سیب زمینی نوشت...

چندین روزه که میخوام بنویسم و حتی خیلی چیزها برای نوشتن داشتم که از بخت بد درست مصادف شدن با عقب افتادن کارهام و امتحانام و خرابی لپ تاپم و یه سری چیزای دیگه...

دقیقا از یه روز قبل تولدم تا حالا کلی حرف گفتنی دارم که همش نوشتنشون امروز فردا شده و درعوض درست وقتی مینویسم که حس دلگرفتگی و خفگی بهم غلبه کرده.

هر روز و هر روز خیلی درد و رنج ها هستن که رو دوش انسانیت سنگینی میکنن.به اونا که فکر میکنم همیشه قلبم پر درد میشه.یه دردایی مثل مصیبت جنگ،مثل کارتن خوابی،مثل گرسنه خوابیدن و فقر،مثل چپاول شدن مملکت،مثل زندانی های به ناحق دربند..

مثل همه ی دردایی که به قول احمد شاملو از آنِ من نیستند...

کنار اینها فکر کردن به دعواهای زناشویی و قهر و آشتی های یکی دو روزه،پشت چشم نازک کردن مادر شوهرا و رو اعصاب بودن خواهر شوهرا،به پول کم آوردنای آخر ماه،به امسال کنکور قبول نشدن،به خواستگار خوب نداشتن و امثال اینا خنده دار میشه اصلا..

من به عنوان آدمی که سعی میکنه ذات رنگی و شاد خدای خودش رو نمایندگی کنه ، اصلا طولانی مدت به رنجهای عظیم فکر نمیکنم تا جایی که روانم آسیب ببینه.سعی میکنم بعنوان قسمتهای تلخ زندگی قبولشون کنم و انرژیمو برای کارهایی بذارم که دستم بهشون میرسه برای بهتر کردن یه بخش کوچکی از دنیا..

امروز اما روز فکر کردن بود.

امروز میره تو بایگانی تلخ ترین اتفاق های زندگی...

به سمت کلاس زبان میرفتم و دستم پر خوراکی هایی بود که به محض رسیدن سوخت گیری کنم.

یه خیابونی رو خیلی وقته اینجا بستن و وسطش یه پله فرمی خورده و اون بالا یه عالم گل و درختچه و فواره است.

دو سمتشم که باز محل عبوره پیاده هاست.داشتم میرفتم بالای اون پله که عرض خیابونو رد بشم که پام رو لبه اش سر خورد و با یه آه بلند افتادم.

پر بودن دستمم باعث شد نتونم قبل فرود پوزیشن مناسب برای جلوگیری از ضربه بگیرم و واقعا یک آن حس اولین ضربه ای که تو تصادف آدم رو منگ میکنه بهم دست داد.

خیلی دردناک بود.

آرنجم،لگنم،پهلوم و قسمت خارجی ران پام ترکیده بودن انگار..

یه ذره همونجور درازکش موندم تا منگی از سرم بپره ببینم چی ب چیه؟ 

با فلاکت سعی کردم بلند شد اما اصلا نتونستم.. یکی دو دقیقه ام نشستم تا دردم کم شه.. بلند که شدم نتونستم راهمو ادامه بدم.نشستم رو سکوی یکی از فواره ها.

دیگه بعد اون درد آرنج و پهلویی که حالا کبود و ورم کرده ان اونقدری آزارم نمیداد که بغض بی غیرتی و سنگدلی مردم....

بلند شدم و اروم اروم راهمو میرفتم.با مانتو شلواره فوق العاده خاکی...با دستی که از آرنج خم شده نگهش داشته بودم و حتی نمیتونستم فرو ببرم تو جیبم تا ببینم گوشیم هست یا افتاده؟

دست سالممو بردم پشت سرم که جیب کوله رو چک کنم برای گوشی متوجه شدم مانتوم کلا از پشتم رفته بالا و زیر کیفم گیر کرده .

یه بغض درشت تر قورت دادم و یه جا ویسادم و مانتو رو یه دستی کشیدم بیرون .به کلاس که رسیدم دیگه دیر شده بود .معلمم از دیدن اون وضعیتم وحشت کرده و بود و سریع رفت آب بیاره برام....

من میدونم که هر اتفاقی یه معلمه.اما از عصر مدام ذهنم مشغول اینه که چی باید از چنین جریانی یاد بگیرم؟

منی که همیشه تا تونستم دست یاری رسوندم.منی که لذت سبک کردن بار آدمها رو چشیدم.منی که سیب زمینی نیستم،بی رگ نیستم.که همنوع حالیمه و خصوصا اگه همجنسم باشه برای کمک بهش هر چی بتونم رو میکنم.

به این فکر میکنم که مردم چه بلایی سرشون اومده؟

چرا دیدن صدمه دیدن آدمها،آزرده شدنشون،درمونده شدنشون برای اکثریت قریب به اتفاق اهمیتی نداره و حتی برای یه تعدادی لذت بخش هم هست؟

شماها فکر کنید تو لحظه ی افتادن من تو خیابون و نزدیک من بودید.فکر کنید موقعی که من داشتم با اون مانتو راه میرفتم پشت سرم بودید.در موردش اینجا کامنت نذارید اما خدایی و وجدانن فکر کنید چقدر انسانیت داشتید؟ چند چندید با خودتون؟ ببینید سیب زمینی هستید یا هنوز بهتون امیدی هست؟


+به جز اینکه سخت بلند میشم،سخت میشینم،سخت راه میرم و اصلا نمیتونم به پهلوی چپم بخوابم و کبود و آسیب دیده ام مشکل جسمی دیگه ای ندارم.

+تو دلی جانم سلامته و از عصر تا حالا دو بار تکون خورده و آرامش خیال بهم داده.

+برای فردا شب آبجیم اینا رو دعوت کردم و امیدوارم صبح فردا خوب باشم.

+دوستای قشنگم پیشاپیش ازتون میخوام از نوشتن کامنتهایی تو مایه های تو چون بارداری الان حساس شدی،نباید فکر این چیزا رو میکردی برای بچت خوب نیست و هر گونه ربط این پست به بارداری من خودداری کنید .من باردار شدم اما گاو نشدم و مسایلی که قبلا برام مهم بودن همچنان به قوت خودشون باقی هستن و اصولا در جایی که من تنها فرقم با اکثر شما فقط یه جوجه توی دل و یه کم بیخوابی شبونه است و وزن متناسبی دارم و همچنان از خیلی ها چابک ترم و ویارم ندارم و تحت تاثیر هورمون هم نیستم،بی ارزش جلوه دادن دغدغه هام یه جور توهین به خط مشی زندگیم محسوب میشه.

+اصول زندگیم همیشه دوست داشتن آدمهاست اما امروز بعد یه سال و نیم که از جریان خفت شدن تو کوچه و اذیت شدن توسط سه تا پسر و باز بی غیرتی و بی توجهی مردم به اونهمه فریاد کمکم میگذره، حس کردم چقدر از یه عده بیزارم... 

+چقدر این شهر برای من بی مهر بوده.. چقدر دوستش ندارم.. چقدر...

۳۰ آذر ۰۲:۳۹ مهندس بیکار
به نظرم الان شما چون باردار هستید یه مقدار حساس شدید
.
.
.
.
(از طرف یکی از عابرینی که شاهد زمین خوردن شما تو خیابون بود)

مهندس بیکار... چ اسم خوبی انتخاب کردید برای خودتون 😑

۳۰ آذر ۰۲:۴۱ زهرا هستم
اینکه دیدت نسبت به زندگی متفاوت از بقیه اس که دلیل بر حامله بودن نمیشه :|

متوجه کامنت شما نشدم عزیزم🤔

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
باذوق الان که ساعت نزدیک سه صبحه اومدم بخونمت و چه دلم گرفت... اگه بگم مردم سردشدن خوب خودمم جزو همین مردمم دیگه!نمیدونم سیبزمینی محسوب میشم یانه اما واقعا اگه اینجور موقع ها اقلا زن یا بچه ای رو تو چنین موقعیتی ببینم حتما کمکش میکنم. حتی پیش اومده مثلا نو خیابون داریم میریم تواتوبان. چادریه خانومه ازماشین بیرون زده. به شوعرم میگم برو کنارش تابهش بگیم. یا مثلا در یه ماشین نیم بازه. حتما میریم و بابوق و اشاره بهش میفهمونیم. چی بگم... امان ازاین زمونه...
ب**** *** **** **** ******

مرسی که خوندی...

امان....

بلاگرجان عزیزخدامیدونه چقدرازتکون خوردن تودلیت خوشحال شدم وچقدرحس خوب وانرژی بهم دست میده وقتی توهمه شرایط قوی بودنت رومیبینم. اون جمله ای که گفتی باوجودیکه باردارم ازخیلیهاچابک ترم به دلم نشست. امیدوارم منم بتونم مثل توشم. تومیتونی روپای خودت وایسی ویه مادرقوی باشی. 

مرسی آزاده ی عزیزم...

عزیزم:-(دلم گرفت
صددرصد که طرز تفکرت برای کمک به بقیه کردن عالیه
منم موندم که چرا انقد همه بی احساس شدن اما موقع حرف دم از اصالت و آریایی بودن و همنوع دوست بودن  میزنن اما در عمل واقعا اینجوری نیستن خیلیا
منم خاطرات بدی دارم در این زمینه که دوست ندارم بنویسم یا حتی به زبون بیارمش دیگه

خط آخرت رو عمیقا درک کردم

🙁

دقیقا چیزی که دیروز بهش فکر میکردم صفحه اینستاگرام همین آدما بود...

منم از این چیزا از مردم دیدم تازه بدترش که نسبت به هومان باشه یعنی هومان مونده لای در یکی  در رو نگه نداشته بچه بیاد بیرون تا من خودمو از دور برسونم تو پارک مامانای گنده گنده بچهء منو هل دادن خورده زمین که بچه خودشون رو بفرستن جلو
اما برعکسشم زیاد دیدم بارها و بارها کمک شدم کمک شدیم خیلی بیشتر از دفعاتی که کمک نشدیم برای همین نمی تونم خیلی هم شاکی باشم چون تعداد دفعاتی که مهربونی دیدم اینجا تو شیراز خیلی بیشتر از دفعاتی بوده که بی مهری دیدم
منم حتما کمک میکنم به هرکسی به هرشکلی که بشه به خصوص وقتی با هومان هستیم برای اینکه یاد بگیره
عزیزم ممکنه تو بارداری آدم یه کم حساس بشه رو بی مهری دیگران ولی دغدغه های آدم که رنگش عوض نمیشه بی مهری بی مهریه دیگه من اگر غمگین بشم یا نشم از بی محبتی تغییری تو بی مهری دیگران ایجاد نمیشه

و اینکه بیشتر مواظب خودت باش
یواش تر برو
احتیاط کن
الان چابکی دو ماه دیگه سنگین بشی مواظب نباشی زیاد زمین میخوری پس از الان تمرین کن که آروم و با احتیاط راه بری
مواظب باش

چقدر مسخره آخه... اینا همیشه چیزایی بودن که تو ذهنم هرگز به ممکن بودنشون فکر نکردم نسی و الان خیلی سخته که میبینم من خیلی خوش بین نگاه میکردم.

قطعا شهر به شهر هم با هم فرق میکنه.اتفاقا یکی از کامنتای خصوصیمو یکی از بچه های جنوبی نوشته و گفته مردم شهرش خیلی مهربونن.
اما ما حتی وقتی تصادف کردیم هیچکس به دادمون نرسید.همه برای تماشا و میوه جمع کردن وایسادن.من که گریه ها و ترسم تموم شد خودم راه افتادم به راننده های زخمی یه عالم دستمال تا شده میرسوندم خون سر و صورتشونو پاک کنن .چمدونمو باز کردم و گفتم هرکی میخواد لباس گرم برداره.خودم اون دخترایی که همراهمون بودنو پوشوندم .بعد یه ساعت و نیم تو سرما لرزیدن یه پسری اومد به همسر گفت آمبولانس بیا نیست حالا حالاها بذار من خانما رو ببرم بیمارستان تو بمون.
خیلی این چند ماه رو مواظب بودم نسیم.. دیروز واقعا نفهمیدم چ شد.
حتما از این به بعد بیشتر مواظبت میکنم.

۳۰ آذر ۰۸:۴۶ فاطمه یعقوبی
من که کلا هر کس تو دلی داشته باشه اگه بار دستش باشه ازش میگیرم این از این اگه هم بخوره زمین سعیمو میکنم کمکش کنم
و اینکه میگم نمیشه شوهرت رو راضی کنی از اونجا بیاین تهران؟ :( خب من گناه دارم ازت دورم :(

دستت درد نکنه واقعا...

من خودم دوست ندارم.تهران آخرین جاییه که یه روز بخوام توش زندگی کنم.البته بعد قم.اونجا آخرین جاست...

۳۰ آذر ۱۰:۰۳ دچــ ــــار
سلام 
درگیر حس متن بودم تا اینکه رسیدم به این جمله که خندم گرفت : 
بی ارزش جلوه دادن دغدغه هام یه جور توهین به خط مشی زندگیم محسوب میشه.

نه واقعا من هم همین دیروز یه موردش برام پیش اومد که همونجا برای دوستم هم ثابت کردم نباید بی تفاوت باشه در قبال اتفاقاتی مشابه این که برای شما افتاد

سلام... 

عجب... آدما فکر میکنن حادثه همیشه برای دیگرانه متاسفانه... و اصولا چیزی که برای دیگرانه برای خیلی ها اهمیت نداره .

بلاگر عزیز سلام
راستش من از طریق اینستای شما باهاتون آشنا شدم خیلی اتفافی خیلیییی
من هم باردار هستم  وهم هفته شما اما همچنان ویار دارم هه هه
راستش این اتفاقا در جامعه ما کلا عادی شده مردم ترجیح میدن وقتی یکی رو میبیننن که نیاز به کمک داره سکوت کنن
بارها شده من چادرم وارونه سر کردم اما هیچکس توی خیابون به روی مبارک نیاورده!این ساده ترین چیزیه که بنظرم قبل ترها سریع به ی خانم  میگفتن که چادرتو درست کن!!!من نه هنوزم گاهی فکر میکنم نکنه بذارن به پای فضولی من کمک و خیرخواهی منو!اینکه سرکلاس به دانشجوی دختری که داره از درد عادت ماهیانه به خودش میپیچه قرص ضددرد میدم!یا خیلی اتفاقات اینجوری!
دوره زمونه دوره ای شده که باید شعورمونو متناسب با شعور طرف مقابل تنظیم کنیم تا آزار نبینیم
بارداری خوبی داشته باشی دوست عزیز

سلام رعنا جانم .

خیلی خوش اومدی..
آی عزیززززم ناراحت شدم.امیدوارم تا آخر این ماهت خوب بشی.خیلیا تا آخر ماه پنج ویار دارن.
همین که چرا عادی شده برای من جای سواله..
خواهش میکنم هرگز ب خاطر حرف و فکرای پوچ راهتو از کمک کردن کج نکن.
شما هم همینطور خانمی.

۳۰ آذر ۱۱:۲۴ سارا میم
چقد پستت دردناک بود .....هیچی بدتر و خفه کننده تر از دیدن 
بی توجهی و بی غیرتی مردم کشورت نیس ......
واقعا تعجب میکنم ک تو اون حالت 
کسی کمکت نکرد .....چ ب روزشون اومده .....
:’(

راست میگی.. آدم یکی از چیزایی که پابند مملکتش میکنه مردمشن... اما یه جوری شده آدم دوست داره یه جا باشه اینا نباشن 🙁


سلام به بلاگر عزیزم...
چقد توی این پستت مظلوم بودی😞
اکثر ما آدما داریم به سمت بی تفاوتی بدی کشیده میشیم...بی خاصیتی...بی احساسی...بی انسانیتی...میدونی آدم وقتی ظاهربین میشه و معنی زندگی و آدم بودن یادش میره براش افت دارع بخواد دست کسی رو بگیره...و اونوقت توی دنیای مجازی از چه چیزها داد سخن میدن!
واقعأ جای تأسف داره...
میفهمم حالتو...
من مطمئنم هرگز سیب زمینی نیستم...و نیاد اون روزی که بشم...!
درسته هر اتفاق میتونه یه معلم باشه و باید درس گرفت...اما بعضی اتفاقها فقط درد دارن...نمیشه بهشون عکس العمل متقابل نشون داد متأسفانه...دغدغه ت کاملأ بجا هستش بلاگر جونم...ولی دردهای اینجور داشتن خودش باعث افتخاره بین این همه بی بخاری آدما...
الهی شکر آسیب جدی تری ندیدی و تو دلی قشنگت دلداریت میده با وول خوردناش😊😍😘
امیدوارم هرچه زودتر مامان بلاگرمون خوب خوب بشه...❤

سلام عزیزم.

تو خودتو با اون اکثریت حمع نبد نسترن.هرگز با اونا هماهنگ نشو .همین کافیه.
چی بگم نمیدونم که.. 
ممنون.
اره خدا رو شکر.

خدارو شکر ک جوجه کوچولو سالمه این مهمتر از همه چیزه
ولی ما آدما واقعن سنگ شدیم 
اینکه وقتی یکی میخوزه زمین بقیه قهقه خنده سر میدن اینو‌نمیفمم .اینکه تو روز روشن با چاقو با یکی حمله میکنن و بقیه گوشی ب دست فیلم میگیرن ک بزارن تو صفحه مجازیشون ؟؟؟ حداقل کاری ک میشه کرد خودمون اینجور نباشیم 
حساسیتتم اصلن برا حاملگی نیس این خرفای مسخره ک بعضیا میزنن چیه چشماش ن نمیبینه اوضاعو یا خودشونو زدن ب اون راه یا یکی از همین آدمای تماشاچین 

آره لیلی جان واقعا خدا رو شکر.اگه رو شکم با همین شدن میفتادم ...  اصلا بهتره فکرشم نکنم.

اصلا بهترین کاره که خودمون نشیم اونجوری...  

هوووووووم

فقط همین
میدونی یاد چی افتادم؟
یاد تصادفی که چند سال پیش کردیم،داداشم راننده بود و خوردیم به یه موتوری که با سرعت زیاد میومد،پسره بدبخت رفت تو هوا و پخش زمین شد
با یه حالت تشنج و زبون بیرون اومده وسط خیابون افتاده بود
من از شدت ترس داشتم فقط گریه میکردم
ولی مردم ... مردم همه گوشی به دست داشتن از بدبختی ما و اون پسر فیلمبرداری میکردن
بین اون جمعیت و شلوغی فقط یه انسان وجود داشت
یه پسر حدودا ۳۰ ساله،رفته بود از مغازه ش برام آب قند آورده بود،میگفت بخور،نترس،ناراحت نباش و ...
واقعا چقدر بی شعوری زیاد شده و در مقابلش چقدر انسانیت کمرنگ شده

وای خدای من چ افتضاحی🙁


اره درسته سختی ها وناراحتی هاقسمتی اززندگیه                     
آخی چقدربدخوبشدجاییت نشکست ان شاءالله زودخوب بشی
اره بیشترمردم این روزاسنگ دل شدن وکمک خواستن وناراحتی دیگران براشون مهم نیست افسوس

منون گلم.

اوهوم🙁

خدا ازشون نگذره مگه میرمدن کمکت کنن واقعا ملت نمیدونم چه مرگشون شده الان بیشتر منتظر سوژه ان که فیلمو عکس بگیرن برا اینستاگرامشون تا کمک کنن به همنوعشون.خواهر من سیب زمینی نیستم.به حرفاتم فکر کردم من هنوز انسانیت تو وجودم نمرده

چقدر خوشحالم که انقدر محکم میگی من سیب زمینی نیستم.

بهت افتخار میکنم واقعا

بیشتر مواظبه خودت باش..
ای جان نگفته بودی تکونای تو دلی رو حس میکنی 

چشم.

اره نازی جونم.یه هفته ای میشه..

سلام بلاگر جانم.
دیشب که پستت رو خوندم کلی حالم گرفته بود.
از این ک همچین حسی رو تجربه کردی.
از این که مردم شهر بی مهر بودن... 
و خوشحالم که حالت خوبه و حال تو دلی هم خوبه...خیلی مواظب خودت باش عزیزدلم.
سیب زمینی نباشیم...خیلی جمله ی خوبیه...
هرجایی کاری از دستمون برای کسی برمیاد انجام بدیم و منتظر نباشیم که کسی مارو ببینه یا منتظر پاداش و تشکر نباشیم...این که بی منت نسبت به هم دیگه مهربون باشیم قشنگ ترین حس دنیاست..
فدات.روزت خوش.

سلام عزیزم.فدات شم

آفرین منتظر پاداش نباشیم... 

:( ...
چقد یه همچین موقعیتی بد و دردناکه ... چقد دلمـ گرفت از خوندن و تصور کردنش ...
شهــرا هرچی بزرگ ـتر و از نظرِ صنعتی پیشرفته ـتر میشن، دلایِ مردمشون َمـ سنگ ـتر میشه!
اِنگار اگه به یکی کمک کنن یا دستشُ بگرین، کلاس و افاده ـهاشون کمـ میشه و پایین میاد ...

خدارُشــکر که حالِ تودلی خوبه
ایشالا مامانش َمـ زودِ زود خــوب شه و دردا و کبودی ـآ از بین برن ...

مراقبِ خودتون باشید :*

خیلی زیاد...

چی بگم نمیدونم... نمیدونم ب اندازه ی شهر ها ربط داره یا نه؟  میدونی وقتی محیط کوچکه و مردم همو میشناسن خوب طبیعتا کمک میکنن.اما چرا نباید به یه غریبه کمک کنن؟
ممنون خانمی.
شما هم...

۳۰ آذر ۱۷:۳۸ soheila joon
اوووف چقد اعصابم خرد شد 
چی بگم از این جهری ها که منم زیاد دیدم خیلی زیاد 
فقط تنها کاری ک از دستمون برمیاد اینه که خودمونو درست کنیم ماها داریم جامعه رو تشکیل میدیم دیگه 
:(

دقیقا باید خودمون خوب باشیم.اگه نیستیم بیدار بشیم..

حد اقل نسل های بعد رو خوب تربیت کنیم...

۳۰ آذر ۱۸:۱۲ فاطمه یعقوبی
ای نامرد :)) 
تهران منو داره هااا دیگه کدوم شهر رو میشناسی آپشن به این مهمی داشته باشه؟ :)) 

تا حالا از این زاویه نگاهش نکرده بودم 😆

و منی که با خوندنت از درد و بغض فقط سکوت میکنم و لال میشم.... :(((

سلام عزیزدلم
فقط بدون که بارها و بارها با بغض خدا رو برای سلامتی خودت و فرزند دلبندت شکر کردم 


عزیززززم:-(


سلام گلم.ممنون از تو...

سلام بر بلاگر مامانی خودم.
دلم برات شده یه ذررررررررره.
بعدا بیام کاااامل  بخونمش ،ببینم چی شده دلت پره گوگولی مگولی من😍😍😍😍😍😍

سلام دخمله ی بی وفا ...

منم همینطور فدای تو.

۰۱ دی ۱۳:۲۱ سارینا2

سلام

بلاگر

شهرها هرچی بزرگتر شدن آدماش کوچکتر و بی تفاوت تر شدن


نمیدونم شهر محل زندگیت کجاست ولی تو شهرهای نزدیک تهران آدما خیلی تو حال خودشونن و کار به کار کسی ندارن


شاید گرفتاریها شاید اینکه بعضی آدما اگه بهشون کمک بشه فضولی تلقی می کنن شاید به اشتباه فکر می کنن اینجوری با کلاس تره و ...


به هرحال نمیشه مثل این آدما بود و میشه آدم از خودش شروع بکنه ما فقط قادر به تغییر خودمون هستیم فقط


راستی بلاگر من توی بارداری پام زیاد پیچ میخورد گاهی اصلا یکی از عضلاتم می گرفت خیلی راحت زمین میخوردم

یه کفش مناسب نیازه اگر کفشات مناسب نیستن یه دونه تهیه کن پاشنه اینا اصلا نداشته باشه و پاتو محکم نگه داره یه خرده هم گشاد مجبوری بگیری که وقتی تو ماههای بالا ورم کردی بازم اندازت باشه فعلا میتونی تویی براش بذاری


غصه نخور ولی

چیزی که تغییرش دست ما نیست غصه خوردن براش بی فایده است چه باردار باشی و چه نباشی


ولی این شهر شما انگار یه مقدار از بقیه شهرها مردمش بی تفاوت تر و بی خیال ترن


با آرزوی سلامتی



سلام عزیزم.

چ بگم..
نه من مشکل پیچ خوردگی پا ندارم و از وقتی هم نقطه ثقل بدنم عوض شد خیلی با دقت تر و آگاهانه راه رفتم.. اما خوب حادثه ممکنه برا هرکی اتفاق بیفته.. کفش اون روزم مناسب نبود اره.اما کلا کتونی خوب دارم.بعد این دیگه کتونیمو میپوشم.
غصه خوردن خوب اره اما یه چیزایی رو آدم باید بهشون فکر کنه تا آدم باقی بمونه.وگرنه مسایل مهم فراموش میشن و دیگه تو قالب تربیت به نسل بعدی هم نمیرسن و ارزشها زیر سوال میرن..
سلامت باشی جانم...

۰۱ دی ۱۶:۲۳ دچــ ــــار
یلداتون مبارک :))

تشکر.همچنین

۰۱ دی ۱۸:۴۲ نفس ........
قربونت برم عزیزم خداروشکر که تو دلیت سالمه عزیزم
خب مردم اینطوری شدن دیگه البته بعضی هاشون..این یه نمونه بود ک گفتی 
بعضیا چنان بهت تیکه میندازن که به جای اینکه اونا خجالت بکشن تو بجاشون خجالت میکشی. ..واقعا بعضی ادما انسانیتو فراموش کردن ..مهربونیو ؛دوست داشتنو؛و خیلی چیزای دیگه 

خدا نکنه فدای تو.ممنون

متلک و اینا هم معضلیه راس میگی اما دیگه هرجایی نیست.. خیلی ها واقعا متلک رو بی کلاسی میدونن و حرفای عحیب نمیزنن.باقی هم که هنوز میگن اغلبشون محیطای محدود و بسته دارن و اینکه بیمار و عقده ای هستن.

۰۲ دی ۱۶:۰۷ باران
سلام بلاگر جونم
خوبی عزیزدلم؟ هر روز میومدم اینجا ببینم چیزی نوشتی یا نه. 

سلام باران عزیزم. خیلی بهترم.هنوز رو پهلو نمیخوابم اما خوبم...مرسی که انقدر با محبتی❤

۰۲ دی ۱۹:۴۳ مهبان
سلام
امیدوارم خوب باشی
همین که بهت نخندیدن کلیه.
من میخورم زمین ملت میخندن :|

سلام مهبان جان.

من خوبم.
من خودمم شده زمین خوردم ب خودم خندیدم اما خوب یه حادثه هایی فرق میکنن واقعا خنده ندارن.

سلام عزیزم الان خوندمت جای دشمنت خالی از روزی که باردارشدم هرروزش برام ی اتفاقی افتاذه ویارم که خوب نشده هیچ الان یک هفته اس چشم راستم درد میکنه مردمکش کوچیک شده و قرمز "رمز رفتم دکتردارو داده گفت اگرخوب نشد صبح جمعه بیا خوب که نشده بدترم شده واسه همین نخونده بودمت الان که خوندم واقعا دلم گرفت خیلی نا احت شدم واقعا موندم چی بگم...من نشده به کسی کمک کنم مثلا قبلا سوار اتوبوس میشدم ی پیرزن سوار میشد تامیومدم فکرکنم وبلندبشم یکی دیگه صندلیشو میداد یا خانوم بارداریا بچه بقل یکبارم از دانشگاه اصفهان اومدم بیرون ی پسری دنبالم بود سوا . اتوبوس شدم بع پیاده شدم سوار ی اتوبوس دیگه شدم که میرفت برای خونمون اون پسرم سوار شد و تا نزدیک خونمون اومد رسید بهم ی کارت که شماره روش بود اورد جلوم  گرفتوگفت برای امرخیر....منم گفتم بخدا نمیگیرم اقا تا سرمو برگردوندم ی موتوری اومد جلوش و زد تو گوشش وچندنفر دیگم بهش ملحق شدن خیلی دلم برا پسرسوخت من ترسیده بودم. وفرارکردم بعدش موتوری اومد جلوم و گفت اگر نمیشتاختمت میکوشتمت بخاط. حسین هیچی بهت نمیگم حسین پسر همسایمون بود داداشش مهدی خواستگارم بود یکبارم مامانم تصادف میکنه حردم میان دورش و کمکش میکنن و زنگ میزنن امبولانس میاد...خلاصه خیلی اعصابم خورد شد خودمو گذاشتم جای تو اگر این اتفاق برای من افتاده بو؟ واقعا متاسفم چی داره به سرمون میاد؟اینا همش تاثیر این فیلم هاوشبکه هلی خارجی که مردم اینقدر بی تفاوت شدن فرهنگ غربی ها...

ای داد بیداد. بلا ازت دور باشه عزیزم .راست میگی اون مدلی برای منم پیش اومده.تو اتوبوس اینا.الان دیگه اونطوری نیستم خیلی وقته خجالتم ریخته.

ای وای پسر بیچاره.
عزیزم امیدوارم هیچوقت چنین چیزی چ تو بارداری چ بعدش برات پیش نیاد.
خوب من این جریان غربی ها رو البته زیاد قبول ندارم :/

۰۳ دی ۱۱:۲۲ فـــافـツـا ..
خوبی بلاگر!!
خوب از اون وبلاگت باهاتم...
بعید هم میدونم منو به یاد بیاری چون چند بار بیشتر حرف نزدیم..
اخرین باری هم که روشن شدم فکر کنم وقتی بود که خبر تو دلی رو داده بودی...
اما واقعا ناراحت شدم از این پستت...چقدر ادما میتونن بی وجدان باشن! ما ها چمون شده!
ما ها هممون ادمیم ..اما این همه بی تفاوتی از کجا میاد اخه...اونم نسبت به یه خانوم باردار!..واقعا ک جای تاسفه...:(
خوب من میتونم بگم سیب زنمینی نیستم تا جایی که خودم فکر میکنم..اگه هم سیب زمینی بازی در اوردم مطمئنان یا حواسم نبود یا شرایط نبود....
من حتی جلوم یکی مقنعه اش کج شده باشه و خیلی تو چشم ام بیاد باید بهش بگم! یا وقتی بتونم و تو شرایطی که هستم و یکی مشخصه که کمک میخاد  باید بهش  کمک کنم...چون فکر میکنم وظیفه یه انسانه! 
به من حس خوبی میده ...شاید باعث میشه خوبی وجودمون هر چند کم نمیره!
مواظب خودت باش و از خودت مراقبت کن..تو بهترین مامان دنیا میشی..:*

سلام گلم.

اسمت آشناس خوب اما من حافظه ی درست حسابی ندارم که 😆
چقدر خوب و نازنینی تو .آفرین بهت.

فدای تو ممنون.

ترسیدم ی لحظه
خدا رو شکر ک نی نیت سالمه 

اره عزیزم خدا رو شکر.. 

من هم یه مدت هست تو لوپ این حس و حال افتادم و به قول شما وقتی کسی بهم میگه حساس شدی عصبی تر میشم. هرچی سعی میکنم روی خوب زندگی رو ببینم فایده نداره و یه چیزی هر شب بغضم رو میترکونه. این ها رو قبول دارم حرفایی که میزنی از شهر آدماش تلخ اند. اما نمیشه بدون شهر و بدون آدماش و مجزا از اون ها زندگی کرد باید پذیرفت اون هارو و درکشون کرد. هنوز نتونستم اما رو خودم دارم کار میکنم دو سه روز نمیکشه که باز میبرم اما از اول شروع میکنم. نمیدونم به دردت میخوره یا نه اما من دارم با این کانال رو خودم کار میکنم. درکت میکنم و میفهممت. ربطی به حاملگی نداره آدم گاهی چشماش به روی زشتی های این دنیا باز میشه من همیشه میگم کاش دوباره سرم مثل کبک بره تو برف تا نبینم تحملش سخته.

آموزش قانون جذب
از طریق کانال زیر میتوانید به مجموعه پرورش جذب وارد شوید


@parvareshgroup
https://telegram.me/parvareshejazb

ای وای هستی جونم دوس ندارم اینطور باشی.. 

گریه مداوم مث مرض میشه.ازش دور شو تا میتونی.چقدر دلم گرفت اینجوری گفتی...معلومه که نمیشه بدون مردم زندگی کرد.اصلا دقیقا همین جریان رو غم انگیز میکنه.اون کجا که میدونی تو شهری هستی که انقدر غیور و باحالن که وقت حادثه دلت به مردم گرمه و اون کجا که مردم اینجوری ان؟
ممنون از معرفی کانال عزیزم 

باز که دارم فکر میکنم با خودم میگم خدارو صدها هزار بار شکر که سالمید هردو. خدایا شکرت خدایا رحمانیتتو شکر. صدقه بنداز حتما‌. باورت نمیشه با خودم هی میگم خدایا شکرت خدایا واقعا شکرت خدایا ممنونتم که تودلی سالمه و با تکوناش آرامش دنیا و آخرت رو میده بهت

واقعا خدا رو شکر...

وای من فدای مهربونیت بشم.

سلام دوست عزیزم
من بلخره اومدم 
ببخش که نیستم
از کوچولو چه خبر دختره یا پسر
ادرس وبمو برات میزارم

سلام کچل چطوررررری

دلم چقدر برات تنگ شده بووود
سه شنبه میگم جنسیتش رو.
وای چقدر خوب که مینویسی.
لپ تاپم که درست شه سر میزنم ببینم در چ حالی تو...

۰۵ دی ۰۹:۵۶ بانوی عاشق
سلام گلم
منم هم حس رو تحربه کردم
ی روز برفی تو مسر همیشگی کارم،جلوی فروشگاهی ک حسابی باهاشون رودرواسی داشتم یهو سر خوردم و پخش زمین شدم،اون همه آدم اونهمه مثلا زائر امام رضا،هیشکی نیومد دستمو بگیره بلندم کنه،آرنجم،لگنم،انگار شکسته بودن آقایون داخل اون فروشگاه ب خانومای اطرافم گفتن خانوم کمکش کنین بلند بشه ولی انگار نه انگار
ب هزار زحمت پاشدم و رفتم در فروشگاه خودمونو بازکردم
تا یک ماه پام کبود بود
منی ک ب کمک هرکسی میرفتم چ خانوم چ آقا
اون روز تو زمستون سال نود بدجور دلم شکست
کاش آدما ،انسانیت رو فراموش نکنن

سلام گلم.

ای وای چ بد ...
اما تو دست از منش و شیوه ی خودت نکش..
منم دیگه خودمو جمع و جور کردم.غم دلمو میذارم یه گوشه بمونه اما با بدی دیگران عوض نمیشم.هنوز جوری میرم بیرون که میدونم اگه ازم بربیاد کاری برای کسی خواهم کرد.

نمیدونم چی بگم منم شاید یکی از این ادمای سیب زمینی باشم...راستش انقد چیزای ازاردهنده تری برام هست ک زمین خوردن ی نفر برام مهم نباشه.خودمم ی بار وسط خیابون خوردم زمین و چند نفر فقط نگا کردن ولی ناراحت نشدم. واسه حامله ها خب جریانش فرق داره.ولی زمین خوردن ی چیز طبیعیه دیگه واسه همه ممکنه پیش بیاد. من دلم واسه بچه های کار .زنای بدسرپرست بچه های معلولی ک میزارنشون واسه گدایی.جوونای معتاد میسوزه. انقد این مملکت کثیفه و مشکلاتش زیاده ک دیگه چیزایی مث زمین خوردن برامون عادیه.

ماری جان منم هزار بار خوردم زمین.اصلا زمین خوردن داریم تا زمین خوردن.اگه اینجوری باشه که شما میگی یکی که تصادف هم میکنه اصلا نباید رفت سمتش .نباید کمکی کرد و دستی رسوند.
من فکر میکنم عشق و مهربونی و کمک کردن خصلتهایی هستن که ازلی و ابدی و جاری هستن.کسی که دلش دچار اون عشق شده باشه نمیتونه انتخاب کنه اینجا خوبی کنم اونحا نکنم.ضمنا دلسوزی یه بحثه کمک کردن یه صحبت دیگه است.من دلم برای اون زنای تنها و بچه هایی که میگی میسوزه برای کسی هم که دچار درد و رنج جسمی هم میشه میسوزه.اما دلسوزی خالی مگه کاری میکنه؟ دستم میرسه اونی که جلو چشمم داره بار سنگین تا خونه میبره رو کمک کنم .از کسی که با سر رفته تو آسفالت دستی بگیرم.اما دستم پولم قدرتم به اونهمه زن و بچه نمیرسه.پس چرا همین خوبی کوچک رو دریغ کنم؟ (منِ نوعی مثلا)
تو به هر مصیبتی که فکر کنی یه مصیبت بدتر از اونم وجود داره.اینجوری باشه یه وقت ادم ازش برمیاد برا همین زن و بچه ها کاری کنه اما میگه خوب در جایی که جنگ هست تو دنیا چه اهمیتی داره یه تعداد بچه دارن کار میکنن؟ برم برای جنگ ها دلسوزی کنم و بهشون فکر کنم.🙁

۰۵ دی ۲۲:۳۳ فـــافـツـا ..
مرسی عزیزم تو لطف داری به من:)
http://her-life20.mihanblog.com/
اینجا مینوشتم قبلا...وقتی بات اشنا شدم اینجا بودم...
منم میدونم من یادت نیست:))
روزات قشنگ بلاگر جان:*


عه کچل بشی توووووو

من این وبلاگ رو میخوندم. بعد غیب شد نویسنده ی کچلش😆
خیلی هم یادمه اصن... خخخ 
فدات

بلاگر جانم خوبی عزیزم؟
بهتر شدی؟؟؟
شیر مردمون چطوره؟؟؟؟

عزیزم بهترم مرسی ...

خوبه برا خودش فوتبال بازی میکنه اون تو 😅

من حسم میگه نی نی پسره
حالا ببینم حسم چقدر درست میگه

احتمالا حست درست میگه..

۰۷ دی ۱۶:۰۲ باران
سلام خانوم خانوما
چطوری مامانی مهربون؟ عزیز دل خاله چطوره؟
دلم برات تنگ شده گلم
:*

سلام باران جون... 

اخ فدات شم منم خیلی دلم تنگ شده.. 
جوجه به خاله بارانش سلام و عشق فراوان میرسونه.

قربون تو مهربون
ازبس من ننوشتم که دستم به نوشتن نمیره
فعلا یه وب هست اونم بیای متوجه میشی خودت
خودم حس و حال وب ساختن نداشتم
من مث تو قلمم خوب نیس
یک سال و نیمه که نمینویسم کلا سرد شدم به نوشتن
جنسیت نی نی هم هرچی باشه انشالا سلامت باشه
من که حسم میگه دختره😘😘
کلی پست نخونده دارم
من برم وعده به وعده کنم و بخونم 
میچسبه کلی پست😍😍

ایشالا دستت راه بیفته.. یه سی و پنج سالی طول میکشه من بیام خخخ


قربونت... حالا شنبه ببینم چشممون بالاخره به جنسیت این جوجه روشن میشه؟
فدای تو بشم.

۰۸ دی ۰۰:۱۹ فـــافـツـا ..
:)))
نویسندکچلش همپچنان پا برحاست:)
روزات قشنگ مامان خوشگله:))

پاینده باشی عزیز دلم.

میدونی چند بار تا حالا جواب کامنتمو خوندم؟فقط بگم حرفات عجیب ب فکر فرو بردم.تو جقد قشنگ متقاعد نیکنی .نمیکم متقاعد کامل شدم ولی مثل ی تلنگر بود

:-)

بلاگر برای من خیلی پیش اومده که با اینجور صحنه ها مواجه شدم
و خدا می دونه که بی تفاوت گذر نکردم گرچه عابرای پیاده دیگه ای که مثل من رهگذر بودنو رفتار منو دیدن که ناراحت شدم و کمک کردم با یه حالتی نگام کردن که اصلا برام مهم نبوده
حتی یه بار دیدم یه نفر رو که تصادف کرد و سریع با خواهرم که پرستاره تو بیمارستان هماهنگ کردم و بردمش همون بیمارستان
یه وقتا با دیدن این همه حجم بی مهری با خودم میگم نکنه من بیش از حد احساساتی ام
به هرحال از ته دلم نمی تونم ببینم تو خیابون و یا هر جای دیگه ای برای کسی مشکلی پیش بیاد و بی تفاوت باشم
و با خوندن پستت ناراحت شدم با اون وضعیت تو چرا یه انسان اون طرفا نبود که حداقل یه کم آرومت کنه

عزیززززم عزززیزم...

چقدر خوبه هنوز امثال تو هست.
چقدر دل انگیزه خوندن اینکه هنوز بعضی ها بیدارن.
عشق و احترامم تقدیم به تو.
نه تو زیاد احساسی نیستی.تو روشن و بیداری.
هوم چی بگم ... 

۱۰ دی ۰۰:۴۶ مهتاب
چه بد واقعا
یه بار من سوار تاکسی شدم انگار نصفش مونده بود بیرون و تا کجا جر خورده بود وقتی رسیدم سر کوچمون دیدم ای وای چادرم از پشت پاره هست هیچکسم محض رضای خدا چیزی نگفت 😱😪
قرار نیست انسانیت یکم منش و حس عاطفی آدم با اتفاقات زندگیش که عوض بشه آفرین که این حس هارو داری ولی باز تو خوبی کن و ادامه بده

ای بابا🙁

دقیقا قرار نیست.... 
حتما😊

۱۱ دی ۱۸:۳۵ مهرناز
این جریان خفت کردنت چی بوده ببخشید ناراحت نشی چطوری خلاص شدی ؟

خیلی طولانیه. سه نفر اذیتم کردن تو کوچمون هر چی داد زدم کسی نیئمد بیرون. در حالی که لامپا روشن بود .دیگه یه کم زد و خورد کردیم و من دیگه خیلی داد زدم رفتن.

۱۲ دی ۱۵:۵۰ مهرناز
باز به خیر گذشته. 
شاید فکر کردن دعوای خونوادگی ناموسی چیزیه نیومدن بیرون.
ولی نترس دیگه همیشه خودت رو بسپار به خدا 
.😘

آره ب خیر گذشته.

نه بابا سه نفر به یه نفر چ دعوای ناموسی؟ ضمنا صدای اون میمونا که نمیومد.فقط یه زن تو کوچه داد میزد و کمک میخواست...
دیگه غیرت و شرافت حکم میکرد یه توحهی بکنن.من دقیقا رو به روی یه مجتمع و زیر دو تا ساختمون دیگه بودم.
مردم بی مهر شدن .دیگه گذشت اون موقع که من غریبه هم مث ناموس همسایه ام بودم ... 
پناه بر خدا 😇

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان