پنجشنبه ی موذی نوشت.

یه فنجون کاپوچینو درست کردم و گذاشتم ورِ این دلِ یه ذره گرفته و گوشی به دست در حسرت لپ تاپ قشنگم که حالا که خراب شده قدرشو میدونم،در حال تایپم و همزمان شهرام ناظری گوش میدم!

این پنجشنبه هایی که آخرین روز عصرکاری همسر هست یجورایی برای من شبیه آخرین روز تعطیلاته.خوب قبلا هم گفتم که شیفت صبحش خیلی خوبه.

از ظهر کنار همیم تا فردا صبحش که بره شرکت...

فرصت همه چیز بیشتره.جدول حل کردن.قدم زدن.کافه رفتن.مهمونی دادن و رفتن.و همه ی کارایی که زن و شوهرای دیگه خیلی بیشتر از ما امکانشو دارن بخاطر شیفتی نبودن کار شوهرها.

اما من یه عادتی دارم که وقتی همسر هست دلم میخواد همه چیز دو نفره باشه یا حداقل یه کارایی که بشه از کنار جگرش جُم نخورد و انجامشون داد...

اینم طبیعتا باعث میشه همیشه یهو حس کنم چقدر کار انجام نداده دارم!!!

در عوض این هفته های عصر دقیقا فرصت های طلایی برای انجام همون کارهان که حتما باید تنهایی انجامشون بدم..

اما خوب الان آخر هفتمه و هیچی به هیچی دیگه ...

از دست خودم عصبی ام که شبیه چُلمَنگا شدم..

دو ماهه تولد همه ی کسایی که برام مهم هستن رو یادم میره و وقتی دو سه روز میگذره یادم میفته و حسابی ناراحت میشم..

از اینکه چیزی رو یه مدت دنبالش میگردم بعد میبینم اصلا یه جای عجیبی گذاشته بودم عصبی ام.

از اینکه کارام عقب افتاده.

که برنامه هام لیست به لیست بهم میریزن.

از این خرجای پیش بینی نشده که سبز میشن وسط پس اندازام.

از اینکه هنوز نمیدونم کجا باید این جوجه رو دنیا بیارم؟ شمال یا همینجا


خوب اکثر این مسایل حل و رو برو شدن باهاشون دست خودمو میبوسن.

منم حس میکنم به کم آوردن نزدیکم.

دیشب با همسر جیک جیک میکردیم و من مث الان داشتم ناله میکردم .بعد یه روز نسبتا متشنجی که داشتیم.

خوب من با تمام این افکار و استرس امتحان چشمامو به روز باز کرده بودم.بعد همسر هم یه موجود شریفیه که در مقابل این جمله که امروز من بی حوصله و عصبی ام منو به حال خودم بذار مقاومت عجیبی داره :-D همش تلاش میکنه با شوخی و خنده حال منو عوض کنه.

اتفاقا هر بار هم گرفتار طوفان من میشه ها اما باز دفعه ی بعد همین راهو میاد.بدم نمیاد و گله ای ندارم ها اتفاقا حس خوبیه اهمیت دادنش اما خوب آخر سر دلم برای خودش کباب میشه...

بعد دیشب میگفت عزیزم تو هر چی بدخلقی کنی باز من تا آخر عمر عاشقتم.بهش گفتم تو هم هر چی رو مغزم راه میری من باز دوستت دارم اما به خودت رحم کن..

بعد من بهش گفتم میدونی اگه من مرد بودم سلیقم مث تو بود.دقیقا زنی میگرفتم مثل خودم.میگفت خوب شد تو مرد نشدی... 

یه فیلمی جدیدا دیدم که توش مرده از زن خودش سرد میشه و عاشق یه زنی میشه که خصوصیات اخلاقیش اینجوریه که کلا همیشه راضی ان.فرقی نمیکنه طرف چوب تو آستینشون کرده باشه یا طلا به پاشون ریخته باشه کلا عکس العملشون رضایته البته به تظاهر و از درون میشکنن اما اونقدری برای خودشون ارزش ندارن که بگن فلانی! منم آدمم.این حقمه.این حقوقمه.این حد و مرزمه و تو نمیتونی وارد محدوده غیر مجاز بشی.اتفاقا هیچوقت هم عشق و احترام واقعی نمیبینن. هیچکس براشون همه کاری نمیکنه.هیچوقت زحمتا و خوبیهاشون دیده نمیشه.همیشه آخرین اولویت مهم بودن رضایت رو دارن چون خودشونو اینطور نشون دادن که همیشه راضی هستیم..

بعد زن اولیه خیلی خصوصیاتش برای من وقتی خودمو جای یه مرد میذارم دوست داشتنی تر بود.

تعریف من از خودم زنیه که هرلحظه عشق ازش متولد میشه.منبع و سرچشمه ی عشقه مثل خیلی از زنای دیگه.اما یکی دو ساله یاد گرفته این عشق رو چطور جاری کنه.

باید دوباره به همین عشق چنگ بزنم.باید دوباره درکش کنم.دوباره آزادش کنم تا همه ی گرفتاری ها و مسایلی که عصبیم کردن درست بشن.

جان تمام کارهایی که عاقبتشون برای من رضایت و موفقیت میارن عشق بوده همیشه.دلم میخواست میشد از این پستم پرینت بگیرم و بزنم تو اتاق.

چون فقط منم که میدونم با چه حالی شروع کردم به نوشتن و دارم با چه حالی پستم رو میبندم.انگار جواب سوالامو با نوشتن پیدا کردم.انگار شکفتم تو خودم.

الان دیگه اصلا دلم نگرفته ^_^

سلام به روزای روشنِ پیشِ روم ^_^


:-))) پس میگی و خودت هم جواب خودتو میدی

آره دیگه. کلا نوشتن همیشه بار رو شونه هامو سبک میکنه.. 

وای پُست گذاشتن با گوشی خیلی سخت و نفس ـگیره! :|
اصن آدمـ عاشقِ هرچی لپت ـتاپ و کامپیوتر و سیستمـ میشه :دی

شیفتی بودن ـآ همـ که خیلی بده :(
دایی ـآیِ من َمـ دو تاشون کارشون شیفتی ـه و واسه ماها که دیر به یر میتونیمـ باهاشون برنامه یِ مهمونی و دورِ همی جور کنیمـ ناراحت کننده ـس، چه برسه به خانوماشون !

کارِ انجامـ نشده ! هوووف ...
واسه من که خیلی خیلی بارِ منفی داره
همیشه آشفتگی اطرافمـ ذهنمـُ آشفته و دلمـُ بهونه ـگیر میکنه ...

چقد خوبه که آدمـ آرامششُ تویِ خودش و حرفایِ خودش پیدا کنه!
خیلی حسِ خوبی ـه
خیلی حرفایِ قشنگی بود
موافقمـ ! کسی که همیشه راضی ـه و لبخند به لب داره، کــمتر پیش میاد تا قدر دونسته بشه و فداکاری ـآش به چشمـ بیاد ...
آدمـا چیزی که همیشه تکرار شه رُ وظیفه میدونن ... فراموش میکنن که بَــدی همـ وجود داره

دقیقا...

اصن تو بگو از اون سیستم قدیمیا که صفحشون مث شکم زن حامله جلو بود..

آه اصلا گفتی کار شیفتی و کردی کبابم. بعد فکر کن ما شاید یک صدم خود این آدما اذیت شیم.خیلی افتضاحه مثلا یازده شب برسی خونه بعد پنج صبح فردا بخوای بری. یا مثلا شش صبح برسی خونه بعد قرار باشه ساعت یک بری سر کار.ادمو اذیت میکنه واقعا..
در عوض خیلی لذت داره کاراتو بتونی انجام بدی و ببینی بار روی دوشتو خودت با تلاش خودت برداشتی..

آفرین.میشه وظیفه! 

۱۸ آذر ۲۰:۲۸ من بانو
اخییییی دونفره بودن هم باحاله ها...من قبلااز ازدواج بدم میومداماالان حس خای نسبت بهش ندارم امااینامیدونم زن اذرماهی کلاهرروزنسبت به دیروزعاشقتره:)
البته من عشق روتجربه نکردم نمیدونم وقتی عاشق میشم چه شکلی میشم...فعلامجردی روعشقه...

امیدوارم یه ازدواج عالی داشته باشی عزیزم...

۱۸ آذر ۲۰:۴۶ من بانو
راستی یه موقع اگه دوست داشتی بگوچجورباااقای همسراشناشدی:)

بصورت اشتباه تلفنی خخخ

۱۸ آذر ۲۱:۵۹ من بانو
ممنون دعاکن توروزگاری که طلاق زیادشده من خوشبختی روبچشم...
عهه چه جالب تویه پست جداگانه کانل ودقیق ومفصل ازدواجت روتوضیح بده البته اگه حالش روداری ودوست داری...

ای جانم حتما برات دعای خیر میکنم عزیزم.

هوووم میره تو برنامه ی آینده ی دور :-)

فراموش کردن ها عادیه، ناراحت و نگران نباش، یه تقویم کوچیک یا یه برگه رنگی بگیر بچسبون به جایی که زیاد میبینی مثلا برا من در یخچال وکابینتم کارآمده، برنامه هات رو نت وار داخلش بنویس که یادت بمونن. 

در مورد مکان زایمانت بذار یکی دو ماه دیگه بگذره، خودت توی بارداری متوجه میشی کجا برات بهتره و حتما جایی رو انتخاب کن که شرایط روحیت بهتر باشه اونجا و جنگ اعصاب نداشته باشی و کسی کمک حالت باشه . البته تو این رفت و امد هایی که داری از هر دو شهر دکترت رو مشخص کن که اگه هر تصمیمی گرفتی غیر ممکن نشه و بزنه تو ذوقت و  استرس بهت  وارد شه

فیلم ها معمولا درست نیستن/

تا یه جایی عادیه.. از این نوشتنه استفاده کردم... دیگه بقول تو باید بچسبونم در یخچال انگار 🙁

هووم مرسی... باشه.
خوب مساله ی غیر واقعی نبود که چیزی که تعریف کردم.هان؟

وای عزیزم روزای خوبی داچته باشی با اقای همسر و جوجو😄

ممنون نفس جان

دوست. داشتم. پستت رو... ولی. دوست تر میداشتمش اگه منم حالم آخراش خوب میشد...! نه که خدای نکرده از حال خوبت خوشحال نشم... نه. اما میدونی.من کلا یه جورایی تقریبا بیشتر عمر زناشوییم رو اون زن دومیه بودم. خیلی قانع. خیلی راضی. خیلی لاااال مونی گرفته. نه که شوهرمو دوست نداشته باشم و مثلا عشقم هم تظاهرباشه ها! نه. الان عاشقشم. واقعا. واقعا و ازته دلم. اما... باعشق ازدواج نکردم. باعقلم ازدواج نکردم. سنتی تر از سنتی ازدواج کردم .به خاطر یه سری شرایط... تو سنی که نباید... کسی رو انتخاب کردم که درشرایط عادی حنی شاید نمیدیدمش بین هزاران هزار نفر. ازهمون اول اینجوری قانع و ساکت نبودما.سال اول اگه بی محلی میدیدم حتما برخورد میکردم...کنارنمیومدم! اما بعداز دوسال که دوران عقدمون بود باخودم گفتم تاکی لجبازی تاکی بد قلقی... اون که کوتاه نمیاد تو کوتاه بیا. این شد که ازاونور بوم افتادم انگار!!! نمیدونم. پست رو که خوندم دیدم یه جورایی خیلی به من نزدیکه اون زن دوم. من دقیقا یه نقاب دارم که شاید گاهی موقع پریودام یه کم از روی صورتم کنارمیره بلاگر. به ظاهر شاد. به ظاهر راضی. به ظاهر قانع. ببین نه که به زندگیم عشق نداشته باشم. نه. اما حس میکنم همه ی این راضی بودنه فقط راضی بودنه! میدونی. راضی بودن. نه خوش بودن. حس میکنم به طرز مبالغه آمیزی قانع بودم. واقعا خیلی چیزارو تو زندگی شوهرم اصلا نه میبینه نه میفهمه حتی. و این تقصیر خودمه. اینجوری عادتش دادم.
.
راستی برعکس تو من باگوشی راحت ترم واسه تایپ. هرچند درصد اشتباهات تایپی شدیدامیره بالا

هووم ارزو جونم یعنی کاملا میفهمم.. من خودم یه بخشی از زندگی زناشوییم رو مثل اون مدلی که گفتم خوشایندم نیست زندگی کردم و البته که ربطی به عشقی که ادم ب شوهرش میورزه نیست.مساله عشقیه که ادم به خودش نمیورزه و این عواقب خوشی نداره.



آهاراستی... منم بودن با همسرم رو بیشتر از هرچیزی دوست دارم. خوب مسلما آدم دوست داره بابقیه هم رفت و آمد کنه ولی من مسافرت و گردش رو باهمسروبچه ها به مسافرت بافامیل یا خانواده هامون شدیداترجیح میدم.

دقیقا.. ادم به هر چیزی به اندازش احتیاج داره..

سلام برمامان بلاگر عزیز...آخ گفتی کار شیفتی واقعا ادم اذیت میشه همسرمنم کارش شیفتیه جالب اینجاس ساعت کاریشم دقیقا عین همسرشماس من بیشترازهمه از شیفت شب بدم میاد حسابیا😣 چه خوب که بانوشتن اروم شدیو خودتو پیدا کردی.... 

وااای رها جان بیا با هم گریه کنیم خخخ

واقعا کی از شبکاری خوشش میاد.. خیلی سخته..

خیلی بده هرروزتنهایی تو خونه نشستن اما خوب همسرتون هم مجبوره اذیتش نکنید گناه داره همیشه این جوری نمی مونه خیلی دوست دارم بچتون به دنیا بیاد حتما باید عکسشو بزارید یادتو نره هروقت زن حامله ای می بینم یادشمامیافتم

نشیمل عزیز من منظور شما رو از هر روز تنهایی نشستن تو خونه نگرفتم متاسفانه..


وویی من قوبون اون بچه .. عکسش رو تو وبلاگ خواهم گذاشت دوست خوبم :-)

بلاگر جان چقد خوب که جواب سوالاتو با نوشتن گرفتی.ایشالا اعصابت همیشه آروم باشه.کاش منم یه راهی برا آرامش اعصابم پیدا میکردم

ممنون عزیزم..

جواب هر کسی تو خودشه.. خودتو بگرد عزیزم

یعنیا من بنازم این پست رو که چجوری شروع و چجوری تموم شد
اکثر خانوما اینجورین,طی حرف زدن به نتایجی که باید برسن میرسن,تو حالا با نوشتن بهش رسیدی دیگه;-)

این توصیفات از رفتار شوهرت موقع متشنج بودنت,مثل قبلنای شوهرم بود اما الان مدتهاس ازش خبری نیس,منم نمیشینم براش زار بزنما اما خب گاهی دلم اون روزا رو میخواد

من که توی شهر غریب جوجه م رو به دنیا آوردم,و مادرمم فقط تا ده روز پیشم موند بعد از زایمان
بعدش منه ۲۲ ساله ی بی تجربه موندم و یه جوجه ی بشدت ناآروم و یه پدر۲۹ ساله ی بیخیال
خیلی سختم بود
مثل من ابن اشتباه رو نکن و جایی برو که کمکت کنن کمی

:-)

کاش میشد اون روزها رو حفظ کنی میترای قشنگم یا اینکه برشون گردونی.. من هم نمیدونم آینده چی جلوی پام میذاره ..
اخی دلم خون شد میترا.. چقدر بده روزای اول انقدر به ادم سخت بگذره. 
من خواسته ی دل خودم اینه که همینجا زایمان کنم.. چون اگه بنا به شمال رفتن باشه حتما باید از عید برم و اینکه شوهرمو نبینم دو ماه خیلی سخته برام.بعدشم اینکه اونحوری یه وقت میبینی زایمان میکنم و همسر سر کاره.
تازه میگم شاید این ابجیم که اینجاست بتونه یه دستی بهم برسونه اما کلا دلم میخواد خودم تجربه کنم خیلی چیزاشو و حتی اگه کسی میاد زود خلوت شه دور و برمون که سه نفره شدن خانوادمون محسوس شه..  تنها بدیش به اینه که اینجا که بمونم حتما مادر شوهرم اینا میان و دیگه رفتنشون با خداست.خوب من شاید یه دردی چیزی داشته باشم پیش اونا معذب میشم خیلی...

سلام بلاگر جونم.
اول از همه بگم چقدر خوشحال شدم که حالت توی نوشتن پست کلی تغییر کرد و آخرش با اون همه امید و انرژی مثبت پستت رو بستی....
امیدوارم حالت خوب باشه.اول هفته بر تو و تودلی عزیزت بخیر...
و این که میگم من دقیقا دوس داشتم وقتی عصبی و گرفته ام میثم رفتار شوهر تورو انجام بده و انقدر به پرو پام بپیچه تا حالمو خوب کنه.اما خوب دقیقا برعکسه.منو به حال خودم میذاره تا خودم خوب بشم.خخخخخخ.
و در مورد شیفتی بودن کار.فکر میکنم شماهایی که شوهرتون شیفتیه کارش خیلی زنای خوب و زرنگی هستین و من اگه میثم کارش شیفتی بود قشنگ همه ی برنامه های زندگیم با هم قاطی میشد...ینی اصلا نمیتونستم یک هفته شو هم تحمل کنم.سخته خو..
در مورد انتخاب محل زایمان هم بازم بستگی به نظر خودت داره....خوب خیلی چیزا توش دخیله..
اما با توجه به جوابی که به کامنت میترا دادی  و گفتی شاید مادرشوهرت اینا بیان خوب من جای تو بودم ترجیح میدم اون لحظه هارو کنارمامان خودم باشم تا مادرشوهر.اما بازم در نهایت تویی که تصمیم میگیری....چون اون وقت تویی که باید دلتنگی همسرجان رو به جون بخری...
خلاصه که امیدوارم بتونی بهترین تصمیم رو بگیری در این مورد.میدونم که مثل بقیه ی چیزا از پس اینم برمیای.
روزت قشنگ عزیزم.

سلام عزیزم.

مرسی.
اوهوم میفهمم کاملا...
نه والا من بعضی اوقات رسما رشته ی زندگی از دستم درمیره.. 
هوووم ببینم چ میشه.. 
فدای تو روز خوش

۲۰ آذر ۰۹:۵۶ دچــ ــــار
شیفت صبحش خیلی خوبه :)

کلا صبح و عصر جفتشون خوبن..

سلام عزیزم
نوشته هاتو خیلی دوست دارم
همیشه موفق باشی
برات بهترینارو ارزو دارم مامان خانومی...

سلام عزیز دل ..

ممنون از لطفت.

۲۰ آذر ۱۲:۴۸ سارینا2
سلام
چه پست پیچیده و فلسفه داری بود
من از آخرش تقریبا سر در نیاوردم

خوب کی باید عشق رو جاری کرد و کی باید حبسش کرد؟
بلاگر جان احقاق حق توی زندگی کلا خیلی مهم هست چه محل کار چه تحصیل چه زندگی مشترک

ولی در رابطه با همسر یه خرده با ملایمت حقت رو احقاق کن 
باشه؟

راستی از خودت توی بارداری زیاد توقع نداشته باش
حالا دو تا مناسبتم یادت بره اشکال نداره که

شما جسمت و روحت نیاز به استراحت و آرامش داره خودت رو درک کن

سلام گلم..

عه در این حد نامفهوم یعنی؟؟  
اصلا عشق برای چی باید حبس بشه؟ ذات عشق جاری بودنشه.. 
درسته حرفت کاملا... احقاق حق !
یعنی میگی گاهی جگرشو درنیارم به سیخ نکشم؟ خخخ شوخی میکنم..
سارینا جونم تاکید من در مورد گرفتن حق از شوهرها فقط بخاطر اینه که تقریبا هممون بلدیم حقمونو از دیگران بگیریم و خوب هم میگیریم.اما در مورد همسر این اعتقاد اشتباه که حالا که عاشقشم این ظلم و اون بدیشو تحمل کنم نذاشته و نمیذاره اکثر زنا حقشونو بگیرن.در حالی که عشق نتیجه ی خوبش باید به آدم برگرده دیگه.زندگی که شکنجه گاه نیست..
همونقدر که ملایمت لازمه.. گذشت لازمه.. سازش لازمه .. جدیت هم لازمه تو زندگی..  وقتی یه چیزایی بیخودی بیخودی بشه وظیفه ی آدم و شوهر اصلا انگار نه انگار دیگه تقصیری به گردن شوهر نیست.. همه ی تقصیرها متوجه خود زن هست..
به نظر تو من زن خشنی هستم سارینا؟ بخاطر اینکه بهم گفتی با ملایمت حقوقمو بگیرم میپرسم ..
خوب خیلی دور از انصافه ادم تولد مثلا خواهرشو فراموش کنه چون بارداره.. 
نیست؟؟ چقدر خوبه که تو آسون میگیری..
باور بکن که استراحتمو دارم .
خیلی دوستت میدارم مرسی که موشکافانه نظر میدی .

خوب... خوب...
من بالاخره همه ی پستهارو خوندم به جز همون پست اول. آقااااا من چقدر خنگم... یعنی چقدررررآخه! مگه داریم اصلا؟!ببین بلاگر همه ی مطالب بی رمزت رو که ادامه مطلبی بود به هوای اینکه رمز دارن اصلا بازنکرده بودم. یعنی اندر کف حودم این هوشم موندم من...
انقدر دوست داشتم واسه دونه دونه پستهات کامنت بزارم که نگوووو. ولی دیدم تو این وضع و اوضاع حالا بخوای همع رو تایید کنی و جواب و اینا... دلم نیومد. منم که پرحرفففف. کامنتامم که طول و دراز 😂
گفتم همین جا اونایی رو که یادمه میگم دیگه. راجع به جریان رابطه ت باخواهرو ته تغاری بودن و اینا،
راستش من بچه ی اولم .زودم ازدواج کردم. یعنی برعکس فکری که همه راجع به من داشتن و اینکه تا ارشدنگیرم عمرا شوهرموهرکنم و اینا... در کمال بهت و ناباوری اطرافیان و دوستا و حتی خودم!!! سال آخر دبیرستان عقدکردم.ودوسالونیم بعدشم عروسی کردم رفتم خونه ی خودم. یععنی نوزده سالگی. خوب زودازخانواده م جداشدم اما برخلاف اکثردخترا و مخصوصااونایی که زود از خونه ی بابامامان میرن من اصلا وابسته نبودم بهشون. یه خواهر دارم سه سال و نیم ازم کوچیکتره و برادرم هفت سال ازم کوچیکتر. تو استوریِ اینستاگرامم هستن از دیشب. سه تامون تویه عکسیم. من از بعداراینکه عقدکردم علارغم اینکه زیاد باخواهرم صمیمی نبودم هربار توی هرمسافرت حتی یه روزه ی شمال تهران یاهرجای دیگه واسش سوقاتی میاوردم. یعنی واسه ی همه ی اعضای خانواده. تولداشون همیشه یادمه و کادو و کیک و اینا...  .اما خواهرم سه ساله از ازدواجش میگذره و مسافرتم تقریبا زیاد میرن زیاد اهل این جور کارانیست و رفت و آمدمونم خیلی خیلیییی کمه. مثلا دیشب بعدازدوماه همو خونه ی مامان اینا دیدیم. دوماه پیشم بازخونه ی مامان همودیده بودیم. نمیدونم.بااینکه یه جورایی حرف زیاد داریم برای گفتن. بااینکه سلیقه ها و افکارمون توخیلی چیزاهم متفاوته. مثلا اون شدیدامحجبه ست من معمولی .من اهل آرایش و اینا اما اون اصلا حوصله رسیدن به خودش و ظاهرش حتی وقتی باشوهرش تنهاست هم نداره . یعنی انگار اون دوتا بچه داره و سرش شلوغه برای رسیدگی به سرو وضع و ظاهرش و من بچه ای ندارم!
آقا شوهرشم خیلی آقاست و شوهرامونم رابطشون باهم خوبه خداروشکر. درحدی که پارسال خونه قبلیمونو اوناازمون خریدن و مشکلی هم نبود بااینکه معامله فامیلی بود. اما من دقیقا نمیدونم مشکل کجاست که هردومون تمایل چندانی نداریم به رفت و آمد. خوب اون اوایل که ازدواج کرده بود چندباری گفتم ازصبح تاغروب اومدپیشم حتی شب شوهرشم گفتیم اومد. همه چی خوب و خجسته. اما بعدکم و کمترشد تاالان رسید به تقریباهیچی.
این از خواهر. داداشم که امسال داره کارشناسی رو میخونه البته ترمشون از بهمنه و میره یه شهر دیگه. دوست داریم همو و لی زیاد بروز نمیدیم. درحد قربون صدقه های اینستاگرامی یا صحبت راجع به فیلممون واینا. باداداشم بیشتر نقطه ی مشترک اعتقادی داریم البته.
بابام که...!بلاگر بابام ازاون آدماست که اگه کسی ببینتش محاله بهم نگه خوش به حالت چه بابای امروزی و روشن فکری. اما... ازنظرم بابام هفته بیجاره.آره همون ترشیه معروف!خوب ایشون همه ی کتابای روز دنیاروخونده و میخونه.کلیدر مثلا کتاب مورد علاقشه که همه ی جلداشو شونصدبارخونده. بعد میگه من مارکسیستم و اینا... بعدمثلا واسه ی یه پیش آمدسفره ی ابوالفضل نذر میکنه!!!خوب توی زمانای قدیم دانشجوی دانشکده ی انرژی اتمی زمان شاه بوده. انقلاب که میشه خودشو بازخرید میکنه میاد بیرون میره دنبال کارای تجربی تو رشته ی برق و اینا. درسم بیخیال میشه.بعد یه شش هفت ساله تو کاره بتن و اینان. باهرکی سرکاردعوامیشه میگه من سی سال سابقه کار بتن دارم! خواین سی سال از کجادرومد دقیقا!!!!
آهان... این کاراش منو میکشه. والا تاجایی که یادمه صبح تاشب از صدای دادوبیدادو دعواش بامامانم من زیرپتو از ترس و گریه میمردم و فقط به عشق فرارازمحیط جهنمیه خونمون دیوانه ی مدرسه و درس بودم. بعد برام برداشته پروفایل اینستاگرام و تلگرامشو نارنجی کردهstopviolence 
againstwomen
خوب حرص میحورم دیگه!
مامانم که عاشقشم اماخیییلی خونسرده. یه جورایی به خاطر بددلی و تعصبی که بابام تا ده دوازده سال پیش داشت یعنی همون موقع ها که مامانم خانوم خونه بود و اینا. حالا که پنج شش ساله گواهینامه ش رو گرفته و رفته توی آژانس بانوان یه جورایی ازاونور بوم افتاده. بایه دوستش از صبح تاشب باهمن. جوری که گاهی دوهفته سه هفته نمیبینمش. صبحهاکه سرویس مدرسه داره و از ساعت دوظهرتا نه و ده شبم سرکاره. نه که فکر کتی بی عاطفه و غرغرو بیمحبتم. نه به خدا. خوب من کلا اهل شوخی و سربه سر گذاشتن همه م. حتی اگه یه مطب ساده ی دکتربرم محاله چندتادوست کوتاه مدت پیدانکنم. ولی درموردم دردوغصه هام اصلااهل دردودل باکسی نیستم توی دنیای واقعی. چون به این رسیدم که دردآدم کم نمیشه هیچ بیشتر میشه. اینجاهم مگه یکی دونفر. مثلا وبلاگ آوا. یا الانم اینجا. اما خوب گاهی ازمامانم دلم خییییلی میگیره بلاگر. یادمه پسراولم که کوچیک بود هرچند روز اگه شده حتی میومدیه ده دق میدیدش میرفت. اماالان این دومی... نه که مامانم دوسش نداشته باشه. نهههه اما خوب رفت و آمدبااون دوستش همه چی رو گرفته ازمون. حتی محبت مادرانه ش. یعنی دیدم که میگمااا. هرروزحتی جمعه ها باهم بیرونن. کافیشاپ بستنی فروشی. همه جا. خوب حسودنیستم هیچوقتم نبودم. اماگاهی دلم واسه مامانم تنگ میشه. من پشت سرهمم که میرفتم بازتا ده نمیومدخونه. بااینکه آژانس ساعت نه تعطیله کامل. مطمعن بودم باهمون دوست و همکارشن. میدونست ماخونشونیم  .باز نمیومد. خلاصه دلم خیلی گرفته.... قدر پدرمادری که دوست دارن و گاهی بهت گیرمیدن روبدون بلاگر.
واااای چقدر چرت و پرت گفتما.... 😮😶😶😶😶

وای ارزو خدا نصفت کنه خخخخ کمرم شکست تا کامنتتو خوندم..

من اگه میومدم میدیدم ده تا کامنت اینجوری ازت دارم که دار فانی رو وداع میگفتم😂
درمورد رابطه با خواهرت اینا خوب وقتی میخوندم فکرم پیش کیفیت رابطه ی کلی خانواده و پدر مادر بودم که دیدم خودت بهش اشاره کردی...
تو هم کم سن بودی ازدواج کردی.. شاید اگه سالهای بیشتری کنار هم میموندید تو بعنوان خواهر بزرگتر به این نتیجه میرسیدی باید با خواهرت خیلی گرم شی.. خواهرای من دو تا دوتایی های پشت سر هم خیلی با هم خوب بودن و هستن.. من خیلی مهجور افتاده بودم وقتی انقدر کوجک تر بودم..
باباتم جالبه.. خیلی از مردا اینحوری ان.سخت نگیر به بابات و حرصشو نخور.عوضش پسرای خودتو درست تربیت کن که فردا دخترای خودشونو حرص ندن😊
مامانتم رفتار الانش دقیقا نتیجه ی سختی های گذشتشه.. بخاطر همین من انقدر اصرار دارم زنها هر چه زودتر حقشونو بگیرن .بنظرم ادم اگه شوهرش خیلی خشن هم باشع می ارزه بخاطر گرفتن حقش کتک هم بخوره.. ولی بگیرتش بالاخره.اینجوری ارامش اینده ی ادم تضمین میشه..
به نظرم حرفاتو رک و پوست کنده مث وقتی با یه دوست درد دل میکنی ب مامانت بگو.همین دلتنگیتو.کم بودنشو همه رو بگو.. بگو بهش احتیاج داری..
قدر میدونم بخدا .. ولی بی زحمت دیگه انقده گیر ندن😂
چرت و پرت چیه.. همیشه هر چی تو دلت بود بیا بگو ... 

سلام به بلاگر عزیزدلم😊
ای جانم به این پستت😍
منم برام پیش اومده با نوشتن یا حرف زدن تهش خودم خودمو به جواب و راه حل میرسونم و این خیلی خوبه...مثل شکوفه زدن یه غنچه از یه گل پژمرده ست😊
هووووم واقعأ کارای شیفتی سیستم زندگی رو خیلی بالا پایین میکنن...
با همه ی دل نگرانیات اما میدونم و میدونی تهش همش میگذره و حل میشه...و من هر سری که پستات رو میخونم و از عشق دو طرفه ی خودت و همسرت مینویسی کلی شاد میشم و برات خوشحال میشم که اونقدر زن قوی و عاقلی بودی که از تموم روزای سختت گذشتی و داری زیبا زندگی میکنی...تو هنر زندگی کردن داری بلاگر...بهترینا در انتظار توئه...💖

سلام نسترن گل گلابم..

ووویی شکوفه زدن.. چ استعاره ی باحالی😊
واقعا مرسی از توووو .. همیشه بهم لطف داشتی و داری😘

۲۱ آذر ۱۶:۳۷ soheila joon
من حاضر بودم شوهرم شب کار بود اما در طول شبانه روز مثلا چند ساعتی کنار هم میبودیم بعضی وقتا از شدت دلتنگی گریم میگیره 
فک کن :( 

چجوری جاری کردن عشق خیلی مهمه بنظرم 
خوبه که حالت خوب شد :)

خوب تو چرا وخیدو نمیبینی نفعمیدم؟؟ هر روز شام و نهار کنار هم نیستید که هستید. هر شب کنار جگر هم نمیخوابید که میخوابید.وحیدم مغازه داره دیگه نه شب که میاد خونه نمیاد؟؟؟

جمعه صبح که دیگه نمیره دم مغازه میره؟
یه روز عاشورایی شب عیدی چهارشنبه سوری همش با خودته نیست؟؟ 
بله عزیزم اصلا کلید اصلی همونه که گفتی...
فدای تو.

۲۱ آذر ۱۷:۱۷ soheila joon
بدون احتساب شب کنارم خوابیدن گفتم خخخ 
بی انصاف خوابیدنو حساب نکن دیگه :دی 
روزای تعطیلم میره مغازه وحید عین روزای دیگه
 ناهار میاد میخوره نیم ساعتی نماز میخونه یکم ب قول تو میرم تو جیگرش بعد میره 
شبم 9:30 اینا میاد 

آقا من خیلی با ارفاق حساب کردم برات تازه.. 

باز شوهرت شغلش آزاده یه کم که زندگیتون سر و سامون بگیره باز ساعتای بیشتری میتونه کنارت باشه..  تازه تو میگی خوابیدنو حساب نکنم خوب ساعت نه و نیم میاد نمیخوابید که.. چند ساعت جیک جیک میکنید بعد.
بخدا شوهر من از شرکت که میاد حتما باید چهار ساعت بخوابه.. خوب هر جوری نگاه کنیم من گنجیشک ترم بوخودا...

۲۱ آذر ۱۸:۱۵ soheila joon
البته روزای خاص مثلا عاشورا عیدای مهم اینا نمیره 

بیا... شوهر من اصلا آف نداره. 

میدونی که چقد بهت افتخار میکنم؟یه زن قوی که روزای خیلی خیلی سختی داشته و بعد همه چیزو با قدرت گرفته تو دستشو زندگیشو مدیریت کرده. به وقتش جدی به وقتش مهربون.کسی ک میدونه کجا کوتاه بیاد کجا سرخواستش بمونه. و خثوصیتتو ک خیلی دوس دارم هر روز دنبال بهتر کردن زندگی و خصوصیات خودتی.برات بهترینارو ارزو میکنم

ماری مهربونم..

مرسی که همیشه با انرژی مثبت بهم کامنت میدی❤

کلا نوشتن خیلی عمل مفیدیه
آدم می نویسه حالش خوب میشه
راه حل پیدا میکنه
علت خشمش کشف میشه
خیلی چیزا
تازه میخواستم بیام برات بنویسم وقتی این روزها نمیای و نمی نویسی کلا وقتی خواستی بری برای زایمان با دنیای وبلاگ خداحافظی کن .... والا
پیشنهاد من اینه برای زایمان بری شمال اگر تونستی
من بعد از زایمانم تازه با همه وجودم حس کردم بودن مادر آدم بی دغدغه کنار آدم یعنی چی؟ برای تو خواهرهات می تونن همین حسی که من داشتم رو در تو ایجاد کنن اگر کنار مامان و خواهرهات باشی بعد از زایمان خیلی احساس امنیتت بیشتر خواهد بود تا بقیه کنار تو تو خونه تو باشن

و اما خیلی دل و جرات داری که کاپوچینو برای خودت درست کردی تو این شرایط
یعنی یک اپسیلون به تغذیه ات اهمیت نمیدی تو این زمان
یعنی بیچاره بچهء معصوم ظریف و نحیف با مغز و اعصاب تازه شکل گرفته که مجبوره چه حجم عظیمی کافئین و سم تحمل کنه
یعنی بترکی که اینقدر بی فکری
یعنی اگر دم دستم بودی کشته بودمت
یعنی من به تو گفتم به خشک کن به جای چای دم کن بخور که چایی نخوری بعد تو کاپوچینو میخوری؟
یعنی یه ذره عقل وجود داره تو کلهء تو؟
یعنی من تا بناگوش قرمز شدم بعد از خوندن جمله اول

نسیم چند خط اول کامنتتو که میخوندم گفتم خدا رو شکر باز چوب به دست نیومده این کچل خانم..

از اخر بگم که... خوب کافیین ممنوع نیست که جانم.. روزی دو فنجون قهوه مجازه.من یه فنجون چیز مثقالی خوردم.اونم تو سه ماهه اول اصلا نخوردم.کلا این سومین فنجونم بود گمونم از هفته چهارده ب بعد.
چای به هم میخورم اما خیلی بدمزه اس که... 

اخ نسیم اگه بدونی شمال رفتن چقدر سخته... دو ماه شوهرمو نمیبینم.. ایا این مصیبت نیست؟؟
دیگه جونم برات بگه که ننوشتنم ربطی ب بارداریم نداره بابا.. لپ تاپم خرابه اصلا دوست ندارم با گوشی پست بذارم.. 
یه ذره پول دستم بیاد درستش میکنم از خجالتتون درمیام با پستهام..

خخخخخ خدانصفم کنه😶😶😶😂😂😂😂😂عالی بودهنوزدارم میخندم

😅😅😅😅

۲۲ آذر ۰۸:۵۹ soheila joon
نخیرم من گنجیشکم [آیکون زبون درازی]

:-P

کافئین ممنوع نیست؟؟؟؟
کی ممنوعش نکرده دقیقا؟
کی گفته مجازه دقیقا؟
اونهایی که با قهوه و غذاهای مزخرفشون هزارتا مریضی لا علاج هم به کشورهای ما وارد کردن؟
کافئین برای آدم سالم و سرحال غیر باردار هم مضره چه برسه به زن بارداری که همه کافئین رو از خون هل میده تو جون یه موجود ظریف بی گناه
می تونی بخوری ولی تاوانش رو باید با تحمل یه بچهء زر زروی بی تاب بیش فعال پس بدی
کلا ما تو کل زندگیمون تاوان کارها و رفتارها و به خصوص تغذیه غلطمون پس میدیم
چای هم مضرات خودش رو داره
به هم اگر بی مزه است یه کم دارچین باهاش دم کن یه کم عسل بعد از اینکه یه کمی خنک شد بهش اضافه کن یا با نبات دمش کن یا هر نوشیدنی و دم کرده دیگه غیر از چای بنوش
قهوه مطلقا ممنوعه بچه رو به شدت عصبی میکنه
یعنی یه همچین موردی رو خود تو نمی تونی بفهمی که نشستی یکی برات ممنوع بکنه یا نکنه
دکترای حالا چیزی بارشونه ؟
اگر هست پس چرا خودشون از همه مریض ترن؟
چرا هی دارو پشت دارو کشف میکنن و همینطور مریضی پشت مریضی متولد میشه؟
به خدا اگر یک بار دیگه از این خزعبلات بخوری بعد بیای از عشقی که در درونت نسبت به بچه ات موج میزنه حرف بزنی من میدونم و تو همون یه فنجون قهوه از دید من کل عشقت به بچه ات رو به باد فنا داده

ندیدن شوهرت به مدت دو ماه اول زایمان مصیبت عظمی است اگر نمی تونه باهات بیاد بیخیال شمال بشو پس

من سالهاست دارم مجله های نی نی مثبت رو میخونم که همیشه مطالبشون به روزه.الانم سایت بی بی سنتر رو میخونم و بخشای تغذیه ی هر هفته رو هم میخونم.من نمیدونم کی مطلقا ممنوعش کرده نسیم جون.قهوه هم مث زعفرون یا خیلی چیزای دیگه تا اونجا که میدونم دز خاص و محدودی داره استفادش.منم که قهوه خور قهار نیستم.بعد نود و بوقی چیزی رو که غیر مجاز نمیدونستم خوردم حالا تو بیا عشق منو ببر زیر سوال..


راستی چرا دوماه باید شمال بمونی؟
ده روز بمون بیا دیگه
مگه قراره فیل بزای؟
مگه قراره چقدر تو جا بمونی؟
دو ماااااااااااااه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

چون اگه برم باید از عید برم و تولد بچم اخر اردیبهشته دیگه...

چجوری ده روز قبل زایمانم این ریسکو کنم اینهمه ساعت تو جاده باشم؟
برا همین سخته.. 

۲۲ آذر ۱۴:۴۹ مامان دخترم
از تو چه پنهون من دوست دارم شوهرم مثل شوهر تو ب پر و پام بپیچه اینجور موقعا
اما خب متاسفانه اونم با تو هم عقیده ست و ادمو ب حال خودش رها میکنه :/

نحوه ی جاری کردن عشقو میشه از دیدگاهت بگی؟

اینقدر از تایپ با گوشی ننال
پس من چی بگم ک تمام کارام با گوشیه؟
اونقدرام سخت نیس !

به جای این کاپوچینو و اینا ک مواد نگهدارنده هم دارن
چهارتا مغز بادومی...گردویی چیزی بخور
مویز بخور تا بچه ت باهوش بشه.
تا مثل دختر من فوران کنه و مخت رو بخوره و عین ضبط صوت کارکنه
هی ضبط کنه و هی با کیفیتهای بالا و باور نکردنی پخش کنه خخخخ

اخه اینام شد چیییز؟؟؟کاپوچینو و قهوه و ...

فرت و فرت به بگیر بخور تا شیر مردمون خوشگل بشه :)
ماششششاالله خودت ک استادی ماااادر 

کلا ادمیزاد برعکسه دیگه.. نمیدونم چرا.. 

میگم عشق اگه به منبعش وصل باشه باید همیشه باشه.وقتی قراره یه چیزی همیشه باشه معطوف ب ادم و چیز خاصی نمیشه که وقتی اون چیز کم شد یا نابود شد عشق ما هم هیچی به هیچی شه.. 
میخورم مغزیجات ...
خخخ دیوونه
من طرفدار قهوه نیستم اصلا.. قبل بارداریمم زیاد نمیخوردم چ برسه به الان..
به تو سه ماهه اول زیاد خوردم..
فدای تو

۲۲ آذر ۱۶:۴۳ شنل قرمزی
سلام :) خوبی ؟؟ پیجتونو تو اینستا دیده بودم الانم وبلاگتو پیدا کردم :)
ایشالا نینی صحیح و سلامت دنیا بیاد :*

سلام عزیزم خوش اومدی..

ممنون از لطفت.آمین

چه خوب که حالت خوب شد 
هیچکس نمیتواند ما را شاد کند جز خودمان،اگر بخواهیم .

اوهووم..

دقیقا :-)

۲۳ آذر ۱۳:۱۴ بانوچـ ـه
نوشتن خیلی حال آدمو خوب میکنه.

اره عزیزم.برای من همیشه اینطور بوده

سلام عززززززیززززم .... ای جووووونم نی نی رو قربون .... تا گفتی کاپوچینو فوری ب شوهرجان زنگ زدم و ازش پرسیدم ایا ضرر نداره واسه نی نی ... ک ایشون گفتن بیشتر از دو فنجون در روز نباید مصرف بشه .. مواظبه قند عسلم باش فقط دو فنجون بخور ... راستی کاره شیفتی خر است 😬

سلام نازی جون خدا نکنه..

مرسی عزیز.. به به آقوی دکتر...
خیلی خر است.. تازه اوضاع شماها که همسرهاتون دکترن بد تره.فقط باید صبور بود دیگه..

۲۵ آذر ۱۰:۵۹ گلی ^__^
خوب چرا لپ تاپ قشنگت رو نمی بری درست کنی عاغا؟

منم اونموقعی که بابام کارش شیفتی بود فقط شیفتای صبح رو دوست داشتم
از شیفت شب و عصر متنفر بودم همیشه دلم بند نمیشد تو خونه اونوقتا
الان خداروشکر همیشه صبح میره دیه^_^
ولی باز یه شوهری گیرم اومده که کل وقت آزادش در طول روز شاید سه چهار ساعت باشه همیشه:|
اونم که به احتمال صد در صد هیچیش به من نمیرسه:(((

خودت رو اذیت نکن باااا
الان تودلی از همه چی مهم تره نباید حرص بخوری واسه چیزی که گذشته
عصبی نباش هیجوقت عزیزم:*

محسنم دقیقا مث شوهر توئه
همیشه هم بدترین رفتار رو از من دیده ولی بازم دست برنمیداره
البته آخرش با تلاش هایی که داره یکم اون اخلاق چس مرغیم بهتر میشه هاااا
ولی بدجور حالشو میگیرم!!!

چیقد ادامه ی پست خوب بود:)
منم جواب یکی از سوالامو با پست تو گرفتم:*
اووه چیقده اون قسمت شکفتنِ خوب بود
خوشحالم حالت خوب شده دیه



+پستای اینستا رو هم میخونم
واسه اون دو عکسی که تودلی توش مشخص بود کلی ذوق کردم^___^
دلم آویزونت شدن رو خواست:****



منتظر سر ماه و حقوقم دخمل جان..

باجه من حرص نمیخورم.. 
احتمالا خودشون ب خوشحال شدن ما به قیمت گرفته شدن حالشون راضی ان ...

چه باحال 😊

ووویی آویزون... من خودمم خوشم میاد از این قلقلی شدنه..

۲۷ آذر ۲۲:۱۸ خانوم خونه
من فدات دختر...
اصلا حالم خوب شد وقتی دیم اخر پستت خبر دل گرفتگی نیس دیگه....
اصلا نباید دلت گرفته باشه ها گفته باشم...
همیشه و همیشه باید مواظب زندگیهامون باشیم...
همیشه...
گاهی نزدیگترین اطرافیان حسودی میکنن...

قربون مهربونیت برم...

مواظب زندگی هامون باشیم... چ قشنگ..
فدای تو... چشم حسود از هممون دور باشه.

۲۸ آذر ۱۱:۰۲ سارینا2

دوباره سلام

بلاگر جان منظورم این نبود که خشن هستی

شاید یه وقتایی بیش از اندازه ،خودت هستی البته اینکه آدم فیلم بازی نکنه و خودش باشه خیلی خصوصیت خوبی هستش نقاب زدن و یه شخصیت دیگه بودن خوب نیست


وقتی آدم ناراحته خوبه که دقیقا درد و دل کنه و علت ناراحتیشو توضیح بده ولی اینکه بگه بی حوصله ام و بهتره طرف من نیایی یه خرده گناه داره همسر محترم

اگر درد و دل کنی اونم درک می کنه و باهات هم نوا میشه یا بالاخره یه کاری می کنه حالت عوض بشه


گاهی ناراحتی جوریه که ترجیح میدی مثل راز پیش خودت نگه داری اون موقع است که به نظرم مجبوری از همون نقاب استفاده کنی و نقش یه آدم الکی بی حوصله رو بازی نکنی 

نقش یه آدم معمولی که فقط کمی کارهای روزانه خسته اش کرده


در هر دو حالت به نظرم برخوردی که بعدا باعث بشه دلت کباب بشه ممنوعه


البته این نظر شخصی من هست


البته برخورد تند هم گاهی لازم شاید باشه ولی زمانی که اتفاقی افتاده و همسر محترم مقصره


راستی بلاگر جان چیزهایی که حد مجاز داره توی بارداری رو کلا ازشون بگذری بهتره مخصوصا اگر ضروری نباشن بالاخره دوزهای پایینترش هم یه اثرات کمی دارن

مثلا همون زعفرون واقعا لازم نیست آدم مصرف کنه


من با شهر خودم تقریبا 17 ساعت فاصله مکانی داریم 

ماه 9 بودم که اقدام به رفتن به شهر خودم کردم البته قبلش چکاپ و سونوگرافی انجام دادم دکترم قبول کرد 

سه هفته بعد رفتن به شهر خودم قرار بود زایمان کنم که یه هفته افتاد جلو و با وضعیت اورژانسی یه هفته زود زایمان کردم

اگر با ماشین شخصی بتونی بری که عقب ماشین اگر خواستی استراحت بکنی مشکلی پیش نمیاد البته من توی دو مرحله رفتم یعنی وسطش رفتیم تهران یه روز خونه مادر شوهر بودیم بعدش رفتیم به شهر خودم


ولی با همه این قضایا به نظر من شهری رو انتخاب کن که امکانات پزشکیش مناسبتر باشه و ضمنا در نظر داشته باش که شناسنامه بچه ات متولد همون شهر میشه مثلا اگر دوست نداری بچه ات متولد شهر محل سکونتت باشه و هر جا میره همه بگن اونجایی هستی برو شهر خودت


من هم تقریبا دو ماه از همسر دور بودم شرایط ایده آلی نیست ولی قابل تحمله در ضمن اینکه همسرت احتمالا موقع زایمانت یه مدت مرخصی می گیره و میاد پیشت 

پس دوری دو ماه نمیشه


تازه همون اول که بچه به دنیا اومده انقدر به یک ادم وارد نیاز داری که کمکت کنه انقدر خسته و کم خواب میشی که دیگه مجبوری کمتر به همسر و این چیزا فکر کنی دنبال کوچکترین فرصتی که بخوابی


در کل این یه تصمیم مهم هست که خودت باید همه شرایط رو بسنجی و اتخاذش کنی کسی نمیتونه دقیقا بگه کدوم کار بهتره


در رابطه با مناسبت ها کسی از شما توقعی نداره اگر هم داره توقع بیجاست برای این چیزا خودتو سرزنش نکن

همه این روزها میگذره 

موفق باشی


سلام به روی مث ماهت گلم..

خوب جونم برات بگه که نظرات شخصیمون با هم یه کم فرق داره اما خوب چ اهمیتی داره نهایتا دوست منی و باز مرسی که وقت میذاری برای تبادل نظر.. 
هووم واقعا مرسی که تجربه های زایمانتو به منم میگی.. واقعا روشون فکر میکنم و برای تصمیم نهایی دو دوتا چهارتا میکنم..حالا این وسط ما ماشینم نداریم که.. اگه رفتنی باشم باید یه مدت قبل زایمان بگم بابام بیاد دنبالم ..
باز تلاشم اینه همینجا بمونم.. میدونی طاقت آدما خیلی فرق میکنه.. من واقعا نمیتونم یه ماهشم که بی برو برگرد دور میشم رو تحمل کنم دو ماه که دیگه جای خود داره. نمیخوام با ناراحتی و غصه به بچم شیر بدم.. اما خوب اگه مجبور بشم بالاخره باید از پسش بربیام. 
قضیه ی شناسنامه هم وای اصلا شده مصیبت..
شما هم موفق باشی بانو جان.

بلاگرخانوم... مامانیِ نی نی فینگیلی قورت داده...
چراآپ نمینمایی ؟من روزی دوبار سر میزنم. از کت و کول افتادم بس که این پله های چهارطبقه وبلاگو بالاپایین کردم  😕آپ نکنی میام از اون کامنتای طول و دراز میزارما  😂😂😂
مورچه خوبه؟راستی شما تو دلت مورچه داااری خخخخ

سلام گلم.

همچنان تنبلیم میاد با گوشی آپ کنم.
عه وا خوب این آسانسورو استفاده کن دیگه😂😂😂
یا فاطمه زهرا... به زودی آپ میکنم تو عصبانی نشو حالا😀

خوبه خاله.. مورچه چیه باباش شیر صداش میکنه😆

چرا آپ نمیکنی دخترجان؟دلتنگتم خب
راستی سلام:-*

میترا جونم لپ تاپم خرابه.. سعی میکنم به زودی آپ کنم..

سلام ب روی ماهت

سلام مامان تودلی آخرتودلیت تکون خورد فکرکنم به خودت بره دیگه بسه اگه پست جدیدنزاری باهات قهرمیکنم خانم نتبله زودتندوسریع پست بزارمردم اینقدربه وبلاگت سرزدم وپست جدیدی ندیدم

سلام عزیزم.. 

منو ببخشید .منم دوست دارم تند تند آپ کنم اما نشده این مدت...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان