نوشتهای کوفتی!

سلام عزیزانم:)

به این نوشتهای کوفتی  همیشه چسبیده به عنوانهام وسواس پیدا کردم... گاهی میگم خوب چه کاریه؟ یه بیت شعری,چیزی کارم رو راه میندازه دیگه اما باز هر بار میگم پس چجوری اینهمه فلان نوشت به ذهنم رسیده برای این تعداد پست پس باز هم میتونه :|


هووووم چقدر نمینویسم دیگه :(

الان اگه بگم چند روز و شبه که همش میخوام بیام بنویسم و نمیشه باور میکنید؟

خوب چون این هفته همسر شبکاره همش میگفتم بذارم شب.اما هر شب انقدر هی این خوراکی رو میذارم اون یکی رو برمیدارم که میبینم خوابم گرفته و فقطم خوردم . نهایتا با دوستان چتی کردم :/

دیشب با یکی از دوستان مجازی چت میکردم که هی بینش میگفتم: بذار برم یه چای بیارم الان میام.تا پایین میرفت بذار برم یه سیب بیارم... ده دقیقه بعد بذار برم یه کاسه انار بیارم... یه موز بیارم.. آشو گرم کنم بخورم... اصلا یه وضعیتی دارم :| کلا مغزم فرمان سیرمونی نمیده ... نمیدونم مغزم خراب شده یا این تو دلی شکموئه :)

(وای دستام رو کیبورد بود یهو یه عطسه کردم الان برای مانیتور یه برف پاک کن ماشین خوب بود )


خوب دیگه از گهگاه احوالپرسی هاتون خیلی ممنونم :)

من خوبم خدا رو شکر.فکر کنم دو روزه خودمو جمع کردم...  آبجیم هم خدا رو شکر قویه... تو پست قبلی هم گفتم تو زندگیش مشکلات خیلی خیلی سختی رو پشت سر گذاشته .خوب خیلی این کنار اومدنش و آروم بودنش برام خوشاینده...

پری روز باهاش چت میکردم و میگفت من اونقدری که غصه ی اینهمه عذابی که خودم و شوهرم کشیدیم ناراحتم میکنه سوگوار نیستم.میگفت انقدر درد خودم زیاد بوده این مدت که کمتر پیش اومده به از دست رفتن بچه فکر کنم.

ولی خوب نا امیده میگه دیگه بچه دار نمیشم.دکتر بهش گفته اون یکی لوله ی باقیموندت خیلی پیچ و تاب داره اگه بچه خواستی حتما باید با کمک دکتر باردار شی.طبیعی نمیتونی :(


یه چیزی که خیلی عذابم داده یه فکری در مورد خودم بوده.فکر کنم دیگه همتون میدونید همیشه گفتم که رضای خدا برام خیلی مهمه و فکر میکنم آدم حتی تو سوگ عزیزاش نباید کفر بگه.هنوزم برام مهمه.هنوز به حکمت و علمش یقین دارم.هنوز رضایتش خیلی مهم تر از رضایت خودمه.

اما نمیدونم چرا با علم به اینا غصه میخورم؟ مثلا چرا بخاطر خواهرم اونقدر غصه خوردم.من در کنار گریه هامم میگفتم خدایا بازم شکرت اما گریه هم میکردم.ناراحت هم بودم.. نمیدونم اینا در جهت مخالف همن؟ که ایمان من به حرفم موردی داره یا نه به قول دوستم غم واکنش طبیعیه...؟


کلاسهای دانشگاه رو میرم.نه همه ی همشو... خیلی با بیدار شدن و کلاسای هشت صبح مشکل دارم.امروز خواب موندم :|

کلا خوابم زیاد شده... حالا بر خلاف دیشب که استثنائا خوابم نمیبرد هر شب از یازده دوازده خوابم میاد واقعا... بعد مثلا یازده ساعت اینا رو میخوابم.حالا یه وقتایی هم نه و ده ساعت...

فکر کن هم خوابم زیاد شده هم اشتهام ^_^ دیگه چی قراره بشم؟

شکم جانم دیگه تو لباسهای خونگی و پیراهن هام . بافت ها قشنگ معلوم شده^_^

پری روز آرایشگاه بودم و خیلی نسنجیده و یهو از آرایشگره که اولین بارم بود میدیدمش پرسیدم شما بارداری؟؟

شکمش دقیقا از زیر سینه هاش شروع شده بود تا اون پایین مایینا و خوب نوکش خیلی منحنی بود :|

بعد گفت وا نه :| من مجردم :|  یعنی اون لحظه تو دلم گفتم خاک وچوک ... به من چ اصن حامله بود یا نبود :|

بعد که بلند شدم انگار که بزنه رو هندونه محکم زد به شکمم و گفت بلا ! تو که خودت اینهمه شکم داری :|

منم گفتم والا من تا همین چند لحظه پیش حامله بودم بعد زدن شما رو دیگه نمیدونم :|

بعد اونم تعججججب ! مگه تو ازدواج کردی آخـــــــــه ؟؟؟  خوب پ ن پ !

آهان شب مهمونی رو که یادتونه؟
من تا ظهر بی حوصله و کسل چرخیدم اما دیگه از نزدیک ساعت دو بلند شدم و دونه دونه با یه آرامش و اسلو موشن خاصی مشغول شدم :|
همسر هم که دو و نیم اومد دستش درد نکنه نه یه لحظه نشست نه خوابید :) خیلی کار کرد برام...
غروب هم مامان اومد و مرغ رو پخت.چون من مشغول خورشتم بودم...
سفرمون رنگی و قشنگ شد و به جز خودم که تو این دوران بادمجون دوست ندارم هیچکس مرغ نخورد :|
یه بار دیگه با کلی تعریف و تمجید از دستپختم خوشحالم کردن :)

نشستنم خیلی سخت شده.هرچند من میدونم که حالا سخت ندیدم >_<  مثلا موقع نشستن نمیتونم زانومو تو شکمم جمع کنم.فورا دلم درد میگیره.حتی چهارزانو که میشینم اگه پشت کمرم صاف نباشه و یه کم خم باشه شکم درد میگیرم.یا رو صندلی که میشینم انتهای ران یکی از پاهام تیر میکشه و خیلی دردم میاد باید فورا بلند شم... موقع خواب هم دیگه سه شبه با چهارتا بالش سعی میکنم تو وضعیت راحت باشم وگرنه همش دلم میخواد برگردم رو شکم و باز دل درد میگیرم...
اما وضعیت ویارم خیلی بهتر شده.
تهوع دارم اما بالا نمیارم دیگه. حتی اغ هم تقریبا نمیزنم. تازه دیگه یه غذاهایی هستن که واقعا با ولع میخورم و لذت میبرم و مثل قبل با قیافه ی درهم نمیخورم :)  خدا رو شکر :)

خیلی دلم میخواد ورزش کنم.اما باشگاه قبول نمیکنه حامله بره.کلاس مخصوص حامله ها هم نداریم.تا یکی دو روز آینده میخوام ببینم میتونم سی دی سفارش بدم؟ بعدم استخر رفتنمو شروع کنم. اما گاهی میرقصم و با تو دلی کیف میکنیم :) اگه باباشم باشه که سه تایی قر میدیم و کنارشم کلی میخندیم...

بیشتر چیزای ترش میخورم... تمر هندی >_< لواشک خونگی >_< آبغوره رو که مخلصشم... تو هفته حتما چهار شبش رو کاهو با آبغوره میخورم.

آهان یه چیزی هم بگم درمورد یبوستی که داشت کلافم میکرد.من دیگه کشف کردم چی برای من خوبه.فقط و فقط اسفناج :/
راستش یهو هوس اسفناج کردم و یه عالمه خریدیم. اما من دوست داشتم خام بخورم. با آبغوره میخورمش .آی راحت شدم.. آی راحت شدم ^_^

خبر بد هم اینکه از آخر ماه امتحانای میان ترمم شروع میشن :(
خوب من اصلا آماده نیستم...
راستش من هرچند که همیشه در طول تحصیل از بچه های ممتاز بودم اما هیچوقت نمیتونم الگوی درس خوندن باشم...

مثلا الان اینجا به معشوقه میتونم لقب دانشجوی نمونه رو بدم :) خوب من هیچوقت اونجوری منظم و همیشه نخوندم...
آهان آوا رو هم همینطور... اونم بهش لقب دانشجوی درخشان میدم ^_^  خوب چجوری انقدر هر روز هر روز مث بچه ی آدم درس میخونید شماها >_< کنارشم به همه ی کاراتون میرسید :/ 


شنبه هم پایان ترم زبانمه...  شیطونه میگه باز نخونم برم امتحان بدم :)  البته الان فهمیدم چون این دوره بعنوان آخرین دوره های عمومی زبانه توی مدرکی که میگیرم میانگین ترمهای باقی مونده بعنوان نمرم درج میشه :| و خوب نمیخوام نمرم بد باشه دیگه ^_^ یعنی سال بعد تو دلی جانم اجازه میده من دوره های تخصصیمم شرکت کنم و بخونم ؟؟ یا خونه نشین میشم و هی شیر میدم و آروغ میگیرم و پوشک عوض میکنم ^_^

البته من خودمو آماده کردم اگه لازم شد یه دوره همینطور زندگی کنم... به هر حال اولویتی گفتن... تو دلی قند عسلی گفتن ^_^


همینا دیگه... اینم از پست من... یعنی الان بلند بشم باید مستقیم برم آشپزخونه و غذا گرم کنم بریزم تو حلقم ^_^

برای شبمون هم سالاد الویه درست کنم...

بعدم بیام از سر و کول این آقای پدر بالا برم و دست تو مماغش کنم گوششو بکشم هی انگشت تو نافش کنم بچرخونم پیچش باز شه تا بالاخره بیدار شه...

عزیزم صبح برای یه کاری مستقیم از شرکت رفته بود قم و ساعت دوازده و نیم بود که خوابید .... اما خوب اگه بذارم تا هفت و نیم هشت بخوابه حوصله ی خودم و این نی نی چی میشه :)  هنوزم بعد اینهمه روز که از سونو گذشته وسط فیلم یا بازی یا حرف زدنای جدیمون یهو میاد لباسمو میزنه بالا با سر میره تو دلم میگه وای بابایی چقدر وول خوردی آخه تو .یادم میاد نمیتونم خودمو کنترل کنم ^_^  یه همچین باباییه :)


خوب دیگه من باید برم مواد غذایی به خودم تزریق کنم ^_^

آقا من پست رو با حوصله و عشق نوشتمااااا.... کامنتا رو با حوصله و قشنگ و جیک جیکانه و دلبرانه بنویسید یه عالم خوشال شم :)

دوستتون دارم :)


اولندش که باهات قهرم به من لقب دانشجوی نمونه ندادی اییییش هرچند مثه اونا منظم نیستم واقعا ولی دلم" لقب دانشجوی نمونه بودن "خواست 
یکی بیاد شونه هامو بماله این واژه رو به کار بردم خسته شدم خب ^-^
خب خیلی خوشحالم که تهوعت اینا کم شده و غذارو با ولع میخوری 
این دورانی که توشی تا پایان نه ماه دوره دلبری کردن تو دلیه حسابی و چون حالت خوبه هی قربون صدقه اش میری :)
کلاسای پیام نور اجباری نیست ولی رشته زبان خیلی مهمه تو کلاس بودن کاش میشد بری 

من قبلا هم مطرح کردم بازم میگم تو و بابای مهربون تو دلی منو به عنوان خواهر تو دلی بپذیرید دیه :دی

دیوونه :)  خوب تو زیاد از درس خوندنت و روشهات نمینویسی که..
حالا حسودی نکن به تو لقب سرآشپز نمونه میدم ^_^
آره دیگه یه وضعی شده هیچکس نمیتونه جلو خوردنمو بگیره :)

وووی فداش دیگه. کی تکون بخوره جیگر مامانشو حال بیاره آخه :)

آره خوب اجبار نیست حالا این ترمو میرم ببینم در آینده چی پیش میاد..

بخاطر اینکه به بابای تو دلی گفتی مهربون به مامانش نگفتی درخواستت رد میشه :/

سلاممم :)
من تازه بلاگر کبیر آشنا شدم :) :*

مامان شدنت ُ تبریک میگم :) وقتی این پست ُ میخوندم یاد ِ دوران ِ بارداری ِ خودم افتادم :) از این روزآت نهایت ِ لذت ُ ببر که خیلییی زود دلتنگ ِشون میشی :) ان شالله بقیه دوران ِ بارداری ُ هم به سلامتی بگذرونی ُ حال ِ خودت ُ تو دلی ت خووووب باشه :)
هفته چندی؟ :)

من هنوز آرشیوت ُ نخوندم تا بیشتر باهات آشنا بشم. ولی شما تهران زندگی نمیکنی؟ اگه تهران هستی و سمت شرق میتونم آدرس باشگاهی که خودم میرفتم ُ بهت بدم. همه هم مامان آی ِ بادار ِ پُر از انرژی :)) خیلی خوب بود برای ِ من و کلییی برای ِ زایمان کمکم کرد این ورزش کردن آ. استخر هم میرفتن مامان آ با همون مربی ِ مامایی که داشتیم ولی من چون از عفونت میترسیدم، نمی رفتم.

اسفناج خیلیییی خوب ِ، مخصوصن خام ِش. خیلی کار خوبی میکنی که میخوری. آلو هم چند تا دونه صبح آ بخوری به رفع یبوست کمک میکنه. انجیر هم که ناشتا فرامووووش نشه :)
آب زیاد بخووور. خیلییی زیاد. :)

مراقب ِ خودت ُ تو دلی ت باش :) :*

سلام به روی ماهت :)
خوش اومدی ^_^

فدای شما :) ووویی پس تو هم مامانی :) ممنون از دعای خیرت.

هفته ی چهاردهمم ^_^

نه گلم من تهران نیستم :)

آره اصن عاشق اسفناج شدم رفته :) ترشیجات آلویی خیلی میخورم اما تا حالا اصلا کارگر نبوده.. البته آب هم خیلی میخورم.آب گرم و اینم تا حدی کمکم کرده...

قربون شما برم :)

سلااااااام بر مامان بلاگر عزیز
خداروشکر که حالت خوب شده به به تو دلی حرف گوش کن شده خداروشکر😉
چه بابای با احساسی داره تودلی
میدونی خیلی زیااااد به این فکر میکنم نکنه تودلی به دنیا بیاد کلا اینجا رو فراموش کنی😕
مواظب خودت باش عزیزم

سلام شیرین عزیزم...
آره خدا رو شکر.. بچم دیگه داره عاقل میشه ^_^

آره خدا رو شکر.

:) خوب من خودم چند تا وبلاگ دنبال میکردم حامله بودن بعد زایمانشون دقیقا همینی شد که گفتی :|
درمورد خودمم خیلی بهش فکر کردم. خوب مسلما بعد زایمانم فرتی نمیام پست بذارم .البته امیدوارم انقدری حالم زود خوب شه و مادر بودن برام جا بیفته که غیبتم طولانی نشه.میدونی که من خودمم خیلی به نوشتن وابسته ام.

فدای تو بشم تو هم همینطور.. همش چشم به راهم بیای بهم یه خبر درست حسابی بدی :)

خب منم مثل سهیلا معترضم خخخ
و همینجا لقب مادره نمونه و زنه زندگی  رو ب خودم تقدیم میکنم خخخخخخ

عاقا منم خیلی با حوصله خوندم پستتو و همچیییین ب دلمممم نشسسسست ک بیا و ببین.

کلی هم به اون قسمت ک ب ارایشگره گفتی تا الان ک باردار بودم .... با صدای بلنددد خندیدم.

نوش جونت بخور بخور اما مواظب اضافه وزن احتمالیت هم باش.
البته تو خیلی کوچولو موچولو و لاغری فکر کنم تا 20 کیلو هم راه داشته باشی وزن بگیری ^_^

دیگه چی بگمممم؟؟؟!
آهان...
حالا نمیخواد برقصی ..احتیاط کن جیگرم :)

ایام ب کامه خودتو تودلیتو باباش
:))

اعتراض وارد نیست جانم...
بعدشم نچایی یه وقت !!! وووویی منم مدال خودشیفته ی کبیر رو جا داره که به گردن مبارکت بیاویزم ^_^

فدای تو :)

والا خوب هندونه ی شب یلدا که نبود. یه جوری زد من خودمو کشیدم عقب اصن...

مینا آبجی من موقع حاملگیش خیلی چاق شده بود.. یه وضع خیلی بدی اصن.. بعد من اون زمان جوان بودم جاهل بودم خیلی ترور شخصیتیش میکردم ^_^ بعد نامرد الان میگه ایشالا از چاقی بترکی :| شوهرمم میگه من مطمئنم آخرش خیلی قلمبه میشی... خوب واقعا اصلا احساس سیری نمیکنم.. همینجور میخورم تا جایی که میبینم معده ام اومده جلو دیگه جا نداره واقعا.. اونجاست که دیگه دست نگه میدارم :|
والا یه جدولی بود که مثلا هرکس وزن قبل بارداریشو میزد با قدش و سنش گمونم... بعد اون بهت میگفت تا چند کیلو مجازی برای اضافه کردن.. برای من بیست و دو کیلو بود.. وای فکرشم میکنم وحشت میکنم.. خدا نکنه اصن :|

اووه یه قر که این صحبتا رو نداره.آذری نمیرقصم که...  البته تو سایتی که میخونمم رقص یکی از حرکات خوبی بود که کنار یوگا و پیلاتس و شنا و پیاده روی بهش توصیه شده بود...
راستش وقتایی هم که کمر درد دارم فقط تو خونه میخونم "قر تو کمرم فراوونه نمیدونم کجا بریزم" شوهرمم میگه "همینجا همینجا " خخخ اینجوری باز یه کم شاد میشیم ^_^

فدای تو...

۱۸ آبان ۱۹:۳۵ سارینا2
سلام
جیک جیک عاشقانه میخوای؟
حالا خیلی هم زود و به موقع جواب میدی که توقع جیک جیک عاشقانه داری:-)) :-)) :-)) :-)) :-)) 
شوخی کردما
انصافا این پستت سمبل بندی نبود آفرین🌺🌺🌺🌺🌹🌹🌹
من این بچه هام دارن گلاویز میشن با هم
برم بهشون برسم 
راستی خدا رو شکر که ویارت شفا پیدا کرده 50 درصد

بدترین بخش بارداری از نظر من همون ویاره کمر دردش و حتی درد زایمانش شرف داره به این تهوع و ویار ممتد و دیوانه کننده

سلام دخمل...
اونو که بخوام اینجا مطرح نمیکنم ^_^
آقا خیلی نامردی... آیا درسته دیر جواب دادن آدمو به روش میارید ؟؟ :دی
من اصن خیلی مامان خوبی ام.. هیچ کدوم پستام سمبل نیست ^_^

وای چه باحال خخخ :)

آره واقعا خدا رو شکر :)

درسته منم قبول دارم... البته باید ماههای آخرم باشم و اینا رو تجربه کنم بگم...

تو که تو مهربونی دست بابای تو دلی رو از پشت بستی !

^_________^

باشه قبول میکنم.... فردا شناسنامتو بردار بیا خونمون... فقط گفته باشم دیگه بهونه ی وحیدو نمیگیریااااا

جیک جیک ... جوک جوک ( ینی من اومدم ) :))

سلام عزیزدل شکموی خودمممم
از پستت تمام و کمال شود و ذوق و لذت و خوشحالی میباره مگه میشه منم ذوق نکنم
ماشالله تو دلی جونمون خوش خوراکه و مامانیش باید حسابی بخوره دیگه

در مورد خواهرت نمیدونم چه مشکلاتی رو پشت سر گذاشتن که اینطور کفته ولی میدونم وقتی خوندم بغض کردم 
مطمئنم که خدا هیچوقت بنده هاش رو تنها نمیذاره

عاقا منم اونطور که باید درس خون نبودم ولی نمره هام خیلی خوب بودن. خوب به منم یه لقب بده دیگه ععععه :)))

هر چی که میخوری نوش جونت بشه گلم :*



ای جون به اومدن شما... باران از وقتی عکستو دیدم مهرت یه جور قشنگتری به دلم نشسته...

سلام به روی ماهت.
قربونت برم خو ^_^
هوم خوش خوراک ... دفعه ی بعد باباش گفت شکمو یادم باشه بهش بگم بگه خوش خوراکه نه شکمو :)

حتما همینطوره عزیزم.. اصلا بنده که دلش با خدا یک دله باشه تنهایی نمیچشه که:)

چه مکافاتی شد این لقباااا :)

تو که لیدی نمونه ای  کلا^_^

آره واقعا
چقدر نمینویسی دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی از دستت عصبانیم هااا
امروز میخواستم بیام به حسابت برسم که دیدم خودت پست گذاشتی^_^

وای خدا:)
من چیقد خوشحالم که دارم میخونم تو اینهمه در طول روز میخوری
خیلی ذوق کردم که حالت بهتر شده عزیزدلم:*
تودلی قشنگمون داره بچه ی خوبی میشه کم کم:)
منتها یه چیزی
موز و انار جفتشون باعث یبوست میشن
مخصوصا موز
سعی کن یه هماهنگی باشه بین خوراکی های مورد استفاده ات که دچار مشکل نشی
اونقدرم آبغوره نخور

امیدوارم خواهرت برای باردار دچار مشکل جدی نشه و بازم بتونه یه نی نی ناناز بدنیا بیاره...

وای کاش من پیشت بودم بلاگر:)))
خیلی دوس دارم آویزون خانومای حامله ای که دوستشون دارم بشم و به شکمشون وَر برم^_^
اینکار عشق منه:)

به من لقب چی میدی عاغا؟
حسودیم شد خو خخخ

قربونت:***


میخواستی به حساب یه زن حامله برسی؟؟ (الان قیافم مث گربه ی شرکه)

آیا خوردن من ذوق داره؟ میترکم بابا...
آره بچم دیگه داره عاقل میشه خالش ^_^
آره اونا رو میدونم اما زیاده روی نمیکنم که. ممکنه تو روز دو تا انار بخورم اما موز بیشتر از یکی نمیخورم.
وویی هوا رو از من بگیر اما آبغوره رو نه :)

آمین منم همین دعا رو میکنم...

واقعا کاش بودی. منم الان خیلی دوس دارم آویزون یه نفر باشم ^_^

ای خدا من چه خطایی کردم دو تا نمونه انتخاب کردم خخخخ
تو رو به عنوان کچل افتخاری انتخاب مینمایم ^_^

سلام بلاگرجان
همیشه خاموش وبلاگتو میخونم
خوشحالم ک تهوعت بهتر شده و اینکه برای خواهرت حتما دعا میکنم ک بتونه دوباره بچه دارشه
راستی میشه بگی قبل و بعد حاملگی چند کیلو بودی و هستی؟

سلام ویدا جان.
چه خوب که روشن شدی :)
فدای تو بشم ممنون از دعای خیرت :)

آره عزیزم من پنجاه و دو کیلو بودم قبلش... تا همین دو هفته پیشم وزنم همچنان همون بود.الان نمیدونم اما خودم حس میکنم یه ذره باید زیاد شده باشه وزنم...

کامنت من نیومده؟؟؟

چرا نمونه جان :) الان تایید کردم ^_^

نه دیگهههههه
سه تا مدال زیاده گردنم درد میگیره
خخخخخ

من 17 کیلو اضافه کردم اونموقعااا
حالا مونده تا مولتی ویتامیناتو بخوریییییی
اونام اشتها اورن خخخخ

یکی منو بگیره :|

ووویی ^_^ الان میخوام انار بخورم جات خالی :)

میگم مینا الان چقدر از اون هفده کیلو رو کم کردی؟ قبل بارداری چقدر بودی؟ الان چند کیلویی؟

تا ده روز بعد زایمانم یهو ده کیلوش کم شد.
تا الانم 3 کیلوی دیگه ش کم شده.
الان 64 هستم.
قبل بارداریم 60 بودم.

دختریو رو از شیر بگیرم میرم سراغ کم کردن تا ب همون 60 برسم.

کلا میگن هرچی بچه بیشتر میک بزنه ب همون میزان رحم زودتر جمع میشه

وای چه باحااال :/

ایول خوب اومدی پایین. اما اون ده کیلو واقعا متعجبم کرد :|

خوب همش وزن رحم نیست که...

خب اخه ادم ورم هم میکنه
من خودم بعد ده روز همینطوری گفتم بزار برم روی وزنه ببینم چه خبره ک بهو دیدم 10 کیلو کم شدم
با مامانم کلی تعجب کردیم.

همه اینطوری نیستنااا
مثلا دوست خودم بهد زایمانش همونطوری موند.
هیکلش زنونه شد خففففن...
باسنش مخصوصا.

بنظرم بستگی ب استایل ادم داره.
مال منکه اینجوری بود.
تعریف از خود نباشه توی عروسیا و مجالس همه میگن خوشبحالت انگار ن انگار زایمان کردی!

که اینطور...

خوب آره آبجی منم همینطور..  خیلی بده :( البته نه ورزشی میکنه نه رژیمی...

خوب بعضیا کلا بدنشون اینجوریه دیگه. منم یه دوست دارم مث تو واقعا انگار نه انگار زایمان کرده. کمر خوش تراش. باسن اندازه.. شکم چسبیده به کمر...
دیگه کم فخر بفروش حالا دلم آب شد :)

عزیزززززم .... عشق میکنم از این همه ارامش و محبتی ک بینتون هست .. اسفند دورکن چشم نخورین دلبرکم

فدای تو بشم من دختر...
دلم چقدر برات تنگ شده..
همش منتظر بودم حالم خوب خوب شه بعد بیام یه شب درست درمون باهات چت کنم ^_^

سلام بلاگرجان خوبی؟تودلی چطوره؟ازجوابی که به آرایشگره بعداززدن روشکمت دادی یه عالمه خندیدم. امتحاناتت روباموفقیت پشت سرمیزاری من تواین مدت به پشتکارتووآواایمان پیداکردم. واسه آجیت خیلی ناراحتم انشاالله توآینده نزدیک یه فندق کوچولوبیادتودلش. راستی بلاگرجونم به من لقب چی رومیدی؟
این پست طولانیت بعدازیه مدت غیبتت بسی چسبید

سلام آزاده جون :)
تو دلی خوب و شنگوله ^_^ همین الان مراسم کاهو آبغوره خورونش تموم شده ^_^
:) همیشه بخندی گلم.. محکم زد نامرد :/
فدای تو بشم.. امیدوارم امتحانامو خوب بدم همشونو. دلم نمیخواد حالا که شرایطشو دارم به جایی که میخوام برسم این روزا رو ساده و سر سری بگیرم.. من خیلی برای اینا تلاش کردم و سختی کشیدم..
آمین عزیزم..

خوب نمیدونم.. من اونقدری از تو شناخت ندارم که.. اون دوستا رو همه رو مدتهاست دارم سبک زندگیشونو میخونم عزیزم :)

نوشتنش به منم چسبید :)
مرسی هستی :)

۱۹ آبان ۰۷:۳۳ خانوم خونه
سلام عزیزجان...
یعنی من فدا مدای پست نوشتن و جیک یک کردن و خل بازیات ^_^
شما عشقی خانوم خانوما...
ووووووووووی حرف پیزای ترش زدی منم سر صبحی دلم خواست...
مثلا الان دلم لواشک خواست اونم انار...وووووووی انقده ترشه روحم حال میکنه...
خب جیگر جان الان خیلی قلمبه تصورت کردم چیقده شما نازی آخه الهی که همیشه سرحال باشی و 
با عشق بنویسی و مام کیف کنیم...
به به شما که اصلا کدبانوی نمونه هستی...
منم کلا بادمجون دوس ندارم خوبه که اقای خونه هم دوس نداره....
وگرنه مجبور بودم فرت فرت واسش درست کنم...مث فسنجون...
عاشق فسنجونه ولی من اصلااااااااا دوس ندارم...ولی واسش درست میکنم گناه داره اخه^_*
عزیزجان خیلی مواظب خودت باش...

سلام گلم :)
^____^ خدا نکنه دخمل
قوبونت.
به سلامتی داریم خاله میشیم ؟ ^_^
ووویی...
خیلی قلمبه نیستم ^_^ فدات شم عزیزم... وای لپام گل انداخت دیگه تحمل اینهمه تمجید رو ندارم من :)
وای فسنجون دوس نداری؟ هوووم.
پس تو چه خانمی مهربونی هستی :)
فدات شم :*

۱۹ آبان ۰۸:۲۵ سارینا2
دوباره سلام بلاگر
میگم اگه از اسفناج خسته شدی گلاب هم خیلی ضد یبوسته
مثلا توی شله زرد باشه یا مثلا شربتشو درست کنی و ...
راستی بلاگر من تو بارداری از بس هر دقیقه برا فرو نشاندن تهوعم یه چیزی میخوردم و البته فکر کنم بچه هام هم شکمو بودن بالای 20 کیلو اضافه میکردم انقدر عصبی میشدم وقتی بعد یه ماه میرفتم میدیدم 5 کیلو رشد کردم گاهی رژیم می گرفتم میدیدم بازم زیاد رشد کردم

ولی بیشترش بعد زایمان کم شد الان به کمتر از وزن قبل شروع بارداری رسیدم ولی بازم میخوام یه 5 کیلو کم کنم خوشتیپ بشم

من که هم عاشق چیزای ترش و هم چیزای شیرین بودم 
از بس چیزای ترش میخوردم همه میگفتن بچه ات دختره بعدا دختر خیالیم خواستگار هم داشت چند نفری برای اینکه عروسشون بشه اعلام آمادگی کرده بودن

البته روز تولدش انقدر بچه اولم زشت بود که فکر کنم اگه دختر بود همه پیشنهادشونو پس میگرفتن
ولی تا اومد 6 ماهش بشه انقدر ناز شد که خودم هم میگفتم این به این خوشگلی اگه دختر میشد رو هوا میزدنش

خوب اینم یه کامنت دیگه
خوش باشی و سلامت

سلام عسل :)
نه تا وقتی کنارش آبغوره هست خسته نمیشم ^_^
وای خدا چه باحال :)

ایول خوشتیپ خانم :)

والا من نفهمیدم آخرش ترشی ینی پسر یا دختر؟  اوووه خخخ

وای خدا نکشتت یعنی از خنده تلف شدم..  وای من همش دعا میکنم زشت نباشه بزنه تو ذوقم اولش :)
ای جانم..

قوبونت. میبوسمت

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام مامان جان. خوشحالم که حالت بهتره و واسه خواهرت هم خوشحالم ک قویه و انشاالله با کمک دکتر دچار مشکل نمیشه دیگه
من وقت هایی ک غصه میخورم و فکر هایی مث فکر های تو میاد تو سرم همش ب خدا میگم: خدایا من راضی ام هااا، فقط دلم گرفته بذار یکم گریه کنم آروم بشم ولی تو نذار ب حساب نارضایتی ب رضایتت. 
ووووی شکمت♡♡♡♡♡♡
خب از سوال ارایشگره میشه پی برد که هنوز زشت نشدی:))))) بابا خارجی بابا خوشگل :) :* ♡__♡
دیگ اینکه برا یبوست هم حتما ناشتا آب ولرم بخور خیلی خوبه. سبوس بزن بریز توی ماستت. ماست خودش یبوست اوره سبوس برنج رفعش میکنه. خرمالو بخور 
نمیدونستم یبوست داری. خب این همه حالتو میپرسم ی بار بگو یبوست دارم ****
اون **** بالا و همینجا رو ستاره اش کن ^___^ آبرومون نره:)))))))
خوشحالم ک میتونی بخوری. سعی کن تنقلات زیاد تو برنامه ات نباشه حالا ک خوب میخوری و بیشتر چیزای مقوی بخوری. و خب اون شامه هم ک واجب شد با تعریف جریان بادمجون و مرغ :)))))
حالا بارداری گناه داری بچه ات ک سه ماهه شد شام رو درست کن داریم میاییم :))))))))))

سلام عزیزم.مرسی :)
عه چه حرف خوبی میزنی منم از این به بعد همینو بگم :)
ووویی ^_^
خخخ نامرد...
بی تربیت حقت بود ستاره دار نمیکردم همه به ماهیتت پی میبردن خخخخ الان خوبم دیگه
اوهوم مرسی...
باشه ^_^

حالا هی از تودلی سوء استفاده کن
بذار بدنیا که اومد دارم بــرات کچل خانوم^_^


آره ذوق داره بااا^_^
قبلا همش اوغ میزدی و نمیتونستی چیزی بخوری غذا از گلوم پائین نمیرفت:(

از وقتی عکس منو دیدی چی؟
مهرم یه جور قشنگتری به دلت ننشسته؟
هاااااااان؟
زود باش پاسخگو باش:)

وویی خودا:))
کاش میشد بیام پیشت واقعا:*

کچلم عمتـه بیتربیت
منو به عنوان جیـگر نمونه ی بلاگ انتخاب کن^___^





آقا به دنیا اومدم نداریم دیگه از اون حرفا.. من دیگه تا آخر عمرم مادر یه بچه ام ^_^

خخخ جون تو ...

آقا کی به تو میگه بری کامنتا رو زیر و رو کنی اصن >_<

اوهوم کاش :)

مدالی که به مینا دادم عینشو به تو میدم :)

سلام عزیزم ، خوبـی ؟! دیروز پستت رو تو تاکسـی میخوندم !
یه تیکه قشنگ بلند خندیدم البته کسـی متوجه نشد ولـی خوب بامزه تعریف کردی !
پست خوبی بود :)

راستـی این مدلت خیلی باحاله ، به همه گفتـی بهت بگن بلاگر 
ولـی خودت اسم همه رو اسم اصلیشون صدا میکنی ! به منم بگو راسینال خوب :)

خوشحالم که انقد جفتتون ذوق بچه دارید و به خواسته تون رسیدید ^-^

سلام عزیزم.فدات شم تو خوبی؟

^___^ همیشه بخندی.

آقا فرق فوکوله دیگه >_<  خوب من با اسم ریحانه ارتباط بیشتری برقرار میکنم.. تازه اسم اصلی تو رو خواجه حافظ هم میدونه اما من اینجا دیگه مطرحش نکردم..
بد قلق نشو من همون ریحان میگم بهت ^_^

قوبونت :*

۱۹ آبان ۱۲:۰۶ εℓï -`ღ´- εɓï
سلاااااام جوجه های رنگی پنگی مــــــن مخصوصـــا اون تو دلــــــی سبز آبـــیـه نانـــاز *_*    ^_^
(سبز ابی رنگ مورد علاقه منه..نیای بگی چرا این رنگـا -_-)

خوووبی عزیزم؟؟؟

دلم براااااات انقد . شده بوددد...باز لاین داشتی بیشتر ابهات ارتباط میگرفتم...

یادش بخیر همیشه جز اولین نفرا بودم که برات کامنت میذاشتم...

خداروشکر که ویارت بهتر شده...حالا نوبت تفلی شدنه...ان شاءالله که دیگه نی نی اذیتت نکنه...

راسی دانشگاه رفتنتم مبارک مامان کوشولو :***

حالا باز تو اینستا بهت پیام میدم میحرفیم...زیاد ناراحت نباش اوضاعم وخیم نیس اما من صبرم تموم شده :)

ای جووون. مرسی بابا سلام به تو :*

خوبم شکر.

آره یادش بخیر لاین :)

وویی تفلی شدن ^_^

ممنون الناز جونم :)

سلام به مامان مهربون وپرانرژی و تودلی اروم وخوش خوراک و دوست داشتنی..
چقدر این پستت دلنشین بود.هرروزاینجاواینستارو چک میکردم که ببینم چی گذاشتی که بخونم.ولی هیچ خبری نبود.
خوشحالم که بالاخره نوشتی وخوشحالتر ازاینکه داری از بارداری ومادرانگیت لذت میبری.
وتهوع وویارت کمتر شده.
هرچیزی که میخوری نوش جون خودت وتودلیت.
ویه تشکر ویژه از بابای تودلی که تو این حال خوبت واین انرژی مثبتت سهم بسیاری داشته..
زندگیتون پراز عشق ونگاه خدا همراه لحظه لحظه زندگیتون عزیززززم

سلااااام به روی ماهت عزیزم.
اصلا خیلی یهو همه چیز تو هم گره خورده بود :| ببخشید انقدر منتظر میذارمتون :*
فدای تو بشم.

واقعا جای تشکر ویژه داره ^_^

زندگی تو هم همینطور گلکم :)

سلام بلاگر جون
به به که به خوردن افتادیو کم کم این مرحلهء تهوع داره تموم میشه
بعد اینکه بلاگر جون اگر توی هر شراطی خداروشکر میکنی، دلیل نمیشه که غصه نخوری یا گریه نکنی، یا بابت اینکه غصه میخوری یا گریه میکنی حس کنی عقیده و عملت تناقض داره، به قول دوستت اینا احساسات طبیعیه که همون خدا توی وجود ما آدمها گذاشته، که اصلا هم نباید سرکوب بشه
وای بلاگر باشگاه دیگه چیه با این وضعیت بارداری، شوخیشم مو رو روی تن آدم سیخ میکنه
راجع به سوالت از اون آرایشگره خب عیبی نداره، الان چون بارداری، ناخودآگاه توجهت به این موضوع توی دیگران زیاد میشه، خیلی طبیعیه، خب بعدشم یهو پرسیدی که بارداری یا نه، مثلا یادمه من وقتی با شوهرم آشنا شده بودم، هرجا روی هر تابلویی یا جایی این اسم نوشته بود من ناخواسته میدیدمو توجهم جلب میشد
ولی عجب کاری کرد آرایشگره که زد روی شکمت، یک درصدم اگر احتمال میداد که این سوالت بخاطره اینه که خودت بارداری کارش درست نبود
الهی همیشه دلت خوش باشه


سلام سحر خانمی.
آره آخ جون ^_^

اوهوم مرسی عزیزم :)

عه خوب چرا؟ مردم با شکم گنده منده حتی ورزش رزمیشونو ادامه میدن یا بدنسازی میکنن... بابا تو ایران اینطور جا افتاده که آدم فقط باید بخوره و بخوابه.ورزش خیلی خوبه .به روند زایمان کمک میکنه.بعدش برگشتن به حال عادی بعد زایمان خیلی راحت تر میشه...  خیلی خوبه خلاصه.

آره خوب طبیعی بود اما سنجیده نبود رفتارم.اونو خجالت زده کردم و شرمندش شدم :(

فدای دلت :*

:))))))
اون قسمت آرایشگــره خیلــی خنده دار بــود:))
+مــوــفق باشیــن^__^

^_^

همیشه لبات بخنده عزیزم.

سلامت باشی:*

عزیزمـ ^_^ حتماً که تودلی شیکمـــوئه
ســرِ راه همه خوراکی ـآ رُ میخوره و نمیذاره به معده یِ مامانِش برسن!! :))

خدارُشــکر که بهترید :* و حالِ خواهرتون َمـ بهتره
ایشالا که خدا یه نی نیِ سالمـ و خــوب بذاره تو دامنشون ^_^

چقد به مکالماتتون تویِ آرایشگاه و جوابِ شما خندیدمـ :))
خیلی خــوب بود :دی

وای من همیشه اَ درس خوندن فراریَمـ :دی
میتونید لقبِ دانشجویِ تنبل رُ همـ به من بدید :))
ولی ایشالا که شما موفق باشید و با حوصله سرِ فرصت به همه درساتون برسید، نمره ـهاتون َمـ عالی شه ^_^

الهی! ^___^ چه مامان و بابایِ مهربون و پُر از ذوق و شوقی داره این تودلیِ ما
خدا سایه یِ مامان و بابایِ گلشُ از سرش کمـ نکنه
همیشه شاد باشید کـــنارِ همـ :*

^_^
خخخ این دیگه شکمو رو رد کرده :)

قربونت برم آمین.

همیشه بخندی عسل :*

ای خدااااا !!! نه برای من شیرینه اما خوب هر چی میکشم از بی برنامگی و دقیقه ی نودیمه...

وویی آمین.ممنون عزیز مهربون :*

سلام مامان فعال و عزیز. اصلا خودت رو بازخواست نکن اول اینکه مادر زمانی که حامله است خیلی حساس تره و براش هر مشکلی سخت تره از حالت معمولی. بعدم اینکه این همه آدم میدونند مرگ حقه کی رو دیدی غصه نخوره بعد از مرگ عزیزش؟ در واقع ما برای خودمون گریه میکنیم چون دوری عزیزانمون و از دست دادن برامون سخته. تو هم ایمانت درسته ولی ماها هنوز اونقدر قوی نیستیم که بتونیم خونسردانه بگذریم. منم مثل تو ممتاز بودم اما الگوی خوبی نیستم تلاش و پشتکار مداوم آوا واقعا ستودنیه. با شیوه خودت برو و ایشالا موفقی فقط خودت رو اذیت نکن اصلا و نگرانی ایجاد نکن زودتر شروع کن خوندن که اذیت نشی 
راستی من یه ماهه میخونمت تقریبا از وبلاگ آوا شناختمت‌. مرسی ازینکه با انرژی نوشتی

سلام به روی ماهت..
خوب من مخالف اینم هر کسی عزیزشو از دست میده مثلا ضجه مویه میکنن سر خاک.یا خود زنی میکنن .یا همیشه به خدا شکایت میکنن.خدایی تو فرهنگ ما نود درصد مردم اینجوری ان.. اما گریه و ناراحتی و حتی یه افسردگی بعدش فرق میکنه...  حالا دیگه میدونم ربطی به اون مورد ایمانم نداره حداقل...
آره واقعا :)
اوهوم چشم ^_^

فدای تو بشم :*

تو همون هستی هستی که حامله ای دیگه آره ؟؟

خوب دیگه کلیشه سلام نکنم.
صبح بخیر مامان تو دلی عزیز.
امیدوارم که خوب و خوش باشی.
اول از همه این که خوشحالم که حالت خوب بود توی این پست.خداروشکر ویار بهبود پیدا کرده و حال خوبت تو طرز نوشتنت هم منعکس شده.
دوم این که خیلی دیر کردی و هر روز منتظر پستت بودم...
در ضمن من این عنوان هاتو که یه چیزی نوشته!خیلی دوس دارم...
وایییییی ممنونم از عنوان باحالی که بهم دادی.دانشجوی درخشان.بسی آب گشتیم از خجالت.خخخخخخ.
و این که خوشحالم از این که گفتی خواهرت قویه.خداروشکر که داغون نشده.
و این که به نظر من حتما بره تحت نظر یه دکتر متخصص خوب.
برای اون پیچ و تاب لوله ی فالوپ احتمال عکس رنگی میدن بهش در آینده.
که خوب عکس رنگی در بیشتر مواقع باعث باز شدن لوله و بعدش بارداری میشه.
دیگه برای وقتی هم که جواب نداد روش های دیگه مثل آی یو آی و آی وی اف هست که ایشالا که جواب میگیره از اونا...خدا اگه بخواد بچه بده میده...نگران نباش خدا خیلی بزرگه...
در مورد دانشگاه هم ذوق کردم.پس کلاساتون شروع شده؟چه عالی که میری کلاسارو.میگم توام خوب زبل زنگیا.من پیش خودم فکر میکنم یه روزی باردار بشم دلم میخواد مثل یه بادکنک فقط بخوابم رو تخت و دستور بدم.
به قول مامانمم میگه خدا به داد ماها برسه وقتی آوا حامله میشه!خخخ.
بعدشم بهم میگه حتما تو یه بالون 130 کیلویی میشی.خخخخخ.میبینی توروخدا؟
واییی آرایشگره رو بگو توروخدا.بنگی زد رو شکمت.ووووی.
وایی که پس تو دلی همش دلش غذاهای ترش میخواد.خاله قربونش بره..عزیزم...پس دیگه حتما یه گل پسره.آیا خوشگل ترم شدی؟چون میگن که بچه پسر باشه مادرخوشگل میشه.
واییی من عاشق زنای بارداریم که شکمشون میاد جلو.مخصوصا اگه گرد و قلبمه باشه.وووووی.
ایشالا که میان ترم زبانتو هم عالی میدی بانو.
خیلی پستت خوب بود.یه دنیا انرژی مثبت تقدیم به تو.
روزت بخیر.

سلام عزیزم.
ببخش دیر دیر مینویسم.. خوب همش یه چیزی پیش میاد واقعا..
جدی دوس داری؟ دیگه دارن ته میکشن گمونم..
حالا آب نشو :) با همین فرمون جلو برو.. خیلی خوبه.. همیشه خیالت راحته.. حتی اگه نمرت عالی نشه باز خیالت راحته که متوسط به بالا پاس میکنی..
اوهوم خدا رو شکر.
قطعا خدا بزرگ و بزرگواره :)
اتفاقا من همیشه از قبل هم از اون سیستم تنبلی و یه گوشه افتادن بارداری بدم میومد. فکر کنم سه ماه اولم که ویار خونه نشینم کرده بود بخاطر همین انقدر گاهی دلم میگرفت و ناراضی بودم از خودم.
خدا نکنه وای >_< فکر کنم هفتاد کیلو هستی آره؟ یادم نمیاد چند کیلو بودی اما تو ماشالا کلا بخور هم هستی فکر کن 15 کیلو هم زیاد بشی چ میشی ^_^

والا اوایل خیلی صورتم جوش میزد... به نظر خودم و همه به جز همسر زشت شده بودم .فقط اون بود که میگفت هر کی گفته بیخود کرده... اما الان خوب شدم به نظرم.پوستم خوب شده روشن شدم.
منم همینطور وووی ^_^
مجید جان دلبندم پایان ترمه >_<  مرسی اما...

قوبونت :*

انتخاب عنوان مقوله ی سختیه 😯
خب بنظرم منافاتی با هم ندارن و اینکه میشینی گریه میکنی یعنی اینکه به لحاظ روانی سالمی! شنگول منگول نیستی 😂
خب مثل افرادی که یکم مشکل روحی دارن و تو عزای یکی میخندن! آدم میگه نگاه کن خلو چله!
خلاصه که غم و ناراحتی یه واکنش طبیعیه
خخخخ چقدر کار تو و آرایشگاه بامزه بوده،پوکیدم از خنده 😂
وووو حالا مونده تا چاق بشی،این مینا عروس چش سفیدمون سر دانیال آآآآی چیز میخورد که نگووووو،آی چاق شده بود،تازه مثل پنگوین راه می رفت 😂 سوژه خنده بود
حالا دانیال آی میخوره که نگووووو!!

آره واقعا...
چقدر خوب گفتی ^_^ خوب پس خیالم راحت شد..

من خیلی خجالت کشیدم اما درس گرفتم دیگه...
چش سفید خخخ
وای خدا مردم از حنده...  وای بچم شکموئه پس ^_^

۲۰ آبان ۱۶:۰۸ معشوقه ...
عه وااا نگو که کامنتم نیومده ؛(( 
کامنت من کو 😒

آقا چه کامنتی :( چه کشکی :( این حرفا کدومه :(

واییییی تازه اومدیم اینجا و خعلی خوشالم ک با پست عشقولی راجع ب نی نی مواجه شدم :) خوش ب حالت عزیزم ایشالا همیشه ٣ تایی شاد و خندون باشید

خوش اومدی عزیز دلم :)
ممنون از دعات.
منم برای تو خوشی و شادی آرزو میکنم :)

سلااااااااام مامان بلاگر😊
به به چه پست پر ملاطی...😋
کاملأ مشخصه با عشق نوشتی...
یعنی بچه ت چه شیرین زبونی بشه که تو اینقد خوش زبونی😊 کامنت جیک جیکانه😄
چه خوبه مامانی خوش اشتها شدی و تهوعات بهتر شده خدا رو شکر....تصورشم سخته  یسره تهوع...😔
وااای کلی خندیدم به قضیه آرایشگره😃😃😃😃 بس که توی فضای بارداری هستی بقیه هم باردار میبینی😃
خدارو شکر مهمونیت هم به خوبی گذشت...
میگم تو قبل بارداریتم اینقد عشق آبغوره بودی؟
خیلی میوه خوردن عالیه توی بارداری...
میگم قصدت زایمان طبیعیه یا سزارین؟
اوووم دیگه اینکه امیدوارم کلاس زبان و امتحانات دانشگاهتم به خوبی بگذرونی عزیزم...
و کلی هم لذت میبرم از عشقی که بین این مامان و بابای مهربون موج میزنه...احتمالأ تو دلیتونم شیطونه مثل مامانش😊😋

سلام نسترن جونم.
^_^

ووویی :) خدا کنه :)
اوهوم خدا رو شکر از سرم گذشت...
آره توهمی شدم :) اصلا تو خیابون که از کنار خانما رد میشیم من مرتب میگم شوهر شهر دیدیش؟؟ میگه چی رو؟ میگم عه ! خانمه نی نی داشت تو دلش :/ میگه بابا من از کجا ببینم.. تو شاخکات تکون میخوره حامله میبینی!

آره راستش من سر تا سر زندگیم عاشق آبغوره بودم. اما خوب تو ویارم مثلا حتی آبغوره هم برام کاری نمیکرد و لذتی نداشت...
قصدم طبیعیه نسترن جونم.
وای خدا از دهنت بشنفه :)

قربونت بشم عزیزم خیلی مهربونی...  ووویی ^_^ خدا به باباش رحم کنه پس :)

۲۱ آبان ۲۲:۰۷ معشوقه ...
بابا من همون روز کامنت دادم و ابراز ذوق مرگی کردم کلییی 😒
گفتم خیییلی خوشحال شدم عزیزم که منو اینجور شناختی. مرسی از لطفت ^_^ 💗 
توعم خیلی با پشتکاری مخصوصا توی زبان خوندن. توی درس هم مطمینم بهترین خواهی بود. تازه تو داری با وجود تو دلی درس میخونی. هرکسی از این اراده ها نداره 😍😍😍😍
و کلی چیز دیگه که الان یادم نیست دیگه. برم پست جدید :*

آخی عزیزم...

فدای تو...
قوبونت... مرسی ا  انرژی که میدی.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان