سکوت نوشت.

چندین روزه که دربرابر نوشتن مقاومت میکنم.

حداقل چهار بار شده که لپتاپ رو روشن کردم و وارد قسمت انتشار مطلبم شدم اما یهو نخواستم بنویسم و سریع بستم صفحه رو.

دلم میخواد با احتیاط بنویسم که زیاد رو به راه نیستم تا اینکه بی پروا بگم افتضاحم.

از صبح فردای برگشتنم حال من بد و بدتر شد و این وسط سرما خوردگی همسر حکمِ نمکِ روی زخم شد.

جفتمون دراز به دراز افتاده بودیم.

دیگه کسی نبود برای احوال بدِ من مرهم باشه.

ظرفایی که وقتی من سفر رفته بودم همشونو با سفید کننده تمیز شسته بود و خشک کرده بود و سرویسم کاملا چشم نواز شده بود کم کم دوباره جمع شدن و خونه ای که مثل دسته ی گل تحویلش گرفتم باز رفته رفته به هم ریخت.

بد تر از همه این هر شب نبودناشه که دمار از روزگار دلم درآورده و روزها هم که یا بیحال و بیهوشه یا تا میرم سمتش درمیره میگه تو مریض میشی بعد من هر بار نگاهت میکنم زجر میکشم که باعثش شدم تو حالت از اینی که هست بدتر شه.

خلاصه تمام اینها دست به دست هم داده که من هم جسما هم روحا کمی از پا بیفتم.

میدونی؟ دلم گرفته و تنگه...

انگار که بیست روز باشه سفر باشم و ندیده باشمش..

خوب خیلی عذابه کنارمه و از آغوشش از بوسه اش از همه چیزش محرومم :(

دو روزه با هر زحمتی هست بستمش به دونه ی به و شلغم.خودمم جهت پیشگیری برای اولین بار تو زندگیم شلغم خوردم :|

در حال اذیت شدنم و خیلی ضعیف شدم..

چند روزه فراموش کردم لذت بردن چجوریه؟

جلو آینه وایمیسم و نگاهش میکنم که شکممو پهن تر کرده و دیگه داره کم کم معلوم میشه یه خبرهایی هست اما این چند روز نتونستم باهاش درست ارتباط بگیرم و بخاطرش ناراحتم.

یه ذره حس گناه دارم.

وقتی به اون صدای گریه ی جادویی که برای اولین بار میگه "مامان من اومدم" فکر میکنم بیشتر احساس گناه میکنم.از اینکه رو به راه نیستم.از اینکه این دایم التهوع بودنه بی حوصله ام کرده... با وجود اینکه میدونم تقصیر من نیست اما خوب اینکه اشکام نچکن پایین از کنترلم خارج شده.


میدونم اینا میگذرن.

میدونم خیلی ها آرزوی بچه دار شدن رو دارن حتی اگه قرار باشه کل نه ماه رو دراز به دراز افتاده باشن.

میدونم باید خدا رو شکر کنم.

میدونم همش به بغل کردنش و شنیدن خنده هاش و اینا می ارزه.

خلاصه که میدونم.. برام از این کامنتا نذارید لطفا.

در واقع این پست یه جور اطلاع دادن بود که بگم چرا نیستم؟ نمینویسم و اگه میخونمتون خاموشم و کامنتام دیر تایید میشدن..

جز لبخندتون و کنارم بودنتون چیزی نمیخوام.

از عزیزایی که کامنت دادن یا تو دایرکت اینستا مرتب از احوالم پرسیدن ممنونم ازشون.

ببخشید که نتونستم تک به تک جواب بدم..

ان شا االله که با حال بهتر برمیگردم :)


+

زِ حَد بُگذَشت مُشتاقی و صَبر اندَر غَمَت یارا

به وَصلِ خود دَوایی کُن دلِ دیوانه ی ما را

چنان مُشتاقَم ای دلبَر به دیدارَت که از دوری

بَرآیَد از دِلَم آهی, بِسوزَد هفت دریا را...


سعدی

۲۹ مهر ۰۸:۴۱ soheila joon
الهی بگردمت خب 
چقد گناهی شدی تو 
فقط امیدوارم هرچی زودتر همسرت خوب بشه که از نظر روحی تغذیه بشی 
حالت تهوع های توهم دست از سر کچلت برداره 

خیلی اصن :)

آخ ممنون دعای خوبی بود :)

سلام به بلاگر کبیر عزیزم..
دیگه کم کم داشتم نگرانت میشدما...قشنگ نبودنت حس میشد...
مرسی که با این حالت حوصله کردی و نوشتی عزیزم.
میخواستم تو اینستا پیام بدم بهت بعد گفتم خوب حتما دوستای دیگه هم هستن و همه دارن سراغتو میگیرن..دیگه نخواستم مزاحم بشم..اما قطعا اگه امروز و فردا هم نمیومدی پیام میدادم...
امیدوارم زود زود خوب بشی عزیزم.بتونی لذت ببری...
امیدوارم شوهرت هم زود سرماخوردگیش خوب بشه.گاهی ما خانوما واقعا به حمایت روحی و همون آغوش و بغل و نوازش حالمون خوب میشه...مطمئنم این حال تورو هم بهتر میکنه.
منم شلغم دوس ندارم اما اگه بدونم حتما از سرماخوردگی جلوگیری میکنه میخورم.چون خیلی از سرماخوردگی بدم میام.
واییی عزیز خاله...ینی دیگه داره معلوم میشه شکمت؟واییییییی چه ناز...
من یه موقعا میرم جلوی آینه لباسمو میزنم بالا و شکمم رو باد میکنم و میدم جلو و دستمو میزنم به کمرم ببینم اگه حامله باشم چه شکلی میشم.خخخخخخخ خیلی دوس دارم...
تازه یه موقعا برای میثمم از این اداها در میارم که بخنده.
خوب عزیزخاله بزرگ شدنش مبارک باشه...دوس دارم زودتر بیای از بقیه ی تغییراتت بنویسی.البته وقتی حالت خوب خوب بود ایشالا.
میبوسمت.مواظب خودت و نینیت باش.

سلام آوا جان.
:)
آره دیگه لاز بود بنویسم.داشتم از یادها میرفتم :)
ای جان میدونم.
دقیقا همون حال منو خوب میکنه فقط ^_^ میدونی؟ تنهایی بهم فشار میاره و وقتی شوهرمم مریض باشه دیگه کم طاقت میشم حسابی..
آره عزیزم شلغم برای سرما خوردگی خیلی خوبه.من دوست ندارم اما بخاطر تو دلی خوردم دیگه.
آره داره معلوم میشه ^_^ لباسمو که بالا میدم قشنگ میبینم از کجاها بزرگ شده.
وای خدا نکشتت :))  منم قبلا ها لباس چپوندم تو شکمم ادا درآوردم برای شوهرم و آبجی هام :)
حتما مینویسم عزیزم :)
قربانت

سلام عزیزدلم
واااای اوا پستتت رو خوندم تنم لرزید
خدا رو شکر که حالت خوبه. این اوضاع هم همونطور که خودت گفتی گذراس
مواظب خودت و نی نی نازت باش گلم. مرسی که نوشتی و از خودت باخبرمون کردی :*

سلام باران عزیزم.
ووویی ببخشید آقا :)
اوهوم :)
چشم خانمی فدای تو بشم.

سلام مهربونم.
بمیرم برای خودت وتودلی ودل گرفته ات..
توغصه نخور خودم یه تنه همه غصه هاتو به جون میخرم.
فقط تو ناراحت نباش.
کاش میتونستم برات کاری انجام بدم که حال دلت بهتر بشه.
فقط برات میتونم دعاکنم که روزهای خوش وسرحالی وشادابیت خیلی خیلی نزدیک باشه.
کمکی ازم برمیاد حتما بگو باجون ودل برات انجام میدم.

سلام حنا جونم.
وای خدا نکنه دخترررررر.
وای نمیدونم چی بگم که جواب این محبت و مهربونیت باشه عزیزم.آخه من چجوری ناراحت باشم با دوستای خوبی مثل شما؟
ممنونم دعا به کارم میاد.خصوصا وقتی از دل یه مهربونی مثل تو باشه :)

۲۹ مهر ۱۴:۲۴ آبان ...
امیدوارم که خوب شی ..
زودی ..تو بهترین مامان دنیا میشی ..:)

ممنون آبان جانم.

واقعا همیشه کامنتات دلگرمم میکنه ممنونم ازت :*

سلاااااام به مامان بلاگر غایب و غرغرو و دلتنگ...😍
هوووووم با تموم حرفایی که زدی من کلی از اون حس عشقی که به همسرت داری و روز به روز داره بیشتر میشه، لذت بردم و این نکته ی مثبت رو دریافت کردم 😊
این حس عذاب و گناهم نداشته باش عزیزم...چون تو کاری نکردی و تقصیری هم نداری...روزای خوب منتظرتن که تمام اینا فراموشت میشه خانوم خانوما...
تو دلم کلی برات ذوق دارم که به زودی یه خانواده ی سه نفره ی عشقولی میشین 💏➕👼
مواظب زیبایی هات باش عزیزم ❤

سلام نسترن جانم :)
مرسی از اینکه نکته ی مثبتشو دیدی :)

درسته من کاری نکردم... به امید اون روزا :)

ووویی ووویی ووویی ممنونم ^_^

:*

۲۹ مهر ۱۹:۰۷ سارا میم
🌹❤

:)

سلام بلاگر جون، چقدر ناراحت شدم دیدم حالت اینجوریه،  الهی زودتر رو به راه بشیو از این حال در بیای، به امید روزای بهتر

فدای تو بشم سحر جون ناراحت نباش :)

۳۰ مهر ۰۱:۴۵ مهرناز
سلام خانومی
نبینم غصه دار باشی....
خوب الکی الکی که بهشت نمیره زیر پای مادرا تازه اول سختیه.
ولی نگران نباش خدا خودش محافظت بچه رو میکنه از سرماخوردگی هم نترس بهتره که  مراقبت کنی و انشاءالله هم هیچ‌وقت مریض نشی ولی اگه خدای نکرده یه وقت یه کوچولو سرما خوردی هم هیچی نمیشه همه حامله ها حداقل یه بار اینجوری میشن بعد برا حالت تهوع هم نمیدونم میخوای یه مشورتی با دکترت بکن ایشاالله خوب بشی شوشوتونم زودی خوب بشه .

سلام گلم.

غصه ی اونجوری که نه.. اما دلم گرفته بود دیگه.
وای مهرناز این روزا همه بهم همینو میگن.بهشت که الکی الکی نمیره زیر پای مادر خخخ

در مورد تهوع دکترم قرص داده اما خوب بعضی روزا انگار نه انگار..

سلام بلاگرم، حالت چطوره؟ بهتری؟
میدونم توو شرایطت نیستم ولی میتونم بفهمم وقتی خونه ت بهم ریخته ست اعصاب و روحیه و افکارت هم بهم می ریزه
به این فکر کن که نه تو مقصری و نه همسرت، توو دلی هم که طفلی بی تقصیرتر از همه...
دعا می کنم زودی حالتون خوب بشه و بازم بیای پز موهای افشون و سبزی دور و برتو بدی
اینجا چرا استیکر نداره؟ الان خودت یه استیکر قلب و بوس تصور کن
ما خانوما توو حالت عادی و توو حالت گل و بلبل کلی بی حوصله میشیم، دیگه توو شرایط تو که واویلا
درست میشه گلم، همه ی این روزا می گذرن، بعد میای میگی دوستاااااان نی نی هی خونه رو بهم می ریزه وقت ندارم موهامو شونه کنم، چیکار کنم؟!
آره قربونت

سلام هدیه جونم.بهترم شکر.

اوهوم دقیقا.
 دیوونه...
وای خط آخر خیلی باحال بود.منو یاد این جمله انداخت که دردسرهای بزرگ یه روز تموم میشن و دردسرهای بزرگتر میان ^_^

سلام بر بهترین مامان دنیا :)
الان داری جور هندوستان میکشی دیگهههه :))
نازنازیه زودرنجممممم....
قربونت برم ک قلبت مثل قلب گنجشکها کوچولوئه ^_^
تو هیچیت نیست...فقط بغل و ماچ و بوسه ی خونت اومده پایین
ک اونم ان شاالله همسرجانت رودتر خوب بشه فولت بکنه.
با تمام وجودم درکت میکنم و نوید روزهای خوبو بهت میدم :)
خونه و ظرف و ظروف ماله کثیف شدنه...فدای سر خودتو موی هنوز درنیومده ی تودلی جان :))
بی خیال بابا...

خوبه ک ب خودت انرژی مثبت بدی اما گاهی اوقات توی شرایطی ک ادم واقعا خوب نیست و نمیتونه مثبتها رو جذب کنه یه کم اثر سوء میزاره.

خب دیگه مادر جان
به خدای بزرگ میسپارم سه تاتونو :)

ووویی با منی؟؟ ^_^

آخ همسرم.. آره اون خوب شه :-(

خاله مو دارم دیگه.. از هفته ی پیش.مث پرز هلوعه فعلا ^_^

ممنون عزیزم.
فدای تو

سلام بلاگرعزیزومامان. خوبی؟چندوقت نبودی نگرانت شدم. زودترمیخواستم واست کامنت بزارم امانتونستم این روزهااوجججججج مشکلات ودرگیریهای منه. بلاگرجان سعی کن فعلامسافرت نری یامسیرهای کوتاه روحداقل بری. خبری ازکلاس زبانت نیست مگه ترم جدیدتشکیل نشده؟چندتاپست قبلاگذاشتی عکس داربودن واسه تنوع خواستی پست بزاری اگه ممکن بودعکس هم توش بزار. 
بیشترمراقب خودت وتودلیت باش. سعی کن چیزای مقوی بخوری. :)

سلتام آزاده جان.ممنون بد نیستم.

امیدوارم راه حل گرفتاری هاتو پیدا کنی عزیزم.
چرا کلاس زبانم برقراره عزیزم.
عکس ها رو منظورت عکسای شماله؟؟

چشم ممنون عزیزم.

سلام مامان بلاگر ایشالا حالت زود تر خوب بشه و صد البته حال همسر جان که به نظرم بیشتر به خاطر دور افتادن از همسره که رو حال تو تاثیر گذاشته
حالا بزار یه چیز جالب بگم من دختر خالم که باردار بود یه جا خونده بود که اگه دوران بارداری مادر به یه اهنگ خاص زیاد گوش بده و گاها صدای اهنگو زیاد کنه که جنین هم بشنوه جنین به این عادت میکنه خوب دختر خالم امتحان کرد از ماه سوم یه اهنگ ثابتو انتخاب کرد هی گوش میداد بعدم میزاش رو شکمش که نینیشم گوش کنه تا اینکه ماهای اخر بچه با شنیدن صدای اهنگ تو شکم وول می خورد کلی ذوق میکردیم بعد به دنیا اومدن این نینی ما به شدت بد خواب بود هر کاری می کردیم نمی خابید تا اینکه این اهنگو گذاشتیم اصن انگار بچه ارامش گرف از اون موقع هر وقت نخابهدیا گریه بکنه اون اهنگو میزارن و اروم میشه
خلاصه خواستم بگم تو هم امتحان کن جالبه البته اهنگی که انتخاب میکنی ترجیحا بدون کلام و لایت باشه چون بدون کلام ارامش بخشه و باعث افزایش هوش بچه هم میشه 
ببخشید زیاد شد سرتو درد داوردم

سلام اسما حان.

اوهوم همسر که خوب خوب بشه خیلی بهتر میشم.
وای چقدر جالب.اینو شنیده بودم.ای خدا برم اهنگ بی کلام پیدا کنم پس ^_^
مرسی که بهم گفتی.

شواهد نشون میده تو به تنهایی ویار داری
وقتی دور و برت شلوغه خوبی
بازم مرسی که با اینحالت دست به کامپیوتر می بری



هوم آره یه همچین چیزایی :(
قربون تو :)

💞💖

:*

۰۱ آبان ۱۰:۱۸ سارینا2
سلام
بلاگر عزیز زیاد نگران ارتباط با بچه نباش
با حال تهوع کی میتونه ارتباط برقرار کنه با بچه که شما نفر دوم باشی
یادم میاد خالم توی این دوران که بودم بهم میگفت برام دعا کن
هم وقتی توی اوج تهوع و بدبختی بودم هم بعد زایمان که خیلی شدید درد داشتم
من هم به خالم گفتم خاله جان الان انقدر حالم بده که فقط توان نفرین و فحش دادن و این چیزا رو دارم اگر از کسی ناراحتی بگو تا نفرینش کنم ولی دعا واقعا نمیتونم :-)) :-)) :-)) 
خوب این احساس افسردگی و این چیزا طبیعیه دیگه
دوران سختیه که باید بگذره
بلاگر حوصله رمان خوندن اگه داری یه دونه بردار بخون شتید یه ذره حال و هوات عوض بشه

توی ماههای اول بارداری که بودم دلم میخواست یه حفره توی آسمون باز میشد می رفتم توی فضا دوست داشتم یه مدت فرار کنم از همه چیز برم یه گوشه با بیچارگی خودم سر و کله بزنم البته خوب شاید علتش این بود که مجبور بودم سر کار برم و واقعا توان نداشتم ولی مرخصی هم بهم نمیدادن تا بعد زایمان

من متاسفانه کتاب که میگرفتم دستم خوابم میگرفت برای همین یه دونه رمان بیشتر نتونستم برای تغییر حال و هوام بخونم
شاید شما بتونی
 خوبیش به اینه که میگذره و بعدا فقط خاطرات شیرینش یادت میاد

اگر خیلی اذیت هستی الان که هفته 10 رسیدی میتونی اون قرص ضد تهوع رو استفاده کنی از جاریم اسمشو میپرسم بهت میگم
البته اگه تحمل کردن برات امکانپذیره که هرچی طبیعی تر پیش بری بهتره

سلام سارینا جونم.
خوب به نظرم باید یه جوری بشه مدیریتش کرد دیگه. بچم الان باید صدای منو هر روز بشنوه .باید بتونم ارتباطمو باهاش عاطفی و عمیق کنم .وگرنه که امروز تهوع دارم.فردا دست و پام باد میکنه.بعدش میزایم و همینطور تا آخر عمر همش با یه چالشی رو به رو هستم..

وای مردم از خنده واقعا باحال گفتی به خاله ات :)

هوم راستش تا حلا که حوصلشو نداشتم.منظورم تو بارداریمه.کتابای جذاب خوبی دارم اما حالم همش بد بوده نخوندم.به زودی تولد های جادویی که نصفه کاره کنار گذاشتم رو شروع میکنم.
وای الهی :(
خوب بود که. کاش منم خوابم بگیره..حداقل حالم بد نمیشه دیگه ^_^

من یه قرص دارم میخورم اسمش اندانمکس میباشه. اما برای من که کاری نکرد... البته کمتر بالا میارم اما تهوع رو همچنان دارم.

سلام مامان بلاگر عسیسم:-* میبینم که دلتنگ آخاتون شدی
ای جان,لذت میبرم وقتی میبینم حجم عشقولیت زیاد شده,آخه خیلیا توی این دوران زده میشن از شوهرشون

همیشه بیادتم گلم:-*فدای اون شیکم در حال تغییرت:-*

سلام میترا جونم.
اوهوم :(

حجم عشقولیم تو دوران بارداری زیاد نشده میترا جون.من مطمئنم قبل بارداری هم اگه یه هفته کنارم مریض افتاده بود همینقدر خون به جیگرم میشد.
اما الان حال بد خودمم قاطی این جریان شده شاید به نظر برسه احساساتم غلیظ تر شده...

فدای تو منم همینطور به خدا :)
وویی خدا نکنه :)

سلام و صبح بخیر بر مامان بلاگر.
امیدوارم هر وقت که کامنتمو خوندی حالت خوب خوب باشه عزیزم.
منم خوبم بد نیستم اومدم کامنتارو تایید کنم و برم لالا..
پستت رو تو اینستا دیدم.خداروشکر که حال همسریت بهتر شد و توام بهتری و چه خوب تر که یه مدت تنها نیستی شبا.
خوش باشی دوستم.مواظب خودت باش.

سلام آوایی :)
هووم خوب خوب نیستم اما مرسی از دعای خوبت :*
ای خوابالو :)
آره عزیزم خدا رو شکر واقعا :)
تو هم همینطور.

مرسی قربونت برم.خدا عزیزان تورو هم برات حفظ کنه بلاگر جان.
امیدوارم اینطور باشه.
واقعا تصمیم جدی گرفتم که کمتر حرفامو تو دلم بریزم و به میثم بگمشون..امیدوارم بتونم موفق باشم.
با دل مهربونت برام دعا کن خانومی.

فدای تو.
آفرین تصمیم خوبی گرفتی :)
حتما :*

۰۳ آبان ۰۰:۳۹ الوچه بانوو
سلام مامانی جونم
میدونم خیلی داری اذیت میشی تا دست و پاها ی ناقصم کامل بشن و برات راه برم و کم کم دستاتو باز کنی تا بپرم تو بغلت
تا دماغ نداشتم ی دماغ فینگیلی بشه که هی با انگشت اشارت بزنی روش و هی من برات ذوق کنم و هی دلت ضعف بره
تا چشام به برق بیفته و هی نگاش کنی و ب بابایی بگی ب من رفته ها ببین
تا موهام جنس و حالتش مشخص شه و اگه نرم و لطیف بود هی نازم کنی و من ذوق کنم و.تو غش
تا کم کم یاد بگیرم بگم مامان بابا و تو اون لحظه بدوویی بغلم کنی و اشک شادی تو چشات باشه و من از ذوق بغلت بخندم از ته دل 
مامانی از حالا میدونم که تا اخر عمرم تنها کسیو که همیشه اذبت میکنم تویی اما چاره ای ندارم پناهگاه همیشگی حتی الان که نطفه ام تو شدی 
دوست ندارم حالت بد باشه باعث بشم بابایی ازت دور شه که تو مریض نشی اما مامان جونم تو دلیت بدجوری بهت وابستس باید همینجا بمونه تا از هر نفس جون بگیره 
مامانی منپ ببخش از الان تا ابد اگه قراره اذیت کنم و هر دفعه گریه کنی بخاطرم ولی بدون تو دلیت عاشقته تا ابد تا همیشه و هر روز منتظره ک ی روزی برسه و محکم فرشته ب زمینیش و بغل کنه!
امضا: تودلی^____^

ووویی ووویی وووویی ^_____^

خوب من دور تو بگردم مامانی... درد و بلات همه جوره به جونم ^_^
خیلی خوب بود این آلوچه ی بلا.. اشکم درومد :)

مرسی :*

سلام بر بلاگر کبیر کم پیدا!صبحت بخیر عزیزم.
خوبی؟نینی قشنگمون خوبه؟
میگما ینی منم نینی دار بشم انقدر کم پیدا میشم؟؟؟؟
امیدوارم دیروز کلاس عالی بوده باشه و حالتم خوب.
آره خوب خوشحالیمو نشونش دادم...اما نه در حد پشتک زدن.خوب من کلا آدم توداریم..ینی نه خیلی خوشحال و ذوق زده میشم از چیزی...نه خیلی غمگین و نااراحت از چیزی...همیشه یه مدلم.اما خوشحالیمو نزدیکانم میتونن تشخیص بدن.مطمئنا میثمم جزو اون دسته ست...
بوس به خودت و تو دلی نازت.
امیدوارم روز خوبی رو شروع کنی.

سلام عزیزم..
من هی ...  خوب نیستم زیاد. امروز امتحان میان ترم زبانمه.. یه ذره آشفته ام :( نی نی هم خوبه اگه خدا بخواد :)

هوم بستگی به حالت داره.امیدوارم تو دوران سختی نداشته باشی..

اوهوم پس خوبه :)

فدای تو روزت خوش.

سلامـ ^_^
امیدوارمـ که حالِ تودلی جان و مامانِ گلش خــوب باشه

این چــندمین باره که جذبِ اینجا شدمـ و مطالبشُ خــوندمـ
با اجــازه ـتون ایندفعه خیلی دقیق ـتر و مفصل ـتر خوندمتون
وَ اگه قابل بدونید، از این به بعد جــزوِ مهمونایِ همیشگیِ اینجا باشمـ

از آشناییتون خوشحالمـ ^_^

سلام به روی ماهت خانمی..
ممنون ^_^

ای جان دلم :)
پس رسما خوش اومدی عزیزم :)

منم همینطور :)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
غصه نخورعزیزم.من دوبارتجربه ی این تهوع ها و ویار رو داشتم. چهارماهت پر بشه ابشالا تموم میشه کم کم. یعنی خودت متوجه نمیشی چجوری یه هو میبینی برطرف شده. البته حس دلزدگی تا آخرش هست .ولی خیییییلی خییییلی کم. خوب یه چیزی تو شکمته دیگه خخخخ. 
***** ***** *** **** **** ******** ********* ** ****** **** *** ** **** *** ****** **** ** ******** *** ***** ** **** **** *** ***** ****** **** **** ******* نمیدونم. آهان راستی این اینستاگرام منه. هویجوری
Arezoo. 6.7

امیدوارم همینطور بشه عزیزم.. پس یه ماه دیگه دارم این اوضاع رو :(
من قربون اونکه تو شکممه ^_^

اسمم همینه که گفتی خانمی اما نمیدونم کدوم پستهای رمز دار رو میگی :)
مرسی از آدرس.

۰۳ آبان ۲۲:۴۳ خآنوم چی
سلاااااااااااااااااااام مادر خااانمی:)
من تازه فهمیدم! خیییییییییییییلی خییییییلی مبارک باااشه:*
ان شاءالله صحیح و سالم بدنیا بیاد و زیر سایه پدرو مادرش بزرگ بشه:*
واسه منم دعا کن خیلی زود نی نی دار بشم:(

سلام عروس خانوووووم :)
سلامت باشی عزیزم.
آمین. ممنون از دعای خوبت :)

ای جان چقدرم عجولی تو... شکلک غمگین نذار بابا خیلی وقت هست.

۰۴ آبان ۰۸:۵۱ مامان دخترم ..
السلام علیک یا بلاگر کبیر :)
حاله یور بی بی چطوره؟
خودت بهتر شدی؟

عاقا نیستی خیلی بده هااا :/

تقبل الله دخترم :)
احتمالا وری گوده اون وروجک :|
من اما خوب نیستم که...

من خودمم ناراحتم که نیستم اما چاره ای هم ندارم .کم کم دارم دیوونه میشم اصن ^_^
دوست دارم چشمامو ببندم یهو باز کنم ببینم در حال زایمانم :)

آخی.پس خودتی عزیزم خوشحالم بازمیخونمت. امیدوارم بهتر شی و بیشتر بنویسی. آره نگران نباش تهش تا ماه چهارمه. بعدش تهوع ها کم و کمتر میشه. خداروشکر گویا زندگیتون روی رواله و از اون بازی مزخرف و بزغاله تو زندگیتون خبری نیست. راست میگی شایدم اشتباه میکنم رمزی نشدی. گویا تصمیم گرفتی دیگه ننویسی. نمیدونم. حافظه م یاری نمیکنه.
پس برم بقیه ی پستهات که رمز نداره رو بخونم.
فینگیلیِ در حال لود شدن رو ناز کن به جای من... ای جانم 😘💞👼

فدای تو...
یعنی تا آخر ماه چهارم یا اولش؟؟
آره خدا رو شکر خیلی چیزها تغییر کرده :)

مرسی خاله جون :*

آقااااااجازه!بلاگرجان...میتونم یه پستت که بهمن ماه نوشتی روباذکر منبع توی اینستام بزارم؟خیلی دوسش داشتم.راجع به زن و زندگی. دوستت و ایناست. مسلما اگه بگی نه محاله کپی کنم. باتچکر 😂

بذار عزیزم.مرسی که پرسیدی :*

 ممنون عزیزدلم.من شانس دارم به. نظرت؟نه شانس دارم خدایی؟دیدم اجازه دادی رفتم دوساعت گشتم عکس انتخاب کردم ادیتش کردم حتی هشتکامم اوکی کردم اومدم دیدم باگوشی نمیشه متنتو کپی کرد 😕یعنی حسابی حالم گرفته شد 😢من اینستاگرامم روگوشیمه نه سیستم.  😞😞😞واقعا دوست داشتم حرفاتو که حرفای دلمه و به اون زیبایی از عمق جان نوشتی بقیه ی دوستام بخونن. مطمعنم اگه لینک بدم به وبلاگ همه تنبلن و کمتر کسی میاد وخودش میگرده تامتنو بخونه

.ااای مردم از خنده...
بیخودی اسم بدشانس نذار رو خودت بابا من خیلی گیجم ببخشید یادم رفت بگم برای وبلاگم کد قفل کپی متن گذاشتم :|
وای ببخشید خخخ الان هم خندم گرفته هم اگه جای تو بودم دوس داشتم طرفو بزنم ^_^
تو منو نزن به این بچه رحم کن :)
تو اینستا خودتو معرفی کن.برات تو دایرکت خودم بفرستم متنی که میخوای رو :)

فدای تو... نه بابا من غلط ملط بکنم دست روی بانوی نی نی قورت داره بلند کنم آخه. خخخخ من که اینستای شما رو ندارم بانو. خودم که آدرس دادم شما دایرکت بده 😂
Arezoo. 6.7

ای بابا دور از جونت :(  قورت :)))
تو اینستا بزنی بلاگر کبیر پیج منو میبینی عزیزم.
البته الان خودم پیدات میکنم.

آها. راستی. من که تو هردوتابارداریم تا وسط مسطای ماه چهارم داشتم تهوعه رو. میگم یه هو نفهمیدم چجوری تموم شد. خلاصه چهار ماه آخرشه دیگه. نمیترسونمت ولی من زن عموم تا آخر نه ماهو داشت.ولی اصولا نودونه درصد خانوما تاچهارماهه. حالا اولش. وسطاش یا آخرش. خلاصه بیشتر نیست. طاقت بیار رفیق 😂😇😘

دو تا بارداری؟ ووویی تو مادر دو تا بچه ای پس؟ جیگرتو بصورت ویژه بخورم من :)
هوم آبجی خودم تا ماه آخر ویار داشت.. وای از من دور باشه...

صبر میکنم ایشالا زود تر یهو برا منم پیش بیاد بیام بگم نفهمیدم چجوری شد اما دیگه ویار ندارم..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان