامون دادم و باید حمام میرفتم که دیدم باز آب مشکل داره. خلاصه عصر رفتم اونجا و بچه های آبجیم دیگه نزدیک بود لیسم بزنن از دلتنگیشون.

عزیزااای دلم...

پسر آبجیم تو مسابقات استانی کاراته مدال آروده بود و منم تازه فهمیده بودم فقط یه جعبه شیرینی بردم و به خودم قول دادم یه فکری بحال جایزش کنم و یه چیزایی تو سرمه که اگه اجرایی شد مینویسم...

حالا از شانسم بابام زنگ زده بود به پسر خواهرم مدالشو تبریک بگه.. بعد شوهر آبجیم اول گوشی رو داد دست من.. خوب من یه سری از این اخلاقا رو دوست ندارم.همش حس میکنم میخواست بابا در جریان باشه که من شام اونجام.بابامم که دستش درد نکنه کلی منو شرمنده کرد و شوخی شوخی میگفت یه دقیقه خونه ی خودت نمیمونی که کلا چتری اونجا :| و راستش خیلی ناراحت شدم.

دیگه همونجا حمام رفتم و گپ زدیم و بچه ها میخواستن تکون خوردن جوجه رو ببینن که پسرم اصلا تحویلشون نگرفت >_< بیدار بودااا تکون میخورد اما تا اونا دستشونو میذاشتن بی حرکت میشد.. خیلی تخس بازی درآورد ...

دیگه با بچه ها ورزش کردیم و دختر خواهرم شکم بند منو میبست به شکمش و ورزش میکرد و مردیم از خنده از دستش...

شبم که همسر در حد یه چای اومد بالا و استیج که تموم شد تا خونه قدم زدیم...

زبان هم یه فصل از سه فصلشو خوندم همون شب و شنبه که شد دیگه بکوووب نشستم پاش و طبق معمول با کتاب تو دستم وارد ساختمون سفیر شدم.رفتم تو یه کلاس خالی و ده دقیقه ی آخر رو تند تند خوندم و تموم شد.یه چند دقیقه هم با خودم و خدای خودم همونجا خلوت کردم و گپ زدم باهاش... 

خیلی وقته نمیدونم چرا اصلا پولی نمیمونه برام که احتیاجات خودمو که ازش کم کردم یه کمکی هم بکنم.دیگه اگه تاپ میشدم نصف شهریه ام رو بعنوان تخفیف بهم برمیگردوندن که همونجا گفتم خدایا اگه تاپ شم اون پولو تو راه خیر خرج میکنم...


امتحان خیلی سخت بود.یعنی کتابا که عوض شده هر ترم یه سبک جدیدی میشه سوالا و کلا با ترمای دیگه فرق میکنه.

وسط امتحان هم یکسره بچه ها سوال میپرسیدن تا من واقعا عصبی شدم.به معلمم گفتم من دیگه نمیتونم با این وضع تمرکز کنم.خوب این حق ماست تو سکوت و آرامش امتحان بدیم.

خلاصه که بعد امتحان با یه سر درد عجیبی رفتیم کلاس بافتنی و اونجا هم مربی گفت آستینا خیلی تنگ شده و ژاکت هم برای دوسالگیشه که من اونجا هم عصبانی شدم.از اولی که آستینا رو شروع کردم بهش گفتم کوچک نیستن؟ گفت نه. یه بار که بافتم و جلو چشمم شکافت:| اینم دومین بار.خوب من بیچاره خیلی وقت دارم که هزار بار یه چیزو ببافم؟ تازه از همون اول که نسیم عکس ژاکت رو دید و گفت بزرگه رفتم بهش تاکید کردم میخوام اینو سال بعد بهش بپوشم باز گفت آره خوبه همین بزرگ نیست.الان میگه عیب نداره.اینو میذاری برای دوسالگیش من خودم برای یه سالگیش میبافم.آخ اصلا یه روز عجیبی بود خلاصه...


اما یکشنبه قبل ظهر فرفر پیام داد و گفت تاپ شدی و تبریک میگم... خیلی خوب بود اصلا. من شدم 95.5 فرفر شد 91.5 و اون رقیب بداخلاقه هم شد 89 .دیگه چهارشنبه که برای جلسه اول ترم آخر عمومی میرم اون جایزه جان رو میگیرم 


بعدم گفته بودم که نوبت دکتر داشتم ساعت سه.

از سه رفتم نشستم و انقدری شلوغ بود که حد نداشت :|

به فرفر پیام دادم گفتم بعد کار بیاد بریم بیرون.خوب قابلمشو خالی داده بودم و گفتم جای اون غذاها بریم یه جا مهمون من.

دیگه ساعت پنج تازه کارم تو مطب راه افتاد.بعد انقدر حواسم به این بود فرفر منتظرمه که یادم رفت درمورد سفر سوال بپرسم :|

شدم 58 کیلو .فقط فشارم پایین بود.صدای قلب جوجه هم که دلمو برد و مامای مهربون اجازه داد چند دقیقه چشممو ببندم و با لذت گوش بدمش و ضبطشم کرد برام ^_^

آهان درمورد اون انقباضای دردناکمم که بعد اون یه بارِ شدید دو بار دیگه کوتاه مدت تر اتفاق افتادن پرسیدم گفت ممکنه عفونت باشه و آزمایش نوشت.گفت اگه آزمایشت موردی نداشت دفعه ی بعدی که اینجوری شدی فورا شکمتو گرم میکنی اول و اگه ادامه دار شد میای بیمارستان.


بعدم دیگه دست در دست فرفر رفتیم یه عدد رستوران.چیزمیزهای خوشمزه خوردیم.من عکسای خانوادگیمونو نشونش دادم.کلی از هر دری حرف زدیم و چون همش ساعت شش بود هیچکس نیومده بود برای شام و کلا فقط خودمون بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت...


خوب برای فرفر یکی اومده خواستگاری که قرار شده با هم آشنا بشن و خیلی زیاد درموردش حرف زدیم.دور و بر فرفر هم یه عده آدم فلانِ منفی هستن از اونا که آدم میخواد از وسط نصفشون کنه... هی یکی بهش میگه قیافش خیلی معمولیه.یکی میگه وای اهل فلان شهره؟ همه ی آدمای اون شهر بدن.و واقعا اگه تو این هفته هی من از این سمت هی باهاش حرف نمیزدم الان کلا نظرشو عوض کرده بودن.

دیروزم بهش گفتم این اخلاقت که انقدر به حرف دیگران اهمیت میدی خیلی بده و قبول کرد.

خلاصه امشب جلسه اول آشناییشونه و من مثل همه ی این مدتی که برای سعادتش هر شب دعا کردم باز امیدوارم خدا بهترین رو براش در نظر گرفته باشه...


برای سه شنبه هم باز دعوتش کردم خونه. میخوام عصرونه آش رشته درست کنم و شامم هنوز تصمیم نگرفتم چی باشه.


همینا دیگه :)

من فعلا میرم یه چیزی بخورم.

مواظب خودتون باشید.

به زودی بهتون سر خواهم زد صبور باشید جانانم :)



۱۸ بهمن ۱۵:۴۸ مامان دخترم
اووووخی...
چه پستت قشنگ بود❤❤❤

تاپ شدنت مبااارک گوگولی😆
ماشاالله توی همه چی تاپی عزیزم
💟💟💟

خوبکاری کردی رفتی خونه ی خواهرت...
بین خواهرا نباید کدورت باشه😘
جووونم بچه های خواهرت
چقدر دلشون تورو میخواستههههه💖

خسته نباشی ک درمورد سفر یادت رفته بپرسی😗

ان شاالله فرفر خانوم خوشبخت بشه...
پیشاپیش مهمونی خوش بگذره😋

مرسی مینایی:)


درسته .
آره باز دخترش شب قبل خوابش میگفت مامان چرا تو خاله ی من نشدی بلاگر مامان من نشد :|

خخخ بخدا نمیدونم چرا یادم رفت.حالا آزمایش عفونت و دیابتم رو که ببرم نشونش بدم میپرسم.

آمین.
ممنون عزیزم.

۱۸ بهمن ۱۷:۰۰ دچــ ــــار
پیشنهاد میکنم اگه میخوای فرفر رو برای خودتون نگهداری خودتون براش خواستگار پیدا کنید:)

از کجا پیدا کنم :)


۱۸ بهمن ۱۷:۰۴ دچــ ــــار
از بین دوستای شوهر و ...

دوستای شوهر همشون دو تا دو تا بچه دارن :|

داداش مناسب فرفر هم ندارم.برادر شوهر هم همینطور.
پسر فامیل هم همینطور.. 

سلام بلاگر جونم.
خوبی عزیزم؟
آقو کامنتت نرسیده ها..
چه خبرا؟آقا پسر خوشگل ما چیکار میکنه؟وول میخوره یا نه؟
عزیزم چه پست خوبی..
تاپ شدنت مبارک باشه مامان فعال.ینی کیف میکنم میبینم از این چیزا مینویسیا...
چه خوب که تونستی صدای قلبشو گوش کنی و این همه کیف کنی.واقعا هم لذت داره.
میگم چه خوبه بچه های خواهرت انقدر دوستت دارنا..آخی عزیزم.خدا براتون حفظشون کنه.
شما تو استیج طرفداری کی هستی؟؟
شام با فرفر جونم خوش بگذره بهتون.

سلام گلم.

آقا قبول نیست بخدا من انقدر زحمت بکشم کامنت طولانی بذارم نیومده باشه.. 
فدای تو سلامتی.. آره شبا نمیذاره بخوابیم.روزا پسر خوبی میشه :)

ممنون عزیزم.
اوهووم...
آره خوب دیگه کی جز من دور و برشونه مگه.من حکم لنگه کفش رو دارم :)

والا من آرش رو دوست دارم. یه طرفشم که شمالیه اصن یه وضعی ^_^ شوهرم علیرضا رو دوست میداره..

ممنون گلم.جات خیلی خالی میشه واقعا :)

آخیی عزیزم پس گل پسر شبا بیداره روزه میخوابه.خاله قربونش بره.....
منم آرش و علیرضا رو دوس دارم..فکر کنم یکی از این دو نفر اول شه.
البته من داریوشو دوس داشتم که حذف شد.خخخخخ.
فدات دوستان به جای ما.

تو همون مایه ها :)  خدا نکنه عزیزم.

والا من که تو تمام این سالها بهم ثابت شده هرگز نتیجه این برنامه ها اونی که انتظارشو داریم نمیشه و کلا یه دستای عجیبی پشت پرده است برای همین مثلا یهو دیدی تابان اول شد و ما ماهها تو بهت و شوک فرو رفتیم :|
خیلی با نامردی حذف شد.. یادش گرامی :)

من فکر میکنم با این دقیقهء نودی بودنت در زمینهء تحصیل کنار بیا و تغییرش نده و به عنوان یه خصلت بهش نگاه کن و باهاش کاری نداشته باش
علم هم ثابت کرده دقیقهء نود تمرکز آدم خیلی بالاتر میره و کلا درسی که به دو روز وقت برای خوندنش احتیاج داشتی ظرف چندساعت به بهترین شکل ممکن میره تو مغزت پس بیخیال... درسا رو بذار بذار برای دقیقهء نود
هضم کردن چیزی شبیه حرف دختر خواهرت برای مادرش اونقدر سخت و طاقت فرسا هست که یه مقاومتی درش ایجاد بشه در نپرسیدن حال تو این یکی از اون چیزاییه که باید درکش کنی
وقتی اینو به تو میگه ببین چه چیزهایی که به خود مامانش نمیگه

درسته که به تو ربطی نداره واقعا ولی بذار بچه دار بشی بعدش راحت تر میتونی خودت رو به جاش بذاری و حرکت شوهر خواهرت رو درک کنی و به خواهرت برای نکردن خیلی از کارهاش حق بدی
اما سخته واقعا تحمل کردن اینکه یه کاری رو برات نکنن بعد منتش رو سرت بذارن یه جوری هم به همه وانمود کنن که دارن خودشونو برات هلاک میکنن
مادر شوهر من استاد این کاره
تو یه جمع فامیلی جار زد که من عاشق اینم که عروسم ویار کنه من براش ویارونه درست کنم بعد من تو کل دوران بارداریم فقط یه بار فقط یه بار هوس پیتزایی کردم که اون درست میکرد دیگه بهش به التماس افتادم که برام درست کنه و نکرد حتی همون یه بار هم نکرد همه هم فکر میکردن من اگر از مادرم دورم در عوض مادر شوهر مهربونم بالای سرمه نمی دونستن مایه دق مرگی منه

کانال تلگرامت رو حذف نمیکردی دلتنگی خواهرانه ات کمتر میشد و بقیه هم در جریان احوال نپرسی خواهرت قرار میگرفتن به نظرم بهتره دیگران یه کمی بدونن

با 4 نمره اختلاف تاپ شدن یعنی زیادی به خودت سخت گرفته بودی

در مورد انقباضات و درد هات بیخیال نباش حتما در مورد سفر رفتن با وجود این وضعیت سوال کن بعد برو

وای چقدر باحال گفتی.

خوب واقعیت اینه همونطور که میبینه برام جواب میده در این زمینه.چون من صد در صدم سر کلاسه .اما خوب ایستیریس میده بهم لامصب.هر بار میگم کاش فلان قدر ساعت زود تر شروع کرده بودم..
در مورد آبجیم نمیدونم چ بگم دیگه.خودت میدونی واقعا دلمم براش کبابه از طرفی.
نسیم نفهمیدم منظورتو از ارتباط بچه دار شدنم با حرکت شوهر آبجیم.
آره دقیقا منت های بعدش برام سخته.اینکه بیخودی یه امتیازایی از مامان بابام میگیرن و مامان فکر میکنه چقدر مدیون دامادشه.
هرچند که از اول شاید خودشون نمیخواستن انقدر همه چی رو بزرگ کنن اما خوب مامانم اینا اینجوری جا انداختن.
وااای مادر شوهرت آخرشه...
آره تلگرامم.یه دلم میگه تا وقتی سیم کارت جدید نخریدم باز رو قبلیه نصب کنم رو لپ تاپ.شاید کردم این کارو.

نه من خوب خوندم این ترم رو اما رقیب کم کاری کرده بود.از اون بعید بود..

نه بیخیال نمیشم.حتما از دکتر میپرسم بعد میرم.

چله تابستون چرا؟؟؟؟؟؟؟

یعنی فقط تو فهمیدی این سوتی رو خخخ میخواستم یه چیز مرتبط بنویسم یادم رفت حالا تو پست بعد میگم.

سلام بلاگرجونم تودلی خوبه؟اونجاکه گفتی تودلی تخس بازی درمیاوردچقدرخندیدم. :)
چقدرازکارخیرکردنت خوشم اومدتواینستاهم عکس بستنیهایی که قراره به بچه هابدی رودیدم کارت باعث شدمنم ازت یادبگیرم ممنونم مهربون:)

سلام خانمی.

ما خوبیم خدا رو شکر. ای جان..

قوبونت بشم.خیلی خوشحالم که تاثیر مثبت داشت.کیف داره واقعا... حتما بکن.

سلام بر بلاگر جونه مهربونو خوش قلبو با محبت
میگم وقتی بابات زنگ زد مدالو تبریک بگه به بچهء آبجیت، حرکت شوهره آبجیت جالب بود که گوشی رو داد به تو!
انشالله که منظوری نداشته، از روی حسن نیت گوشی رو اول داده به تو، ولی خب از یه طرف، حستم قابله درکه و احتمالش هست!!
الهی که دوستت یه ازدواج خوب داشته باشه، با این تعریفایی که تو ازش میکنی حس میکنم واقعا زنه زندگیه
وای یعنی چی که قیافهء خواستگارش معمولیه، اتفاقا همینکه معمولیه کافیه، ملاک واقعا قیافهء پسره!
یا مثلا همهء آدم های فلان شهر بدن، آدم خندش میگیره
الهمی که هر چی براش خیره همون بشه

سلام سحر خوشگلم.

ان شاالله.چی بگم.دوست ندارم حکم صد در صد بدم اما چون اولین بار نبود این جریان یه ذره حس ناخوشایندی گرفتم موقتا.. الان دیگه مهم نیست.

آمین.اصلا من پسر بودم تا حالا فرفرو گرفته بودم ..
چ بگه آدم واقعا..

سلام بلاگر جان ازقبل بارداریت میخونمت اماخاموش اول ازهمه تاپ شدنت مبارک ماشاالله خیلی فعالی خانه داری کلاس زبان وبافتنتی ودرس ودانشگاه  خواهرزاده ها خاله هاشونوخیلی دوست دارن  بعدشماازحرف پدرت ناراحت نشو شاید خواسته باهات شوخی کنه یاشوهرخواهرت شایدمیخواسته به پدرتون بفهمونه ماهوای بلاگر داریم ویاخونه مااحساس راحتی میکنه وازاین جورچیزا بچه هاتاموقعی که توشکم مادرشون هستند شبابیدارن روزهاخواب اینو یه دکتربهم گفته به خاطرهمینم هست یه سری ازبچه هابعدبه دنیااومدن شب زنده دارن چون ساعت خوابشون تنظیم نشده ایشالله که یه زایمان راحت داشته باشی 

سلام خانمی خوش اومدی.

قربونت..
آره خصوصا که آدم خاله کوچکه باشه..
آره بابا میخواست شوخی کنه اما اینکه واقعا فکر میکنن من کلا چتر خونه آبجیمم هم انکارپذیر نیست.شوعر آبجیمم... بگذریم.
چقدر برعکس بچه ها با این اوصاف.. کوچولوهای قند عسل..
فدای تو بشم عزیزم.آمین

مدال خواهرزاده مبارک باشه
الهی که همیشه موفق باشه و بدرخشه
تاپ شدن تو هم مبارک عزیزم
اون جایزه ت هم نوش جونت
واسه فرفر هم دعا میکنم که بهترین اتفاق واسش بیفته و خوشبخت باشه

سلامت باشی گلم.

آمین.
فدای تو.
ممنون از دعا عزیزم.

منم همیشه سر امتحانام دقیقه نود بودم عزیز کلا بنظرم اینطوری خیلی بهتر بود یک شب و تاصبح نمیخوابیدم و امتحان و میدادم و همیشه ب اون چیزی ک میخواستمم میرسیدم وقتی برمیگشتم فقط خواااااب..

خوب کردی خونه ی خواهر رفتی همیشه مثبت ترین حالت و در نظر بگیر شاید ی چیزی بوده ک نشده بیاد یا خبری بگیره ولی خب حالا اصرار داشته ک جمعه رو باهاشون باشی..در مورد اون کار شوهرخواهرتم میدونم چی میگی بعضیا این مدلین و شاید اصلا نیتشونم بد نباشه ولی خب ی حس بدی میده..

بابت نمره هم تبریک دمت گرم بوس و بغل :**

شمال و هم حتما سوال کن و بعد ان شاالله مشکلی نباشه و بری گلم...

آرزوی بهترینا برای دوستِ گلتو دارم..

مواظب خودتو گل پسرمونم باش... :*

چه باحال... 


در مورد آبحیم و شوهرش یه کم اوضاع پیچیده است .. به هر حال که من نمیتونم از خواهرم رو برگردونم پس بقول تو مثبت ترین حالت رو در نظر میگیرم.

قررربونت مرسی.

چشم حتما.

ممنون قربونت.
 مااااچ

۱۹ بهمن ۲۰:۳۷ ستاره عبدالمیری
سلام بلاگر جان 
خوبی 
خدا رو شکر که فند عسلت خوبه 
چقدر خوبه که فرفر یک دوست خوب مثل تو رو داره 
انشاالله خوشبخت بشه 
رفتار شوهر خواهرت خیلی جالب بود برام 
می تونست بگه که اره که خواهر جان گرام بعد از مدتها با خواهش اومده و منت سر ما گذاشته 
اخه جواب بابات هم جالب بود که انگار شما همش اونجایی 
نمی دونم مثل خانم داداشم توی یکی از شبهای محرم یک حرفی زد الان هر قصدی داشته باشه یا نداشته باشه من دیگه از اون زمان پا خونه ی داداشم نذاشتم و واقعا ناراحت شدم گفتم چرا جایی برم که برای طرفم سنگین باشه برای همین ترجیح دادم که نرم بعد جالب اینکه هر روز به داداشم میگه چرا ستاره نمیاد که فقط خودش و یک جور تبرء کنه و مظلوم نمائی کنه ولی خوب تا حدودی داداش من اخلاقم رو می دونه و برام مهم نیست که چه فکر می کنن

سلام خانمی.

ممنون گلم.
خوب من هفت سال پیش که اومدم این شهر عقد بودم و دانشجو و بیشتر روزا خونه ی آبجی بودم اما همش اول نوزده سالگیم بود.خودم میدونم که خیلی اون وقتها زحمت دادم بهشون اما منم تلاش کردم و میکنم که جبران کنم همه اون چیزا رو.
خوب بابام شوخی کرد واقعا اما خوب براشون اینجور جا افتاده دیگه و هنوز من تلاشهام در جهت ثابت کردن اینکه من یه زن مستقلم کارساز نبوده.
من اما نمیتونم با خواهرم قطع رابطه کنم کلا.
در مورد اینستا هم کافیه سرچ کنی بلاگر کبیر.من همون اول معلوم میشم.

عزیزم تاپ شدنت مبارک:*
ایول داری واقعا:)

صدای قلب تودلی^_^


امیدوارم فرفر هم خوشبخته بشه و تصمیمی بگیره که به صلاحشه
حرف بقیه هم هیچ اهمیتی نداره باااا
اونا که نمیخوان با اون آدم زندگی کنند نظر خودش واقعا مهمه:)
برای منم دعا میکنی شبا؟
خیلی دعا نیاز دارم:(

به به آش رشته بلاگر پز:)
تنها چیزی که تا حالا نپختمش و میترسم بپزم خوب نشه آش رشته اس:|
در ظاهر ساده اس ولی خوب کلی فوت و فن داره دیگه

+واسه منم عنوانت سوال شده بود
چندبار اومدم کامنت بذارم خواستم بپرسم هی وقت نمیشد
الان چشمم خورد به جواب یکی از کامنتا دیدم چیشده خخخخ

فدای تو بهار جونم.


ووویی ^_^

آمین.
دقیقا...
جون دلم من برای همه ی دوستای مجازیم همیشه دعا میکنم. مطمئن باش :)

اوف کنسل شد اصن :(
برا من تا چند ماه پیش یه چیز بدی میشد. اما اخیرا دوباره تلاشمو کردم چند باره خیلی خوب میشه :)

:)

وااااای بانوووو آفرین که تاپ شدی دیدی گفتم میزنی تو گوشش آفرین بر تو
بهت حق دادم از حرف بابات ناراحت بشیو کار شوهر خواهرت
به نظرم اون دو تا میلو میکردی تو چشم مربیت که دیگه عیار دستش بیاد که برا بچه یه ساله چه سایزی ژاکت میبافن
راه حل دیگه ای به ذهنم برسه ارائه میدم حتما

قربونت ^_^

آره دیگه ... چ بگم :)

خخخ خوب شد تو جای من نبودی.. میدونی؟ برای خودش بافتن دو تا دونه آستین کار دو ساعته برای همین متوجه نمیشه من چقدر ناراحت میشم و حرص میخورم..

سلام گلم و سلااااام تودلی خوشملم
تاپ شدنت رو تبریک میگم گلم,من که به همیشه تاپ بودنت ایمان دارم توی تموم زمینه ها
ایول خواهرزادت,پس یه پا قهرمانه عشق خالش

انشاالله سرنوشت فرفر هم بخوبی رقم بخوره و خوشبخت بشه,اینجوری که تو ازش مینویسی مشخصه که خیلی دختر مهربونیه

عزیزم:-*من جات بودم کفری میشدم هی یه چیزی رو ببافم,در نهایت عکسشو بذار ما هم فیض ببریم از هنرات عشق جان ^_^

سلام میترایی :)

فدای محبتت بشم من.. نه بابا من که از نظر خودم یه تنبلی ام دومی ندارم ^_^

آره نیمچه قهرمانه :)

آمین :) 

آخ من که اعتصاب کردم هنوز شروع نکردم دوباره ببافم >_<
چشم...

۲۴ بهمن ۱۱:۳۷ εℓï -`ღ´- εɓï
سلام جوجه های مننننن خوبین؟؟؟

الهی بگردم واسه صدای قلبش:)))

من واقعا به شما مادر نمونه افتخار میکنم و یه جام ماچ تقدیمت میکنم واسه تاپ شدنت :*

اون حرف شوهر ابجیتم بدل نگیر عزیزدلم...باجناق است دیگر...

وووی بچه خواهر*_*

کی میشه منم اون روزارو ببینم :)

وای چقد خوش به حال فرفره که با تو دوسته و بهت نزدیکه:(

درمورد بافت نی نی هم باید بگم عجب مربی بی دقتی نمیدونه واسه تو الان سخته هعی بافتن و شکافتن بزن لهش کن -_-

سلام دخملی...


ووویی قوبونش اصن..
عزیزمی مرسی..
خخخ باجناق..
آخی عزیزم... ایشالا ایشالا
عزیزززم...

آره دیگه از همینش ناراحتم.الان دارم برا سومین بار آستین میبافم..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان