شنبه نوشت :)

نتیجه تصویری


سلام همراهای خوبم :)

شنبه تون بخیر و خوشی :)

به به به این وقت ظهر. هرچند که هوا خیلی پاییزی نیست و اتفاقا اگه الان بری بیرون آفتاب دمار از روزگارت درمیاره اما خوب هوای خونه مطبوعه.نه اونقدر سرد که لباس غیر تابستونی بپوشی نه اونقدر گرم که کولر روشن کنی...

من هنوز مساله ام با بیرون رفتن از خونه حل نشده و فقط وقتی یه کاری خیلی ضروریه میرم بیرون.
اما این هفته و تو بیمیری هاش مثل سابق نیست.

یه کم برگردیم عقب...

چهارشنبه بنا بود که اولین جلسه ی کلاس زبانم بشه اما از سفیر تماس گرفتن و گفتن تشکیل نمیشه و شنبه برم.
از طرفی هم حالم جالب نبود و همینجور که تصمیم گرفته بودم دراز به دراز بیفتم بلکه خوابم ببره همون دوست مشترک من و آبجی که قبلا بارها از رفت و آمدهامون نوشته بودم زنگ زد و گفت بیا پیش من.منم از سر بازش کردم و گفتم که خوب نیستم اما اتفاقا بیشتر اصرار کرد که خونه نمونم..

منم به همسر زنگ زدم و اطلاع دادم رفتنمو.
میدونستم ته دلش راضی نیست .شوهرمم زیاد با شوهرش جور نیست .اما خوب من واقعا نمیخوام با دوستم کلا قطع رابطه کنم. و دیگه همسر هم که دید واقعا دوست دارم برم مخالفت نکرد.
و اینگونه شد که رفتم اونجا و عصر تا هشت شب اونجا بودم.
وقتی این دوستم باردار بود چون زیاد میومد خونه ی من و خیلی هم سفارشات ویاروونه داشت طفلی میخواست برای جبران هر چی تو خونه داره رو یه روزه به خورد من بده ^_^
برای شامم آبگوشت بار گذاشت و دیگه وقتی شوهرش برگشت سهم منو تو ظرف ریخت و زحمت کشیدن منو رسوندن خونه.

حالم اون شب خیلی خوب بود و دیگه برای استقبال از همسر که ده شب برمیگشت یه کم به خودم رسیدم :)

پنجشنبه شب حالم بقدری بد بود که همسر بیچاره فقط میگفت بذار ببرمت بیمارستان...  اما خوب کی حالشو داشت واقعا؟ فقط میخواستم بعد اونهمه حروم کردن همه ی چیزایی که در طول روز خورده بودم , بخوابم و صبح حالم خوب باشه...

دیروز هم خدا رو شکر شیفت همسر عوض شد . دیگه این هفته از ظهر تا صبح فرداش پیش خودمه
آخ جون شامهای همسر پز
آهان دیروز رو داشتم میگفتم که خیلی خسته بود و از شرکت که برگشت بعد یه کم جیک جیک خوابید.
بعدش هم فرستادمش بیرون که نون بگیره و یه سری خرید دیگه و خودمم یه کوکو سبزی پختم و حمامم رو رفتم و دیگه ساعت حدود نه بود که داشتم از گرسنگی میمردم و همسر نیومده بود. زنگ که زدم گفت با دوستامم و من دیگه قاطی کردم چه قاطی کردنی

خوب گفتم دوستاتو یه وقت دیگه میدیدی حالا من باید از گرسنگی بمیرم که تو قرار گذاشتی؟ ما نون نداریم >_<
و دیگه همسر هر چی زنگ زد من جواب ندادم .چیزی نداشتیم به هم بگیم.من گرسنه بودم و تو خونه نون نبود و اگه میخواستم تااازه برنج بذارم تلف میشدم تا آماده شدنش..
دیگه نیم ساعت دیگه اش برگشت و دیدم رفته از رستوران کباب مورد علاقه ی منو گرفته که یعنی بعععله من یه همچین شوعری هستم

دیگه بد اخلاق بودم خیلی هم بداخلاق بودم..  اما توضیح داد که با دوستاش قرار نذاشته و اتفاقی دیده بودشون و یه توضیحاتی که چرا کارش طول کشیده و منطقی هم بود اما من اصلا حرف نزدم و با یه من عسل هم نمیشد قورتم داد

بعدشم عذر خواهی کرد . از من جدا .از تو دلی جدا .منم دیگه وقتی شام خوردم و دلم سیر شد اصلا یه آدمی شدم جیگر و خوش رو ^_^

امروز هم سرحال بیدار شدم و رفتم دانشگاه.یه کارهایی داشتم اونجا.وای تو بازار زالزالک دیدم ^_^ چیقده من دوست دارم آخه ^_^

بعدشم که دیگه خونه ام و کوکو سبزیمو خوردم و الاناست که همسر برسه از راه

عصر هم میرم اولین جلسه ی کلاس زبانم و دعا میکنم یه معلم خوب داشته باشم این ترم :)

خوبیش به اینه تونستم تایم کلاسمو عوض کنم و یه ربع به پنج تا شش و ربع برم که دیگه به هشت شب و مصائبش برنخورم :)

هوم هفته ی جدید.. ساعت جدید.. سیستم جدید.. کتابای جدید ...

به به به این هفته ^_____^

خدا نگهدار همتون باشه パステル見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字


سلام عزیزم ^-^ 
والا اینجا که خیلی خیلی پاییزی شده ... سررررد ، پکیج ما ام روشنه تازه :)
مممم برا نهار رفته بودی اونجا یا شام ؟! خوب چرا بردی شامتو ؟! نخوردی همونجا !!! (فضولم خوب)
اووووفففف یه لیوان برنج مگه چقد زمان میبره ؟! نهایتا 25 مین .... 
ولی خوب زن است دیگرررررر ، باید نذاره شوهرش نفس راحت بکشه :دی

این به به به آخرت کلی بم انرژی داد ^-^ آخی ... 
چرا خدافظی کردی خو ؟! از اون وقتاس فک کنم که کامنت ـآرو میذاری سال بعد جواب میدی :))
هفته ی خوبی داشته باشی عزیز دلم :*

سلام به روی ماهت..
بغل گوش ماییدا اما نمیدونم چرا هوامون انقدر فرق داره >_<

برای هیچ کدوم نرفته بودم راستش. من نهارمو خورده بودم اما دیگه اون از عصرش آبگوشت شام رو گذاشت که نگهم داره..
بخاطر این نموندم که شوهرش اومده بود میخواستن برن هیات بعدش بیان شام بخورن.منم تا تو رو دربایستی نمونن گفتم من میرم.
یه دلیل دیگه هم این بود دوست ندارم مثل نخودی با یه زن و شوهر بشینم آبگوشت بخورم :| با دوستم صمیمی ام اما خوب خجالت میکشم از شوهرش.

عصبانی بودم دیگه. خون جلو چشامو گرفته بود ^_^

ای جان :)
الان از اینکه کامنتتو زود جواب دادم خجالت کشیدی؟ سرخ شو خاله ببینه... :))
فدای تو همچنین.

سلام بر مامان بلاگر کبیر.
خوبی عزیزم؟
خداروشکر که انگار قراره تو این هفته حال و روزت خوب باشه.
خوب بالاخره کارای دانشگاه رو هم انجام دادی ومن بسی خوشحال شدم.مبارک باشه.
عزیزم تو دلی گرسنه ش بود باغث شده بود تو بداخلاق بشی.
این قضیه ی نون برای منم یه بار پیش اومده بود که منم گرسنه تو خونه بودم و میثم دوستاشو دیده بود.آدم واقعا عصبانی میشه خوب حق داری...اما مهم بعدشه که انقدر ماهرانه از دلت در آورد.
امیدوارم این ترم کلاس زبانت هم عالی باشه.
مواظب خودت و فندق کوچولومون باش.
روزت بخیر.

سلام آوا جان :)

خوبم.شکر.
آره تلاش میکنم خوب باشم و خوب چون کلاسامم برقرار شده و یه ذره خرید هم میخوام بکنم دیگه انرژیم رفته بالا :)
سلامت باشی گلم.

آره بچم غش کرد از گرسنگی حقش بود سر از تن باباش جدا کنم ^_^ از این بیشتر دلخور شدم که یه زنگ نزد بهم. اگه تماس میگرفت میگفت دیر میام من از همون اول برنجمو میذاشتم.
آخه حرف زدیم با هم.من عصبانی بودم اما با منطق حرفمو زدم اونم دیگه اشتباهشو قبول کرد :)
منم امیدوارم.. خیلی سخت شده دیگه. سیستم جدید هم یه کم پیچیده ترش کرده جریان رو و اگه کسی بخواد فقط به کلاس بسنده کنه اصلا اونقدری که باید یاد نمیگیره.
مرسی خاله :)

خوب خداروشکر..
وقتی کلاسات شروع بشه ناخودآگاه انرژیت هم بیشتر میشه و این خودش خیلی خوبه.
اره والا اگه زودتر به ادم خبر بدن آدم یه فکری میکنه...به قول تو برنج میذاره.
اما خوب حالا که گذشت دیگه....
همینطوره...فقط سرکلاس بودن ضامن یادگیری درست و عمقی نیست..
فدای تو بشم.مواظب خودت باش.
ذوق دارم ببینم دارم خاله ی یه اقا پسر میشم یا یه دخمر خانوم نازو خوشگل.

اوهوم :)

اوخی :)

سلام مامان ِ توو دلی
اصلا من عاشق این فصل و زالزالک و ذغال اخته ش هستم
واسه گرسنگی حق داشتی، واسه منم پیش اومده.. کافیه یه زنگ بزنن بگن دیرتر میان
باز خدا رو شکر همسرت نادم و پشیمون بود و جبران کرد
همین که متوجه اشتباهش شد خیلی خوبه
امیدوارم کلاس امروز عاااالی باشه

سلام هدیه جون.
آخ منم...

آفرین اون زنگ زدنه مهم بود :)
اوهومم :)

قربونت.

۱۷ مهر ۱۷:۲۲ soheila joon
ایتجا که هوا حسابی سرد شده پاییزجان خودنمایی میکنه 

امیدوارم این ترمت هم مثل قبل بدرخشی و تودلی جان اذیت نکنه مامانیشو 

ایییش خجالت کشیدی دیدی همسرجانت با کباب اومد؟ ببین جقد ب فکرت بوده :دی

هوم خوش به حالتون پس.

آمین. ممنون عزیزم.

نه والا چه خجالتی میکشیدم ؟ نزدیک بود نوش دارو بعد مرگ سهراب بشه ^_^

۱۷ مهر ۱۸:۲۷ مامان دخترم ..
به به...
چه هفته ای بشه این هفته :)

عاقا دانشجو شدنت مبارک :))

منم مثل توام گرسنه ام ک میشه خون جلوی چشممو میگیره :/
خب کاش لااقل باهات ی تماس گرفته بود.
حالا ک دیگه گذشت مهم اینه ک دل توی شکمو رو با اون کباب بدست اورد :)

الان دیگه فکر کنم کلاس زبانت تموم شده

به به :)

ممنون مینا جان.

خخخ چ باحال :)
آره دیگه..

اوهوم دیروز رفتم کلاسمو.

زالزالک دوس داری؟=-O 

خیلی زیاد.. تو دوس نداری؟

سلام جگر جان تودلی خوب هستن؟ میگی تودلی یاد ارمین2afm میفتم اونم دیدم تو اینستا ب طرفداراش میگه تو دلیا!!!خخخخ
اول که باز ی کتاب خوندم با عنوان جنس ضعیف از خانم اوریانا فالاچی که اونم باز بت توصیه میکنم. موضوعش ی خبرنگاره که میره کشورای اسیایی و در اخر امریکاتا از وضعیت زنای هر کشور ی گزارش تهیه کنه. کتاب قشنگیه. این خانوم هم در جهان هم خودش هم کتاباش خیلی معروفه( البته شاید بشناسیش)
دمو این که میبینم خوووب ناز میکنی برا اقاتون! ناز کن که نازت خریدار داره حسابی، تو نکنی من بکنم؟!! والا. تا ناز میکنم میزنه تور روی ادم تازگیا نمیفهمه که، مشکلات زیاد شده خواهر!
دیگه این که ایشالا همش حالتون خوب باشه

سلام سارایی :) ممنون خاله خوبم :)  وااای سارا... بخدا من اصلا نه دیده بودم نه شنیده بودم.خودم درآوردم از خودم وگرنه عمرا نه علاقه دارم به تو ای اف ام نه دنبال میکنم اخبارشو..

بله شنیدم اسمشو :) چه خوب که زدی تو خط کتاب.. فعلا فقط دارم از کتابایی که میخوام بخرم لیست مینویسم. نمیتونم همه رو با هم بخرم و با هم بخونم. هر وقت خوندم مینویسم.مرسی که بهم معرفی کردی.

نه بابا ناز چیه :)  مجید طفلی حتما تحت فشاره وگرنه خیلی هم پسر خوبیه :) امیدوارم مشکلات حل شن. شما هم صبور تر شید :)

فدای تو بشم.

سلام بلاگر جان، یعنی اون قسمت که گفتی وقتی سیر شدی بعدش جیگرو خوش رو شدی بلند خندیدیماااا، خیلی بامزه بود، خانمی خیلی خوبه که بچه ت مامانی مثل تو داره، یه زن خوش فکر... . البته از اونطرفم خیلی خوبه که خداوند نعمت مادری بهت داده شده

سلام عزیزم.
^_^

قررربونت :)

خیلی خوبه :) واقعا شکرش.

سلام عزیزدلممم
ای جاااانم نی نی گشنه شده بوده و تو رو حسابی عصبی کرده 
خانومی سعی کن همیشه یک مقدار نون تو فریزر داشته باشی ( امضا ننه باران :)   ) 
الهی هفته خوب و پر از نشاطی برات باشه 
مواظب خودت و نی نی نازت باش بلاگر جونم :*

سلام باران جون.

آره خشم اژدها شده بود برا خودش :)

خوب باران جونم سعی میکنم اما خوب تموم میشه دیگه. دقیقا همون روز تموم شده بود و قرار بود همسر بخره..

آمین.برای شما هم همینطور عزیزم.

چشم :*

۱۷ مهر ۲۱:۳۶ سارینا2
سلام
خوبی؟
میگم یه خرده لوس نشدی؟
 یه چیزی بذار خونتون مثل بسکوییت یا از این نون تست ها
بچه و خودتو نذار توی قحطی
البته من هم حال و حوصله درست حسابی نداشتم اون موقع ها
تا یه حدی شاید بشه کنترلش کرد
زیادی سر خودتو شلوغ نکن من که آرزوم بیکار بودن و یه گوشه افتادن بود
راستی اگه زیاد سردت میشه خوب مجبوری زودتر یه فکری بکنی
توی شهر ما که دیگه لباسهای گرم اومده بازار
جاریم یه چیزی شبیه مانتو حاملگی گرفته بود که کرکی بود یه چیزی بین شنل و مانتو بود خیلی مناسب و قشنگ بود
البته از تهران گرفته بود
نمیدونم شهر شما هستش یا نه

سلام ساری جان.
ممنون از احوالپرسیت.

نه آقا.من هر گونه شایعه مبنی بر لوس شدنمو تکذیب میکنم.. ^_^
بیسکوییت جای شامو نمیگیره که. داشتم. اما اون موقع فقط غذا میخواستم..

نه سرم شلوغ نیست.حداقل کارهام لذت بخشن اگه منظورت به دانشگاه و کلاس بود..

وای من دیروز رفتم بازارو گشتم سارینا... دریغ از چیز مناسبی که بهم بخوره... الان خیلی ناراحتم اصن :(

خیلی خوب میشه اگه بتونم برم تهران.

چند سال پیش ک میخوندمت حالت از الان من بدتر بود تو پستات همیشه مینوشتی ک گریه کردی. نمیدونم چی باعث شد انقد تغییر کنی٬ولی فوق العاده شدی.حتی تو این حالم انرژی مثبت ازت ساطع میه.حال میکنم میبینم با این وضعت روحیت خوبه.راستی تو یکی کامنتا گفته بود زنجبیل بخور .درسته زنجبیل واسه تهوع خوبه اما واسه خانومای باردار ممکنه خطرناک باشه.بدون تجپیز دکتر هیچ دارویی چه گیاهی چه شیمیایی نخور

اوهوم...
اگه مرتب میخوندی پستامو میدونستی... ممنونم ازت :)

آره زنجبیل خوبه عزیزم.خوب این چیزای گیاهی اگه از حد مشخصی بیشتر مصرف بشن مضر میشن.. وگرنه یه چای زنجبیل تو روز ایمنه...

۱۸ مهر ۱۲:۳۰ یا فاطمة الزهراء
باز خوبه دوستت درک جبران رو داره نه مثل بعضیا باشه که رو اعصابن :دی
میگم خوب همسرتو ترکوندیا :)) البته خدایی منم گرسنگیم از یه حدی بیشتر بشه بداخلاق میشم تا سیر شدنم چون سردرد میشم در حدی که تنها باشم گریه میکنم :)) 
و ترم جدید مبارک! ان شا للّه این ترمم تاپ بشی و روی همه رو کم کنی :دی 
مراقب خودت و تو دلیت باشیااا
راستی زنگ زدی مرکز کیمیا؟ 

اوهوم... دوستم خوبه.

آره دیگه خیلی عصبانی بودم.. حقم داشتم. باید به فکر ما میبود..

ممنون عزیزم :) خخخ دیوونه.

قربونت.

نه نزدم :|

زالزالک مگه حشره نیس؟ :-D 

تو کامنتا خوندم انگار خوراکیه خخخخ تاحالا نشنیده بودم 😂

وای آرزو خدا نکشتت. زالو رو نمیگی تو ؟؟؟

خانم نذار نونت تو فریزر تمو بشه یکی دوماه دیگه یه دفعه می بینی ساعت سه صبحه و به این حال نزار وحشتناک گشنگی می افتی اونموقع دیگه هیچ جا باز نیست بخوای نون بگیری
من نصف شبا واقعا بعضی وقتا به حال مرگ می افتادم از گشنگی یعنی حتی نمی تونستم از فریزر نون دربیارم دیگه رفتم سرلاک گرفتم گذاشتم تو خونه خیلی شبها به دادم می رسید ولی زیادم نباید بخوری چاق میکنه
لباس هم یه کم صبر کن حالت بهتر بشه میری تهران میخری

گشنگی نکش بلاگر خیلی بده

چشم نسیم جون...

۱۹ مهر ۱۴:۵۵ گلی ^__^
عاغا قبول کن یه کوشولو لوس شدیا^_^
همسر گناه داره بهش رحم کن دیه خخخخ
یه برنامه ی درست داشته باش که قبل ازینکه نون خونه تموم شه نون بگیرید که اینجوری اذیت نشی
تودلی قشنگمو گشنه نذار دیگه کچل

امیدوارم کلاس زبان خوب پیش بره عزیزدلم:*

مراقب خودتو تودلی نازنازیمون باش:)

نه آقا تکذیب میکنم ^_^


چشم چشم.

منم امیدوارم.
قوبون تو

سلام بلاگرجونم ثبت نامت روتوی دانشگاه تبریک میگم موفق باشی گلم. 
راستی بلاگرجونم توی کدوم شهری؟آخه یکم کنجکاوشدم البته اگه مایل نیستی جواب بدی اشکال نداره. 
امیدوارم مانتویی که میخوای روزودترپیداکنی اگه پیدانکردی پارچه بخربده یه مدل شیک واست بدوزن. 

ممنون عزیزم.

اجازه بده نگم اینو... اینطوری راحت ترم.
ممنون منم امیدوارم. اوهوم دوختن هم خوبه...

۲۱ مهر ۱۴:۴۳ معشوقه ...
عه این پست هم هست ^_^
وای عین من. من گرسنه باشم اصلا  مثل بقیه وقتا نیست رفتارم.زودی عصبی میشم.
تازه تو دلی هم گرسنه بوده ^_^
شروع کلاس زبان و دانشگاه.هم مبارک باشه.
چقدررر خوبه با اینکه بارداری ادامه.میدی فعالیت هاتو. درووود بر تو :دی

بععله ^_^

تو اگه اعصابت با گرسنگی خرد نشه اعصاب کی خرد بشه.. تو در لیست دوستان شکموی منی :-)

ممنون عزیزم.
امیدوارم بتونم همینطور پیش برم..

۰۴ آبان ۱۲:۲۵ سارا مجیدی
سلام جیگر جان
برا سلامتیتون دعا میکنم اولای حاملگی خیلی سخته
من با یکی از دوستای صمیمیم سرهمین حالتای حاملگیش و اعصاب خوردیشو تهوعش و بهم ریختن همه چی، بحثم شد باش! بعد اصلا هم من باش کار نداشتما یهو مثه چی اومد هر چی دق و دلی داشت سر من خالی کرد منم کلا خطمو عوض کردم جوابشو ندادم!!!!! اینو گفتم که بگم میدونم چقد سخته احوالاتت و فک کنم 3 ماهه ی اولش اینجوره. بعدش بهتر میشی به لطف خدا.

سلام سارا جونم..
ممنون از دعات عزیزم.
آقا خوب تو چرا انقدر نامردی؟؟ دیگه دوست صمیمی هم میگی بوده. منم قاطی میکنم.اما برای شوهرم.. یعنی کس دیگه ای نیست... خوب آدم واقعا دست خودش نیست.
من بعضی روزا وسط یه روز خوب یه حال خوب یهو احساس میکنم الان دلم میخواد یکی رو بزنم نابود کنم ^_^ اگه کسی باشه یه چشمه نشون میدم اما خیلی زود به خودم مسلط میشم.. حالا تو هم اون دوست بیچارتو ببخش. من آرزومه که یه دوستی کنارم بود اما نیست.. برای همین تو هم اونو تنها نذارش اگه کلا آدم خوبیه و میدونی رفتارش بخاطر تغییرات هورمونیه. بعد ها ازت ممنون میشه :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان