خبر بد نوشت :(

سلام!

من فکر میکنم از اولین روزی که باردار شدم مدام تو نیایش هام از خدا میخوام به زنایی که میخوان مادر بشن ,بچشونه مادر شدن رو...

کسایی که دچار سقط میشن خدا روحشونو آروم کنه :(

یادم نمیاد تو وبلاگ نوشتم یا نه اما همین یکی دو هفته پیش دو نفر دیگه خبر بارداریشون رسید...

یکی خواهر شوهرم یکی خواهرم...

من بیشتر ساعتای روز گوشیم خاموشه.مودم خونه خاموشه...

دیروز همین که چیتان پیتان کردم برم خونه ی آبجی بیفتم تو بغل مامان و منتظر بودم شوهرم آماده بشه گوشی رو روشن کردم و....

خواهری ام حالش خوب نیست :(

بچشو از دست داده...

اولین بارم بود تو این دوران از ته دلم گریه کردم.

با غم زیاد گریه کردم.

که دلم به درد اومد.

همسر هول شده بود. گوشیمو گرفت و خوند خبر رو :(

بغلم کرد و حرفای خوب زد که من قوی باشم.که نگران نباشم. که عادیه.که خودمم تجربش کردم و اگه خدا بخواد بچم حالا داره به سنی میرسه که خطر سقطش خیلی خیلی کم میشه.

که برای خواهرمم همینطوره.

که باز باردار میشه..

تو کوچه و منتظر شوهر آبجیم بودیم که بیاد دنبالمون.

زنگ زدم بابای بچه ی از دست رفته.

صدای داغونشو که شنیدم دیگه باز کنترلم از دست رفت.

و اون مرتب میگفت تو گریه نکن. آخه کی به تو گفته؟؟؟

اما وقتی فهمیدم بخاطر خنگ بودن دکترش لوله ی فالوپ آبجیمو کلا درآوردن خوب خیلی خیلی ناراحت تر شدم :(

آبجیم وقتی دکتر رفته تو هفته ی ششمش بوده اما دکترش نذاشته سونو بده.گفته تا چند هفته دیگه صبر میکنیم.

به خاطر همین آبجیم نمیدونست حاملگی خارج رحمه.

صبح تو فاصله ی اینکه شوهرش از خونه میره بیرون تا سر خیابون و میفهمه چیزی جا گذاشته و دوباره برمیگرده خونه,
آبجیم خودشو تو تخت خونی میبینه و دردش انقدر زیاد میشه که از حال میره کف خونه...

سونو که رفته هنوز بچش زنده بوده و گذاشتن صدای قلبشو گوش بده...

صدای قلبش نابودش کرده رسما...

حال روحیش خیلی خرابه و منم.....

اما وقتی میرم پیش مامان تاکید شده اون نباید بفهمه.

خیلی سخته.خیلی زیاد...

دیروز که صورتم کلی قرمز بود گفتم حالم بده بالا که میارم قیافم اینجوری میشه...

خواهرم سی و دوسالشه.مامانم خیلی وقت بود چشم به راه خبر بارداریش بود.

الان برای من ویارونه هامو آورده... تمشکی که دوست داشتم و داشتم براش پر پر میزدم... اما نوش جونم نمیشه که :(

دلم پیش آبجیمه...

درد عمل و از دست دادن رو با هم تحمل میکنه...

شوهرش هم خیلی بده حالش...

دعا میکنید براشون؟؟

که باز سرپا بشن؟

که آبجیم این مدت سوگواریشو زود از سر بگذرونه؟

که زود بتونن باز بچه دار بشن؟

از اون روزی میترسم که من ممکنه برای زایمانم برم شمال و آبجیم هنوز حامله نباشه...

خیلی سختش میشه میدونم...

منم سختم میشه :(  هیچوقت نمیخوام هیچ چیزم باعث حسرت کسی بشه.چه رسد به خواهرم :(

برای منم این حال اون خیلی سخته.

میدونم اولویتم بچه ی خودمه و حال و هواش. اما این دو روز از اینهمه گریه ناگزیر بودم انگار...  سختمه که خودمو جمع و جور کنم...

دعا میکنید؟  خیلی دعا میکنید؟ :(




۱۲ آبان ۱۱:۱۶ یا فاطمة الزهراء
واااای چقدر بد :'(
باور کن از وقتی که توی فهرست عنوان رو دیدم قلبم تو دهنم بود :'(
الهی بگردم خیلی سخته :'(

خیلی :(

حتما براش دعا میکنم عزیزم ، ایشالا دوباره بچه دار میشن ! ^-^
الانا دیگه خیلـی طبیعی شده ، یکی از آشناـآ رفته بود دکتر زنان ، بهش گفته بود الان انقد آلودگی و پارازیت و سوء تغذیه و ... هست اکثر خانوما یه بار سقط رو دارن .
خود خواهرمم اون موقع که بخش زنان بود میگف ... دخترای خیلی جووون ! 
ایشالا یه سال دیگه دوباره همین موقع حامله است و تو فکر نی نی جدید ^-^ تو گریه نکن حالا :*

واسه زایمـآن ام میخوای بری شمال یعنی ؟! بچت شمالـی میشه خو ^-^

ممنون عزیزم لطف میکنی.

آره میدونم سقط طبیعیه.شاید اگه با برداشتن لوله فالوپش شانس حاملگی مجددشو کم نمیکردن انقدر ناراحت نبودم :(

:(

هنوز تصمیم نگرفتم برای زایمان.شوهرم اصرار داره منو از عید ببره شمال.میگه پا به ماه میشی دردت بگیره من شرکت باشم اینا تا برسم خونه سکته میکنم اما اگه شمال باشی با وجود اینکه سعی میکنم روزای آخر پیشت باشم اما اگه یهو زودتر دردت گرفت حداقل خاطرم جمعه اونا پیشت هستن.

من برنامم چیز دیگه است.اگه دکترم بگه میتونم طبیعی زایمان کنم اولویتم جاییه که بذارن شوهرم کنارم باشه.اما اگه سزارین باشم یا شمال یا اینجا یا تهران دیگه برام فرق نداره.

خوب از اون جایی که قبلا ام گفته بودی و من به عاقل بودنت کاملا واقفم ، تأییدت میکنم که چقد زایمـآن طبیعی خوبه ، ولـی الان اکثر دکترا برا راحتی کار خودشون هم که شده و متأسفانه ناآگاهیشون بهونه ـآی بیخود میارن که لگنت ضعیفه یا وزن بچه زیاده ، سرش بزرگه و فلان و بهمان ... پس در اولین برخورد اگه پیش ناآشنا رفتی اصن باور نکن ، مطمئن باش پیش دکتری میری که اول سلامت خودت براش مهمه وبعد کارش و اینو ازش بپرس !
اوه انقد خواهر من سر این مورد با دکترای دیگه بحث میکرد که نگوـآ ... خیلی ـآشون متاسفانه قد و بی سوادن ! مث موش آزمایشگاهی با مردم برخورد میکنن و واسه همه یه نسخه میپیچن ! 

اوم ایشالا باردار میشه عزیزم ، الان دیگه رویان هست همه چیز هست ، یه دکتری بود میگفت الان تقریبا چیزی به اسم نازایی دیگه از بین رفته ! 
دخترخاله من جفت بچه ـآش رو با کمک رویان آورد ، یعنی الان دومی رو حامله است ، یه فامیل دیگه امون تو اقدام برای رحم اجاره ای بود که خودش به طرز معجزه گونه ای باردار شد ، یعنی الان یه دختر و پسر با فاصله سه هفته داره ، جفتشونم نمکـی ان ... بهش روحیه بده بگو اصن نگران نباشه ، تازه سنی ام نداره که ، دوست مامان من 3 سال پیش تو سن 50 اولین بچه اش رو آورد دسته گل ، شانسی بوده دیگه عب نداره ^-^ :*

ممنون از لطفت. دکتری که اینجا پیشش میرم کلا طرفدار طبیعی هست. ریحان خیلی از زایمان میترسم.یه وقتی یه دکتری گیر میده به زایمان طبیعی در حالی که اصلا نباید و نتیجش میشه امثال امیر عباسهایی که تو اینستا باید دیده باشی...  یا الان کنار آبجی من یه خانمی هست طبیعی زاییده بعد یه روز فهمیدن جفت رو جا گذاشتن اون تو >_<  بعد رفتن با سزارین جفتو درآوردن الانم سه روزه بچشو نشونش ندارن.گفتن زردی داره باید تو دستگاه باشه.من اصلا تحمل این چیزا رو ندارم...
 خاک تو مغزشون :( اصلا به این درک نرسیدن که شغلشون چقدر مهمه و چه زندگی ها که وابسته به اوناست :(

آره اینا رو میدونم ریحان.اما خوب میدونی بعضیا زندگیشونو باید بفروشن که از پس اون درمانها بربیان..  نگران آبجیمم چون شرایط زندگیشون یه کم پیچیده است...

خدا حفظ کنه براشون..
اوهوم مامان منم 45 سالش بود منو دنیا آورد :/

۱۲ آبان ۱۱:۴۶ سارا میم
واای چقد ناراحت شدم 😢 دلم گرفت ......
انشاله ک دوباره باردار میشه. یعنی بچه نداره اصلا ?? 😞

نه گلم نداره :(

چــقد سخت و دردناک ... :(
یعنی بعضی دکـــترا واقعاً دکــتر نیستن و اصَن هیچی نمیدونن >:|

ایشالا که حتماً حتماً وقتی حالشون خــوب شــد و دوباره ســرِپا شدن، خدا خیلی زود یه نی نیِ دیگه بذاره تو دامنشون ...
کاش خــدا حسرتِ مادر شدنُ رو دلِ هیچ خانمی نذاره هیچوقت ...

شمامـ مراقبِ خودتون و تودلی جان باشید :*
غصه نخورید و فقط دعا کنید براشون ^_^
ایشالا که خدا خودش مراقبِ همه نی نی ـآ باشه ...

خیلی :(

هوم چی بگم :(

آمین ...

فدای تو بشم. چشم.

می دونی صبح یک عالمه گریه کردم ..و بعد حالا پستت را که خواندم دوباره اشکام ریخت ..
نمی دونم ..چی بنویسم فقط دلم خیلی گرفت ...
امیدوارم خدا مواظب خواهرت باشه ..مواظب تو ...مواظب همه ...

عزیزم :(((

فدای تو بشم.

ای جانم چقدر ناراحت شدم براش 
امیدوارم هرچی که به صلاحش هست خدا توی تقدیرش فرار بده 
انقد غصه نخور دوستم :(

مرسی سهیلا جونم

سلام .برا خواهرتون خیلی ناراحت شدم خیلی سخته واقعا ...
اما خب اگه این بار باردار شده بازم باردار میشه بعضیا با با یه تخمدانم باردار میشن درمان میکنن یه جوری .
اما تو خودت بارداری سخته ولی نباید خیلی خودت رو اذیت کنی اصلا نباید فکرای بد کنی حالا یه اتفاقی افتاده برا خواهرت خب خواست خدا بوده خوب بود دوسالش میشد بچه بعد از بین میرفت یا مثلا ناقص بود.
شما باید خودتو کنترل کنی بگی خواست خداست .
شما در برابر بچت مسئولی نباید اذیت بشه سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی هر روز براش یس بخون صدقه بده مخصوصا تو این ماه برا سلامتیش .
خانوما بعد از زایمان وقتی بچشونو میبینن یکی از مواردی هست که اجابت دعا رد خور نداره بعد زایمان با دیدن کوچولوی پاکت برا خواهرت دعا کن .
به خدا توکل کن

سلام عزیزم. :(

درسته حق با شماست :(

ممنون که اینو گفتی .حتما اگه زنده بمونم و چشمم به اون روز روشن شه دعا میکنم...

سلام بلاگر جون
میدونم خیلی دردناکه، واقعا دردناکه، ولی باید خدارو شکر کنین، بارداری خارج از رحم خیلی خطرناکه، چون احتمال مرگ، برای مادر داره
من یکی از دوستام بخاطر همین موضوع تو کما رفت، و چون بدنش قوی بود نهایت زنده موند
در ثانی همونجور که خودت گفتی بچه خودت اولویته، پس سعی کن آروم باشی
ولی واقعا برای زنی که بچه نداره یه دکتر نباید به این راحتی بدن زن رو ناقص کنه، این چه دکتری بود!!!
از ته دلم دعا میکنم که آبجیت زوده زود خوب بشه و یه بچهء ماه بیاره
بعدم بلاگر جون، احتمالا دکتر برای بارداری مجدد بهش وقفه میده، پس شاید تا زمان زایمانت آبجیت لازم باشه باردار نشه
الهی خدا بهش دل خوش بده 

سلام سحر.
آره عزیزم شوهرش که روزی هزار بار خدا رو شکر میکنه .
اینکه لوله رو کاملا در بیارن دیگه ناچار بودن. حرف من سر اون دکتری بود که سونو نگرفته بود همون اول..

درسته عزیزم. آمین.

ممنون از تو

۱۲ آبان ۱۴:۱۳ مامان دخترم
یعنی عنوانو ک دیدم قلبم وایساد

خیلی سخته ...خیلی زیاد
اما ممکنه برای همه پیش بیاد.
برای خود منم پیش اومد.
منم یه بار سقط داشتم.
اما انسان ب امید زنده ست...
حتما و حتما و حتما حکمتی در کار خدا هست.
خدا هیچوقت بد واسه ی بنده هاش نمیخواد.
ان شاالله ک دستای پر قدرت و مهربون خدا مرحمی باشه واسه دل شکسته ی خواهرت.
غصه نخور ..ان شاالله بزودی بازم باردار میشه.
مواظب خودت  باش

درسته مینا جان.

ممنون

یا خدا چه شوکی
کی به تو گفت آخه؟ اون شکلی؟
نمی تونی خودت رو جمع و جور کنی بیخود زور نزن حال خودت رو بدتر نکن فقط پاشو راه بیفت تنها نمون... یه جایی برو ... برو یه جایی شلوغ باشه
چه اتفاق بدی
بدشانسی
خواهرت داستانش حل میشه غصهء اونو نخور به وقتش خدا یه دسته گلی میذاره تو دامنش که همه چی یادش میره... تو که از حکمت خدا حرف میزنی الان وقت عمل کردن بهشه یه حکمتی پشتش هست مطمئن باش اتفاق بهتری برای خواهرت تو راهه
الان یه فکری برای خودت بکن
فیلم ببین
نگرانت شدم بچه

آبجیم میخواست به اونیکی آبجیم تو تلگرام بگه اتفاقی گذاشته بود تو گروه و منم خوندم :(

اوهوم تا پیش مامانم اینا هستم بی حوصله ام اما حداقل گریه نمیکنم.اما وقتی تنهام اذیت میشم.

میدونی نسیم؟ جریانم یه کم پیچیده است. اصلا از تنها کسی که گله ندارم خداست و هنوز به حکمتش اعتقاد دارم و میدونم اینم که به وقتش آبجیم دامنش سبز میشه..

اما چون دقیقا میدونم حال بدشو ناراحتم.اینکه دردشو میدونم ناراحتم.خیلی فرق میکنه آدم تجربه کرده باشه یا نه. ضمن اینکه آبجیم طفلی دختر سختی کشیده ای هست و میدونم چقدر این بار براش سنگینه ... اصلا اون الان بفکر بچه دار شدن دوباره نیست که. تنها چیزی که آدمو الان آزار میده همونیه که از دست رفته...

من خوب میشم... 

سلام بلاگر عزیزم.
الهی بگردم برای غم تو دلت...
عزیزدلم..منم تا چشمامو باز کردم و وبلاگم رو چک کردم دیدم پست گذاشتی و عنوانت کلی نگرانم کرد تا اومدم خوندم.
خب خیلی خبر بدی بود.واقعا متاسف شدم.
میدونم ک چقدر برای خواهرت و شوهر خواهرت و اطرافیان سخته...
اما من مطمئنم که این بحرانم پشت سر میذارین.
من خودم تو اینستا تو چند تا پیج بارداری عضووم و مطالبشون رو میخونم.
گویا تو این دوره زمونه بارداری خارج رحمی خیلی شایع شده و درصد این که برای بچه ی اول پیش بیاد بالاست..
ایشالا که خواهرت هم میتونه خیلی سریع دوباره باردار بشه و طعم شیرینش رو بچشه.
درمورد یک لوله شدن هم نگران نباش.دقیقا همین اتفاق برای دختر عموی میثمم افتاد.و سه ماه بعد از سقظش با یه لوله ی رحمی دوباره باردار شد.توی پیج هم پره از این قبلی ماجراها که دوباره تونستن باردار شن..
و این که ایشالا زایمان راحتی داشته باشیو  همون موقع که برای زایمان میری شمال خواهرت حداقل سه چهارماهه باردار باشه...
فدای تو.مواظب خودت و تو دلی باش.

سلام عزیز.
درسته ما پشت سر میذاریم اما من فکر میکنم آبجیم این غم از دلش خیلی دیرتر میره.

چقدر خوب که میگی با یه لوله هم راحت میشه باردار شد. مرسی از تسلی دادنت عزیزم.

آمین .فدای تو

۱۲ آبان ۱۴:۵۶ سارینا2

سلام

خواهر من بارداری اولش تا 8 ماه کشید بعد در اثر اشتباه دکتر بیخود و بی جهت بچشو از دست داد بچه اش دو روز زنده بود توی دستگاه به خدا حاضر بودم مرده به دنیا میومد ولی توی اون دستگاهها نمیرفت بعد از مرگ بچه رفتم یه کپی از پروندش گرفتم هر روز چند بار دچار شوک و تشنج میشده هر روز یه عالمه آزمایش خون ازش میگرفتن ما هممون بچه رو دیدیم چقدر الکی خوشحال بودیم آخرش هم فوت کرد یه بچه دو روزه که انقدر به آغوش مادرش نیاز داره همش در حال تشنج داشتن و آمپول خوردن بود

هنوزم یادم میاد اشکام ولم نمیکنن


البته از این موضوع چند سال میگذره و خواهرم الان دو تا بچه داره ولی اون روزها خیلی سخت بود

شوهرش که دو سه روز همینجوری نشسته بود و نه چیزی می شنید و نه جواب کسی رو میداد

خواهرم که دائم خودشو میکوبید اینور اونور و سیسمونی چیده شده ای که یکی باید همت میکرد جمعش میکرد 

راستی یکی از لوله هاش بسته شده یا هر دو تاش؟

اگر یکیش باشه بارداری براش با تاخیر اتفاق می افته مثلا به جای سه ماه 6 ماه بعد از اقدام که مسئله خاصی نیست


فکر نکنم هر دو تا لوله باشه ان شاالله  یه دونش باشه

خواهرت از IUD اینا استفاده نکرده قبلش؟ اینا بارداری خارج از رحم میاره


راستی یه چیز دیگه اگه بارداری خارج از رحم روی لوله فالوپ بوده شاید اگر از اولش هم می فهمیدن بازهم لوله هه بسته میشد

خیلی متاسف کننده است تو هم اگر با گریه فراموش می کنی گریه کن چه اشکال داره از غصه خوردن و تو دل ریختن که بهتره گریه نعمت بزرگیه اتفاقا


به خواهرتم زنگ بزن همدردی کن ناراحتی خودت رو بهش نشون بده که هم کمی از غم اون کم بشه هم خودت یه خرده آروم بشی و هم یه موقع فکر نکنه حالا چون بارداره میخواد برام کلاس بذاره و ...


بارداری خارج از رحم به هر حال بچه توش زنده نمیمونه چه صدای قلب داشته باشه چه نداشته باشه

همینکه جون خواهرت به خطر نیفتاده و شوهرش دیده و بردتش دکتر باز هم خدا رو شکر 

سلام.
وای خدای من :( عزیز دلم چقدر غم انگیز :(

خدا بهش ببخشه دو تا بچه هاشو.
نه گلم یکی رو .
نه عزیزم اونو قبل بچه دار شدن که نمیذارن.خواهرم بچه ی اولش بود.

نه ساری جان. اگه اولش میدونستن با قرص میتونستن بچه رو بندازن.برای خواهر بزرگم همینجوری شد.با قرص تموم شد رفت..

وای از زنگ زدن نگو که من اصلا آماده نبودم باهاش حرف بزنم. بیچاره شوهرش از طرفی غصه ی زنشو میخورد از اون طرف زنگ میزد منو آروم میکرد.دیروز یهو زنگ زد گوشی رو داد خواهرم.یه افتضاحی شد.عوض اینکه من به اون آرامش بدم اون منو آروم کرد :(

بله درسته .
شوهرش روزی هزار بار میگه همه ی اینا فدای یه تار موش.میگه من از فکر اینکه اگه نمیرسیدم چ بلایی ممکن بود به سرم نازل بشه دارم دارم دیوونه میشم.

عزیزم دعا میکنم,خیلی دعا میکنم
انشاالله اونم طعم مادری رو میچشه بزودی
اینروزا سقط خیلی زیاد شده متاسفانه
شما هم لطفا بیشترتر مواظب خودت باش گلم:-*این حجم گریه برات خوب نیس:-*


فدای تو عزیزم. چشم

یعنی این مدت بچه میخواست و باردار نمیشده،الان بعد مدتی باردار شده بوده؟
نمی دونم ولی من از پستت همچین موردی رو فهمیدم! درست یا غلطشو نمی دونم
ولی امیدوارم به زودی دوباره باردار بشه،حتما حکمتی داشته
تو مگه قبلا سقط داشتی؟ آهان آره الان یادم اومد که چند وقت پیش داشتی،اصلا یادم نبود

نه مشکل پزشکی نداشت. مثل خیلیای دیگه که از اقدام تا بارداریشون یه کم طول میکشه برای آبجیمم طول کشید که البته زیاد نبود مدتش..
درسته آرزو جانم حتما حکمتی داشته...

سلام عزیزدلم
اومدم حالت رو بپرسم که .... :(((
خیلی ناراحت شدم. از دست دادن بچه خیلی سخته
عزیزم با همه وجود دعا میکنم بتونن با روحیه قوی این بحران روحی رو پشت سر بذارن و خدا بهشون یک بچه سالم و خوشگل هدیه بده. 
بلاگر جونم خواهرت بچه نداره ؟

مواظب خودت باش خانومی گرچه گفتنش راحته و تو هم با شنیدن این خبر خییییلی اذیت شدی 
مطمئن باش برای خواهرت دعا میکنم و امیدوارم خدا دعاهای دوستانت رو مستجاب کنه 

سلام باران جونم.
ممنون از دعات. نه نداره. این اولین بارداریش بود.

فدای تو من تلاشمو میکنم که مواظب خودم باشم.

سلام مامان بلاگر ایشالله الان که کامنت منو میخونی روبراه باشی و کمتر غصه یخوری خیلی ناراحت شدم بخاطر ابجیت واقعا سخته اما دیگه کاریه که شده هرچقدرن غصه بخوری و گریه کنی اون دیگه برنمیگرده توکلتون بخدا باشه خدا خیلی کارش درسته ی همسایه داریم متولد54 پارسال بچه اش سقط شد اونم 6هفتگی 2ماه بعدش دوباره حامله شدو الان 7ماهشه نی نیش دختره ی پسربزرگ داره با ی دختر16ساله سومی هم که اومده میگه اینقدرباهوش زبله خواهرتو32 سالشه انشالله دوباره تلاش میکنه تو باید خیلی از خودت مواظبت کنی شاد باش مامانی بوس بوس

سلام عزیزم. درسته..


خوب حالا بگو حال گل پسر خوبه؟خودت خوبی؟دل دردت خوب شد؟
راستی بهت نگفتم؟فردای روزی که رفتم سونوگرافی به مادرشوهرخواهرشوهرم گفتم بعدازظهربیایید خونمون مامانمم میاد دور هم باشیم بعداومدن و برگه  سونورابه خواهرشوهرم نشون دادم  گقتمببین قدش2.11هست یکیشون و اون یکی...ی دقعه خواهرشوهرمو انگار برق گرفت وجیغ زد عزیزم دوقلووووو منوبقل کرد گریه کردبوس کرد ی شبی بودااااا بعدپدرشوهرم اومدخواهرشوهرم گفت من به بابا یگم؟ گفتم بگو تا اومدبگه گریه اش گرفت باباشم کلی خوشخال شدمامانش شوک شده بود هیجی نمیگفت خلاصه . هیجان انگیزی یود خیلی خوش گذشت.
انشالله به حق امام حسین که هرکسی به انتظاربچه اس خدا بهش بده انشالله به خق قران خدا به خواهرت کمک کنه بتونه این غم وفراموش کنه و هرچه زودتربهش نی نی یده وبه ارزوش برسه الهی امین

هنوز که پسر بودنش قطعی نیست عسل جون.من دلم خوبه.

واقعا خوشحالم برای تو.
ممنون از دعای خوبت

هیچی ندارم بگم  از غمت م کنه. خدا بتو خانوادت صبر بده مخصوصااا خواهرت

قربانت

عزیز جانم… بله که دعاتون میکنیم
خدا صدای دلتنگیای اون موقع تو رو شنید الان خواهرتم میشنوه
زود زود آبجی خانم سر پا میشه ،مامان میشه،خاله میشی جان دلم
همه دعاش میکنیم

ممنون مارالِ خوبم .
همیشه وقتی بهت احتیاج دارم هستی.

براش دعا میکنم عزیزم
خدا به همتون آرامش بده
خصوصا به خواهرت و شوهر خواهر
مراقب سلامتی بچه ات باش الان تمام احساساتت رو میفهمه. زیاد سجده کن اگه رو زمین نمیتونی روی میز و صندلی. سجده به آدم آرامش میده.
مراقب خودت هم باش عزیز دل نرگس 
واقعا منم بغض کردم خدا بهتون آرامش بده و به زودی ی بچه سالم و صالح هم به ابجی هدیه کنه

ممنون نرگس جان :(

۱۳ آبان ۲۱:۰۹ معشوقه ...
؛((( خدایااا
 از خدا میخوام توی زودترین زمانه ممکن دوباره باردار بشه خواهرت :*
امبدوارم زودتر دلش اروم بشه

ممنون معشوقه جونم. آمین

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان