درهم نوشت :/

نتیجه تصویری



سلام دوست جان ها .
یعنی اومدم که کلی درهم برهمی جات بنویسماااا.یه ذره غر بزنم اصن :)
اول بریم سر بحث شوعر ^_^

خوب جونم براتون بگه که وضع غذا دهی شرکت ها خیلی افتضاحه. یعنی دیگه چه شرکتی باشه که غذای آدم به کارکناش بده. من که همیشه میگم خیلی صاحبان قدرت این جور شرکت ها وحشی و بی ادبن. والا. مثلا شرکتی که من کار میکردم اصلا  نوع غذای پرسنل تولید و کارکنای اداری متفاوت بود. مثلا برای ما یه عدس پلو سرو میکردن که یه چیز مزخرررفی بود و اصلا اون گوشت کوفتی توش فکر کنم سنگدون مرغ بود.یا کباب کوبیده اصلا معلوم نبود چه جونوریه؟ یا قورمه سبزیمون انگار علف توش بود. خیلی از خانما برا خودشون غذا میاوردن. منم میبردم.اما مردای بیچاره با اون کارهای سخت و طاقت فرسا مینشستن میخوردن.. خوب چی کار میکردن؟ بخاطر همین میگم اگه اون غذاها خوبه مدیر تولیدم از همون کوفت کنه. کارگزینی هم همونو بخوره.مهندس فلان خط هم از همون. اگه هم خوب نیست چرا کارگر بخوره؟

حالا شرکت همسر هم همینجوریه.مثلا میگم گلم امروز چی خوردی؟ میگه نمیدونم.. بهمون گفتن قیمه است اما نمیدونم چی بود؟ یا هر چیزی..

حالا شنبه همسر که ده شب از شرکت برگشت من موقع روبوسی گفتم پیاز خوردی؟ اونم گفت آره :| و دیگه من خونه رو گذاشتم رو سرم..
تو برا چی پیاز خوردی؟ من که صبح تا شب تنهام با این حالم الانم که شبه اینهمه منتظر شدم حالا رغبت نمیکنم پیشت بشینم. اصلا تو فکر من نیستی.. اونم هی میگفت بخدا تقریبا نون و پیاز خوردم غذامون خیلی بد بود گرسنه بودم :| اما من که دیگه خون جلو چشمامو گرفته بود فورا رفتم تو اتاق و گفتم باشه پس شبم تنها بخواب >_<
راستش طفلی کلی هم ناراحت شد :) میگفت خوب تو هم یه کم به شرایط من فکر کن. راست میگفت من حتی نهار هم نداده بودم بهش.اونم دیر بیدار شد دیگه یکسره رفت شرکت... اما باز به بوی پیاز که فکر میکردم دلم پیچ میرفت.خون جلو چشممو میگرفت. این شد که من خوابیدم تو اتاق اما یکی دو ساعت بعدش با وجود اینکه همسر کمر درد داره و رو تخت خیلی بدتر میشه اومد پیشم و نازم کرد و همونجا خوابید. خودشم کشته بود بوی پیاز رو ببره ^_^ منم دیگه به روی خودم نیاوردم...

یکشنبه هم یه روز خیلی بد بود..
از سر صبح حالم افتضاح بود.برای مدارک دانشگاه مجبوری بیرون رفتم که دیدم اونجا میگن ما به همسرتون گفتیم باید فلان کپی رو هم بیارید و همسر به من نگفته بود... یعنی میخواستم فقط از وسط نصفش کنم.. وقتی برگشتم باز بهش غر زدم که اونم پر رو تشریف داشت میگفت تو باید خودت میدونستی که فلان چیزم باید ببری :| بعدم بی حال شدم و افتادم یه گوشه و یهو دیدم یه چیزی تو گلومه انگار.یهو بغضم ترکید و حالا گریه نکن کی گریه کن...

خلاصه اون بیچاره رو که تلاش میکرد منو آروم کنه اما من حتی نمیدونستم واقعا برای چی دارم گریه میکنم خل کردم :)

دیگه بعد از ظهر هم همچنانی که حالم افتضاح بود .دلمم گرفته بود. شروع کردم نهار خوردن. اما کلا تا شب مثل میت بودم...

امروز اما با وجود اینکه از صبح تا عصر تهوع داشتم اما یکی دو ساعتی هست بهترم...

اما کلا یه ذره دپرس فرمم...  تازه اول بارداریمه اما همش حس میکنم من این بار بزرگو دارم کج دار و مریز به مقصد میبرم..
نمیدونم واقعا زیاد از خودم انتظار دارم یا نه اما خوب خیلی تنبل شدم.. هیچ بویی اذیتم نمیکنه ها اما تو آشپزخونه انگار جو متفاوتی نسبت به باقی جاهای خونه هست. برام بو نمیده اما توش حالم بد میشه. ظرفا میمونه همش همسر میشوره.. همسر جانم پوستش اگزما داره و مرتب کرم میزنه با این وجود حتی نباید با مایع دستشویی دست بشوره اما چون میشوره همیشه قرمزی و تورم هاشو داره.اما الان که دیگه ظرف میشوره بدتر شده.زخماش ترک برداشته و خیلی بد شده. اصلا هم نمیتونه با دستکش بشوره.برای همین هر بار اون میره سر ظرفشویی من خیلی از خودم ناراحت میشم. میگم باید هر جور هست خودم بشورم اما اون نه :( خیلی ناراحت پوستشم :(
تازه ریخت و قیافم خیلی شلخته شده. حتی حوصله ی حمام رفتن ندارم.دیگه ناخنام بلند و سوهان کشیده و مرتب نیست. همش از ته کوتاه میکنم چون حوصله ی رسیدگی ندارم.حتی موهامو دلم نمیخواد شونه بزنم.چه برسه به اینکه موچین و قیچی و بند انداز بگیرم دستم :|
حتی هی مثل قبل هر شب هرشب لباس عوض نمیکنم به شوهرم بگم تنوع از ما انتخاب از شما :(
کتابای خوب و عزیزم رو دلم میخواد بخونم اما ولشون میکنم خاک بخورن.
نزدیک خونه یه پارک هست که دلم میخواد هر روز یه کم قدم بزنم برم اونجا بشینم این هوای پاییزی رو بدم تو دل و قلوه ام اما مثل حسنی شدم که از خونه بیرون نمیره :(
خلاصه با تمام عشقی که به تو دلی دارم زندگی مزخرفی برای خودم ساختم :( و برای شوهر طفلکیم :(

آهان قسمت خوبشم بگم..

امروز صبح بیدارم میکنه میگه بلاگر بلاگر پاشو بهت یه چیزی بگم.
بعد گوشی دستشه.
میگه تبریک میگم شما امروز وارد نه هفتگی خود شدید ^_^
بعد شروع میکنه به خوندن تغییرات این هفته تا آخرش . خیلی باحاله :)
دو تا فیلم سونو پیدا میکنه از هفته ی نهم و میبینیم و اینجوری روزمون شروع میشه..

من دو تا دوست دارم که مداااام دارن از بچه مینالن :|
یکیشونو زیاد جدی نمیگیرم چون معمولا در خور شرایط حالش عوض میشه. مثلا بنالی اونم میناله.اما یکیشون واقعا و همیشه از ته دلش میناله..

تا اونجایی که بعد تولد بچش یادم میاد همیشه بهم گفته خر نشی ها... بچه نیاری هااا. خودتو بدبخت نکنی هاااا... بچه بلای جوونه.. اگه میخوای خواب بهت حروم شه بیار.. اگه میخوای یکی برینه تو اعصابت یکی بیار.. بچه فقط  زندگی رو سرد میکنه و آدمو از چشم شوهر میندازه...
بچه یه حجم بزرگی از بدی و نکبته... و من سه ساااال بود که اینا رو همیشه تو هر تماس تلفنی , چت تلگرامی و دیدار ازش میشنیدیم و همیشه بحث میکردم سرش... آخرین بار بهش گفتم حق نداری به من بگی بچه نیار و برای زندگیم آیه ی یاس بخونی >_<

بچه آورد تازه یادش افتاد میخواد آزاد باشه هر روز بره تو شهر بچرخه.نمیتونست.
تازه یادش افتاد میخواد سر کار بره. نتونست.
تازه یادش افتاد کلاس بره.نتونست و حالا متاسفانه تبدیل شده به یه آدمی که همش خودشو به در و دیوار میکوبه و میبینه رهایی نداره..

چند ماه پیش بهش گفتم دوست جان؟ این ناشکریه هااا. خدا بهت دختر شیرین زبون دسته گل داده چرا انقدر بد میگی از وجودش؟
هی میگفت تو نمیفهمی. تو مادر نیستی.گفتم الان خدا ازت بگیرتش راضی میشی؟ گفت خفه شو :)))  گفتم خوب تو هر روز داری همه جوره اینو به خدا میگی که اگه این نبود من خوشبخت بودم .دستم تو جیبم بود.با شوهرم خوب بودم.یهو دیدی خدا بخواد خوشبختت کنه...
یه کم موند گفت خدا نکنه. تو راست میگی من ناشکرم..

اینا گذشت تا چند روز پیش تو گروهمون من داشتم برای تو دلی جانم ذوق میکردم و تغییرات هفتشو میگفتم باز این اومد :| باز آیه ی یاس.
و به باقی دوستام گفتن اینکه شماها خر نشید یه وقت...  و به منم میگفت بچت که دنیا اومد بهت میگم..


میدونید اینا رو گفتم برای همتون که ممکنه مادر باشید یا مادرای آینده باشید... منم میدونم گاهی بچه ها یه کارایی میکنن مامان از خستگی ممکنه بشینه گریه کنه اصلا.. اما من هرگز ناشکری در مورد این امانتا تو کتم نمیره...

میگمااا ای کسانی که اینستا گرام ندارید بنظرتون  وقتی تو زمستون قلمبه میشم و پالتو و کاپشنم منو نمیپوشونن چه لباس گرمی باید بپوشم؟

همینا دیگه.من میرم یه سیب بخورم بچم خوشگل شه ^_^

۱۲ مهر ۲۰:۵۷ سارا میم
خخخخ این پستت چ باحال بود 😍
میگما انارم بخور سرخ و سفید شه😁😁
وااای دوستت شبیه زندایی منه همش میگه بچه نیاری خیلی بده .از ریخت و قیافه میافتی و اینا ....خب منم همیشه میگم هر وقت ب تمام چیزایی ک میخام برسم ،برسم.ب برنامه هام برسم .هر وقت با تموم وجود چ خودم و چ همسرم امادگی داشتیم بچه دار شیم تا بعدش ب جون  اون بچه طفلی غر نزنیم ....

:)
سارا خیلی دلم برات تنگ شده هاااا
آره الان که انار خوب نیومده من یه بار خریدم انقدر ترش بود فریز کردم برای غذا یه بارم گرفتم انار تابستونی بود و مثل قند بود.. خوب اونقدر شیرینم دوس ندارم. اما تا آخر ماه میاد اگه خدا بخواد ...
 
آفرین دقیقا.. سارایی من خودم میدونی که تا حالا به همه چیزایی که خواستم نرسیدم.. مثلا الان سنتور رو بخاطر بچم نمیخرم چون حالشو ندارم واقعا وقتی هم قلمبه بشم دیگه رفت و آمد دانشگاه و زبان بسمه به نظرم.وقتی دنیا بیادم دیگه اصلا نمیتونم تا مدت نسبتا زیادی.. این یکیشه.. خیلی چیزای دیگه هم هست واقعا اما خوب که چی؟؟ خیلی پر روییه به نظرم که بابت همه ی اینا به اون غر بزنم ...

عزیزم این عکسه رو نگاه :-) :-) 
ماتحتشو :-D 
یکم دپرسی طبیعیه ولی سعی کن غالب شی بر این حالت 
مثلا چرا به خودت نمیرسی؟؟ از الان شروع کن،سعی کن تو میتونی :-) :-) 
میگما منم یه دوره دستام اگزما داشت نباید مایع ظرفشویی و دستشویی به دستم میخورد،نباید دستکش میپوشیدم چون اگزمام افتضاح تر میشد
بعد انقدر دکتر عوض کردم تا یکی گفت موقع ظرف شستن اول دستکش یه بار مصرف دستت کن بعد اون دستکشا رو روش دستت کنه
اینجوری که کردم حال دستم کم کم بهتر شد
به شوهرت بگو اول دستکش یه بار مصرف دست کنه و بعد اون دستکشا رو روش دستش کنه :-) 
بعضیام هستن میگن شوهر چیه،شوهر بده و ... دقیقا مثل بچه که میگن بده و ...
خدا یه بچه خوب و صالح بهت بده که زیادم شیطون نباشه تا اذیت نشی :-) :-)  

ماتحت ^_^

تلاشمو میکنم آرزو :)
خوب خیلی بی حوصله میشم. مدام مثل مرغ مریض میفتم رو مبل.نهایت تکون خوردنم دستشویی رفتن برای بالا آوردن میشه..

شوهرم کلا دستکش نمیپوشه آرزو. چ برسه که دو تا رو هم بپوشه :(

اینا معمولا خودشون زندگی های افتضاحشون رو نتونستن جمع و جور کنن(اگه متاهل باشن) یا به کسی که خیلی میخواستن نرسیدن(اگه مجردن)... من دقیقا از این دوستا هم دارم متاسفانه و وقتی دارن یه دختر مجرد رو نصیحت میکنن دلم میخواد جامه دران تو افق محو شم :|

آمین ^_^ ممنون گلم :)

به نظر من خب این دل گرفتگی یه بخشیش به خاطر بارداریه ولی یه بخشیش هم به خاطر همون نور آفتابه
جدی میگما
تو آدم یه جا نشستن نیستی، پس لطفا پاشو و بشو همون بلاگری که کلاس زبان می رفت، کتاب می خوند، آشپزی میکرد با تزیین های خوشگل، کیک درست میکرد، و کلی کار دیگه
واسه زمستون هم شنل بگیر، یه سری شنل های بافت واقعا خوشگلن

راست میگی هدیه تو خونه موندنه کلافم کرده یه کم.

از فردا کلاس زبانم شروع کیشه ^_^  کیک :( هوم شاید درست کنم به زودی... رو به راه میکنم خودمو یه کم زمان میخوام..

۱۲ مهر ۲۲:۲۹ soheila joon
وحیدم عاشق پیازه با غذا ولی از وقتی ازدواج کردیم نذاشتم بخوره بیچاره 
ی بار خونه باباش خوردا بود انقد غر زدم دیگه نمیخوره :دی 

اون دوستتو گاز بگیر اصن :/

اینکه ب خودت نمیرسی خب چون حالت واقعا خوب نی اما هر وقت خوب میشی سعی کن یکم رفرش کنی ک عادتت نشه 

خخخ ظالم...

:)

سعی میکنم سهیلا.. ممنون :*

در مورد ظرف و اینا نظری ندارم.  ولی ب خودت برس. ب خودت اهمیت بده. پنجره اشپزخونه رو باز کن هوا عوض شه. خوب میشی نگران نباش نهایتا یک ماه و نیم دیگه! بعدش خوب میشی. یکم شکمت بزرگ شه کلی عشق میکنی. حرکت هاش شروع بشه... و وووی عاااالیه 
اون دوستت هم من اگ بودم باهاش ارتباط رو کم میکردم. واقعا میگم. اشتباس. ببخشید ولی فک نکنم از من کوچیکتره بوده وقتی نینی آورده.  من 18 سالم بود باردار شدم!! ولی کلی الان خوشحالم و خدا رو شکر میکنم ک دخترم رو دارم. کلی با بچم لذت میبرم بازی زیاد نمیکنیم اما زیاد باهاش حرف میزنم و وقتی کلمه ای رو یاد میگیره کلی خوشحالی میکنم. اون حتا اگ بچه نداشت هم حالش و احوالش خوب نبود

ووویی :)
نرگس جون خوب خیلی سختم میشه وقتی حالم خیلی بده اما باشه واقعا از این به بعد تمام تلاشمو میکنم.

خوب دوستمو چی بگم... نه خوب از تو بزرگتر بوده..
آخی عزیزم خدا حفظش کنه جوجه ی شیرینتو...

عزیزم پس این بدبختهای مریضی که مدتهای طولانی با مریضی ها و دردهای بدتر از این زندگی میکنن چی بگن خیلیهاشون با حال خرابشون خودشونو جمع و جور میکنن و به زندگیشون می رسن حالا تو حداقل میدونی تا دو سه هفته دیگه خوب میشی
پس به خودت مسلط شو از جات بلند شو و خودت رو نباز
خیلی برای شوهرت غصه خوردم
من و شوهرم هم خیلی تنها بودیم تو اون دوران ولی من به هر سختی که بود برای شوهرم غذا درست میکردم که گشنه نمونه تو اداره
من از ماه ششم به بعد روزگار سختم شروع شد که دستهام ورم کرد و جفت اونقدر اومده بود پایین که یه شب نزدیک بود بچه رو از دست بدیم و بیمارستان بستری شدم دیگه
با این حال هر روز اگر هم نمی تونستم برای شوهرم غذا درست کنم با وجود اینکه شوهرم حتی نمی تونست برنج ابکش کنه کنارش می نشستم و مرحله به مرحله بهش میگفتم چکار کنه
خیلی روزها گشنه میموندم تا ساعت 4 بعد از ظهر که شوهرم بیاد و غذا رو فقط گرم کنه و برام بیاره دستهام کلا از کار می افتاد و این در حالی بود که مادر شوهرم همسایه من تو طبقه بالا بود و یه سر هم به من نمی زد و ادعاش دنیا رو برداشته بود
حالا مونده تا خیلی بی ریخت تر ازاین بشی ولی اینا اصلا مهم نیست داشتن یه گلوله عشق تو وجودت یه بخش از خود خدا درونت به همه چی می ارزه
پس به صبوری کردنت ادامه بده
صبح ها شاد و سرحال از رختخوابت بیا بیرون و برای خودت دو تا لحظه بی نظیر تو هر روز بساز و خاطره کن و بنویس
با این حال خرابت زندگی کن جانم
عزیزم
بلاگر ناز نازیه کوچولو
 
یه عالمه بوس رو صورت مادرانهء داغونت

نسیم باورت میشه به اینا هم فکر کردم؟؟  واقعا خدا بهشون صبر و سلامتی بده..

باشه ^_^ تلاشمو میکنم :)

من تصمیم گرفتم یه روز که خوبم چند تا غذا بپزم فریز کنم لا اقل که تو روزای بد حالیم اون گرسنه نره شرکت..
 وای وای یادمه این روزهای سختتو گفته بودی بهم :(

دیگه از این بی ریخت تر  ^_^ میدونم نسیم میدونم به همه ی اینا می ارزه ^_^

چشم.
وای مرسی از این کامنت خوبت ^_^

منم تو را بووووس :*

اخه چرا رفتی دکتر این حالت تهوعتو به دکترت نگفتیی ک یه قرصی چیزی بده بهت؟؟ حداقل غذاتو بخور .نه ک تهوع داری قید غذارو بزنی هنوز بخوری بالا بیاری بهتره تا کلا نخوری. تو این مورد هیچچچچچکسسس قد من درکت نمیکنه. فقط خداروشکر کن ک میدونی کی تموم میشه و این ک کلا میدونی تموم میشه.

چرا گلم یه قرص داد من نخورده بودم از ترس. اوهوم باشه میخورم.
وای واقعا میدونم :( امیدوارم زود خوب بشی..

۱۳ مهر ۱۰:۰۶ زانیار
یادم میآد به آوا میگفتی دوست نداری بچه مشکل دارشون با بچه تو همکلاس شه
تو به چه امیدی بچه دار شدی تو که همسرت به خاطر بچه بهت توجه میکنه درسته اعتیاد به مواد مخدر نداره ولی معتادِ به گوشی و بازی
بچه ای که به ای دلایل سطحی دنیا اومده میتونه خیلی مشکلدار باشه به دلایلی پیش پا افتاده و منسوخ شد ه ای چون سنتون بالا رفتهُ مردم میگن پَ کی بچه دارمیشین
شما که واس پول دانشگاه کم میارین چطو میخواین خرجُ مخارج این بچه رو بدین غیر از این که بچه عقده ای بشه و دچار کمبود به این بچه میخواین چی بدین؟

سلام دوستِ پر از کینه و بغضم :)
چقدر دل پری داری شما :)
از حرفهایی که نوشتی و به من نسبت دادی مشخصه یا فقط و فقط منو از چندتا کامنتم این ور و اونور شناختی یا اگه چندتایی هم از نوشته های خودم خوندی انقدر همینجور پر نفرت شروع و تموم کردی که اصلا نفهمیدی چی به چیه :)
عیبی نداره من برات از خدا آرامش میخوام. دعای زن باردار به اجابت نزدیکه :)
نکته ی اول اینه من به آوا نگفتم دوست ندارم بچش همکلاس بچم باشه. آوا گفت این زندگی منه کسی نباید نظر مخالف بده من گفتم وقتی بچه ی شما فردا تو جامعه است و همکلاس و همکار بچه های منِ نوعی میشه مساله از شخصی بودن درمیاد.ضمن اینکه عزیزم آوا خودش انقدر از دوستی که من در قبلاش دارم آگاهی داره که به این درک رسیده من از عقده و بخیل بودن براش نظر نذاشتم و میدونه من فقط و فقط نگران و ناراحت بچه ای بودم که حق دنیا اومدن تو محیط سالم ازش ممکن بود گرفته بشه و تنها کاری بود که سهمم بعنوان دوست بود و باقیش دست خودشه :) وگرنه آوا یه بچه نیاره ده تا بیاره.اون بنده خدا اونور کشوره من اینور کشور چه توفیری به حال من داره؟
نکته ی دوم اینکه من فکر میکنم حدودا از نیمه ی بهار روزهای ما مدام بهتر و بهتر شدن و دیگه هیچوقت تو پستام چیزی از آزار دهندگی بازی شوهرم یا اعتیادش ننوشتم :) چون دیگه چیز آزار دهنده ای نبود.. چون ما شروع کردیم کنار هم بازی های دو تایی  کردن.. بیرون رفتن های بدون گوشی.. کتاب خوندن هااا.. و درست ارتباط برقرار کردن :)
نکته ی سوم این که شما هیچ کجای نوشته هایی که مربوط به من و قلم دست منن و بیان کننده ی افکار شخصیمن پیدا نمیکنی چرندیاتی از قبیل مردم چی میگن اگه بچه دار نشم نوشته باشم و دلیل وجود تو دلیم رو این چیزها نوشته باشم.همیشه نوشتم دلیل وجود بچم عشق و آگاهیه و لاغیر... اگه بنا به این بود من بخاطر گدایی محبت شوهرم بچه رو قربانی کنم یا حرف مردم الان بچم باید از این سر خونه تا اون سر خونه میدوید :) و اینکه محبت شوهرم نسبت به من بیشتر نشده.. عشقش همون حسیه که قبلا هم دوستش داشتم.اینکه سرشو رو دلم بذاره و ببوسه یا اینکه بیاد از بچه برام بخونه عشق و محبتش به بچشه نه من.
ضمن اینکه نگرانیت برای مخارج بچم و آثار سوء ش رو شخصیتش رو میذارم به حساب دل پاک و مهربونت اما شما نگرانش نباش.من زندگیم لنگ چهارصد پونصد تومن شهریه ی دانشگاه نیست.زندگیم لنگ مدیریت مالی در این زمینه است که اونم مثل خیلی چیزها که از پسشون برومدم ,از پسش برمیام :)

بلاگر جونم سلام ، دیشب واست کامنت گذاشتم اما انگاری پرید ...
ولی عب نداره الان صبه و فرش ترم بهتر میتونم نطق کنم برات .
راجب حال بدت نمیدونم چه توصیه ای باید کرد ... اما امیدوارم زود خوب شـی ...

ولی راجع به دوستت نوشته بودم
خیلی ـآ راجع به خیلی مسائل زندگی دیدگاههای متفاوت دارن 
ولی مث اینکه بری به یکی که داره یه درسی رو میخونه بگی این درس به دردت نمیخوره و آینده نداره
خوب دیوونه اون اگه مث تو فک میکرد که این رشته رو خودش انتخاب نمیکرد
دوما حالا که داره میخونه عوض امید دادنت چرا زیر پاشو خالی میکنی ؟!
خلاصه که زشته ... گوشتو دروازه کن :دی

راجب شوهرتم بنظر من اصن این ذهنیت رو ایجاد نکن که عذاب وجدان بگیری
واسه اگزماش خوب میتونه دستکش بپوشه دیگه خودش نمیپوشه یعنی ترجیحش اینه
اینام حداقل کارایی ـه که یه مرد میتونه تو دوران بارداری همسرش انجام بده !
نگران این چیزا نباش ، بجاش به خودت برس و سعی کن در برابر این تغییرات هورمونی نهایت تلاشت برا مثبت بودن رو بکنی ...
از الان مو شونه نمیکنی ماه نهم میخوای چی بشی دیگه ؟ :))))
پاشو جمع کن خودتو هپلی خانوم :)) :*

سلام عزیزم.
هوووم صبر میکنم خوب شم دیگه...

ریحانه جانم من اصلا منظورتو از قسمتی که درمورد دوستم بود نفهمیدم :| چه رشته ای چه کشکی :| چه دیدگاه متفاوتی :|

یعنی تو اگه دستای محسن رو ببینی زخم و زیلی میشه مدام و هر روز باز اینا رو به جون میخره که برای تو آسایش بیاره دلت ضعف نمیره و میگی وظیفشه؟ خوب الان نصف بیشتر زنا حتی دستکش دست نمیکنن چون نمیتونن شوهر من که جای خود داره..  ولی کلا قبول دارم اینا کارای حداقلیه که هر مردی تو این سختی ها باید انجامش بده :)

نه دیگه امروز شونه کردم خالش ^_^

سلام ابجی خوبی؟الهی چه سخته شرایط تو خخخخ برم شکر کنم من هیچی نداشتم ،به زمستون نمیرسه هااا از هفته ١٣زیر شکمت میزنه بیرون شلوارات برات تنگ میشه خخخخ ،برای زمستون هم میتونی بری بافت بارداری یا پالتو بارداری بخری ،الان همه جا هست ،من گرد شدم الان رفتم خریدم خخخ بری بگی لباس زمستونی بارداری میخام خودشون مدل های مختلف میدن ذوق میکنی دوست داری همش رو بخری ،اونقد شنل های خوشگل بارداری و زمستونی هست که میمونی کدوم رو انتخاب کنی ولی جون میخاد تا بری بگردی بخری 

سلام هستی جان ممنون.
واقعا خدا رو شکر تو دوران راحن تری داشتی :) امیدوارم زایمانتم راحت باشه. آره من الانم بزرگ شدن دلمو حس میکنم و میبینم اما اگه تو وضعیت هفته ی سیزده اینا میموند باز کاپشن اینام اندازم میشد..
چه باحال.من اولین باره پالتوی بارداری میشنوم !
آخی مبارکت باشه عزیزم :)

۱۳ مهر ۱۱:۲۲ سارینا2

سلام بر مامان بلاگر عزیز

میگم مثل اون موقعهای من بی حوصله و بد اخلاق شدیا

در مورد سونو چهار پنج باری میفرستن. سونوگرافی که محدودیت تعداد نداره من تازه خود دکترم سونو داشت هر دفعه میرفتم یه نگاه کوچولو مینداخت ببینه بچه در چه حاله یا مثلا دست و پاشو نشونم میداد

ولی دکتر سونوگرافی فکر کنم پنج بار بیرون رفتم

که یه بارش رو خودم اختیاری رفتم چون اولش توی 11 هفتگی بهم سونوگراف گفته بود دختره بعدش توی هفته 15 یکی دیگه بهم گفت پسره بعدا خیلی عصبانی بودم و یه سونوگراف توی شهر خودمون که خیلی دقیق هست رو توی ایام عید رفتم که اونم گفت پسره


ولی اگر از هفته 15 به بعد خواست سونو بنویسه ازش بخواه سونوی آنومالی بنویسه که همه اجزای بدنش رو چک کنه دیگه تا اون موقع تکامل اندامها انجام شده


خوش باشی

سلام سارینا جونم...
اوهوم یه ذره :|

وا چه خبره؟؟ پنج باااار؟ البته که تعداد مجاز داره. شاید تو ایران هم مادرا بخاطر ذوقشون هم دکترا بخاطر بی تفاوت بودنشون بهش توجه نکنن اما کشورای دیگه اینطور نیست.
یه موقع یکی هست بارداریش پر خطره یا احتمال مشکل برای جنین هست ممکنه انقدر بره اما تو بارداری سالم من اصلا تو کتم نمیره 5 بار سونو :|

آنومالی؟ هوم الان یه جا مینویسم یادم بمونه :)

ممنون گلم.

سلاااااااام
چه پست بامزه ای
پر از شیطنتای مدل بلاگری
گریه های بی دلیلت رو قربون,پیش میاد توی این دوران الکی زار زدن
چه شوهر پایه ای داری که سر صبحی با تغییرات این هفته  تو دلی میاد سراغت^_^
دوستت یکم حق داره,بچه خیلی دست و پا گیره اما نفسم هست,دلخوشی هم هست,من که شاکرم برای داشتن دخترم

به هم بخور,سوره یوسف هم زیاد بخون تا جیگرترشه عزیزدلمون
مواظب خودت باش گلم,میبوسمت

سلام میترا جونم.
شیطنت آخه ؟  :)

آره شنیدم آدم روحیه اش یهو تغییر میکنه..
آره کلا زیاد در مورد baby  میخونه.

میدونم میترا.خوب بچه هم آدمه دیگه باید شیطونی کنه یه خراب کاری هایی کنه که خودش و جهانشو کشف کنه.آفرین نهایتش اینه که آدم شکرگزاره.بچش دلخوشیه.. من این مورد دوستم یه کم حاده..

ووویی ^_^

قربونت عزیزم.

یه کم جیک جیک کنم برات؟
برای خودت یه هدف بذار تا یکی دوماه دیگه انجامش بده و هر روز به عشق اون از جات بیا بیرون
مثل اینکه یه شنل خیلی خیلی خیلی خوشگل برای زمستونت ببافی که به خرید هیچی نیاز نداشته باشی و از همون استفاده کنی چون نهایت 5-6 ماه میخوای ازش استفاده کنی دیگه یه دونه دیگه هم خیلی خوشگلتر از اون برای عیدت
برو یکی دوتا شلوار بارداری نوک مدادی، سورمه ای یا لی یا کرم هم برای خودت بخر که بتونی با همه چی ست کنی و دو تا سارافن خوشرنگ که به اون شلوارها بیاد و زیر سارافونی های قشنگتر
با همین تعداد میتونی کل بارداریت و کلاس زبان و مهمونی و عیدت رو بگذرونی
نگارا هم در مورد لباسهای بارداری نوشته ها
هدف یک ماهه برای خودت بذار و برای رسیدن بهش برنامه بریز سرت گرم بشه تهوع ولت میکنه
نکرد خودم میام ناک اوتش می کنم

و

چقدر زانیار تو رو نمیشناسه
چقدر اشتباه قضاوت کرده
ای کاش قبل از اینکه کامنت میذاشت گوشهء سمت چپ وبت رو میخوند
و من خوشحالم که تو دیگه به راحتی دلت نمیشکنه

ای کاش کامنتش رو نمیخوندم

آخ جون من جون میدم برا جیک جیکای تو اصن ^_^

هوووم بافتنی.خیلی وقته به همسر طفلیم قول ژاکت دادم شاید برای اون ببافم. بعدم برای خودم...
 جدی نوشته؟ من همش میخواستم تو اینستاش بهش بگم یه پست هم درباره لباسای بارداری بذاره چون من چیزی پیدا نکردم مگر اینکه تو همین یه هفته نوشته باشه من نخونده باشم.
واقعا از دیشب کامنت تو و یه سری دوستانو خوندم و غرغرهام رو کرده بودم سبک شدم .شاد تر شدم. احتیاج داشتم حرف بزنم.. یه حمام حسابی رفتم یه کم به خودم رسیدم موهامم شونه زدم^_^ خلاصه چیتان پیتانم الان حسابی :)  امروز تا حالا دو بار تقریبا تا کیسه صفرامم بالا آوردم اما الان نهارم رو گازه و سبزی هم گرفتم که پاک کنم و سرمو گرم کنم امروز.

آره نسیم عزیزم .خوب کلا از اینکه یکی با تمام قوا سعی میکنه دل کسی رو بشکنه ناراحت میشم اما نه دلم نشکست. مطمئنم منو درست نمیشناسه.

من اونقدر اذیت نشدم تو هم ناراحت نشو عزیزم :)

۱۳ مهر ۱۳:۲۳ آیدا سبزاندیش
سلاااام بلاگرررر.شاید به خاطر هوای پاییزه که دپرس شدی.کم کم سعی کن به خودت برسی کاراتو انجام بدی بالاخره شوهرتم گناه داره و اینکه واسه پاییزو زمستون یه پانچ پشمی یا بده بدوزن برات یا یکی بخر.راحت مثل یه رویی میپوشی رو لباست گرمم هست دوختنشم کاری نداره.

سلام آیدای خوبم :)
نه اتفاقا من عاشق این هوام :) دیگه میخوام تلاشمو بکنم از این خونه نشینی خودمو دربیارم که بهتر بشم..

باشه عزیزم من سعی میکنم یه فکری به حال ظرفا و غذای اون تو این شیفت که خودش نمیتونه آشپزی بکنه انجام بدم و یه کم بارشو سبک کنم.
ممنون از نظرت برای لباس..

سبز اندیش باشی همیشه :)

۱۳ مهر ۱۳:۵۸ نگار :)
تا حدی این حالات طبیعیه و یوم ماه های بالاتر بری درست میشه خودش..واسه همین فعلا زیاد بخودت سخت نگیر کم کم خوب میشی :)
بچه درسته دست و بال آدم رو میبنده ولی انقد به زندگی معنا و هدف میده که آدم روز به روز بیشتر لذت میبره از زندگیش :)

بله بله ^_^
سخت که نه اما دیگه خیلی هم ول کردم به نظرم :|
درسته نگار جونم اینا همش بستگی به این داره شرایط روحی پدر و مادر قبل به وجود اوردن اون بچه چطوری بوده؟

۱۳ مهر ۱۴:۰۰ آبان ...
بلاگر من مطنم ام تو یه مامان خوشگل هستی ..از اون مامان های حامله که ادم دلش غش میره وقتی می بیندشون ...به خودت برس این تو روحیه ات خیلی موثر است ..
دلم برای همسرت سوخت واسه ..غذا ....دلم سوخت کاش.. مامانت پیش ات بود ...
بلاگر سر نماز هات منم دعا کن ..تو یه تودلی داری ..خیلی پیش خدا عزیزی ...
میوه بخور ..سیب ...انار ...ان شاالله خوب خوب باشی ..

ووویی آبان عزیزم ممنونم ازت... خوب الانم با قبلا که همه چیتان پیتان کاریهام به راه بود مقایسه میکنم میبینم خیلی فرق کرده.. اما باشه قول میدم که خیلی بهتر شم .
هوم منم دلم براش کبابه.. خیلی گناه داره.. حتما یه جوری جبران میکنم. یه کم وقت لازم دارم..

وای آبان جانم معلومه که دعات میکنم..  خیلی هم برات دعا میکنم..

چشم چشم :)

تو دلی خاله آبانشو میبوسه :*

۱۳ مهر ۱۵:۱۴ ستاره باران
سلام ، چطوری مامان بلاگر؟ خب همه این حالتات و بی حوصلگی و ... عادیه ، مامان من تو دوران بارداری آسم حاملگی میگرفت و کارش فقط بیمارستان بود :( ، امیدوارم زودی این روزا بگذره و همون بلاگر فعال و با انرژی خودمون باشی ، درباره اون دوستتم خب هر کاری و هر هدفی یکم سختی داره ولی در کنار اون سختی یه حسی داره که نمیشه ازش گذشت :) بچه دار شدن هر چقدر هم سخت باشه ولی فک نمی کنم کسی باشه که دوسش نداشته باشه :) درباره لباسم نشد اینستا بگم ، بعضی پالتوها هستن که پایینش فون هس و یا اونایی که یه طرفش میاد رو اون یکی طرفش و دو تا بندم داره که گره میخوره ، فک کنم اونا خوب باشه:) خدا نگهدار تو و تو دلیت باشه :*

سلام عزیز دلم. وای طفلی مادرت :(
آمین گلم.
درسته گلم کسی نیست بچشو دوست نداشته باشه اما همه بچه هایی با روح سالم تحویل جامعه نمیدن .چون دوست داشتنشون سالم نبوده یا کنار اون دوست داشتنه انقدر رفتارها و جملات افتضاح هر روزه به خورد بچه دادن که دیگه چیزی از معصومیت اون بچه باقی نمیمونه.

ممنون از نظر برای لباسم ستاره ی عزیز :*

یه لحظه به خودم شک کردم گفتم نکنه تو سایت نگارا نبود که راجع به لباسهای بارداری خونده بودم
اما حافظه من درست کار میکنه همونجا بود
http://www.chi-napooshim.com/item/126-what-to-wear-when-pregnant.html

بافتنی حالت رو خوب میکنه برای ژاکت همسر دیر شده برای اون یه حاضری بخر برای خودت بباف
دیر میشه تا اول برای اون ببافی

خب دیوانه چرا بیشتر غر نمی زنی؟
بهت قول میدم در عین حال که به غرهات همدلانه گوش میدیم همراه غر زدنت نشیم و یک عالمه انرژی و راهکار برات بفرستیم که بهتر بشی
الان وقت غر زدنه  راحت باش
میدونم یه زن حامله این اوایل چقدر دوست داره نازش رو بکشن
از لحاظ روحی هم حسابی شکننده میشن
پس برامون ناز کن خجالت نکش
عزیییییییییییییزم

وا پس من چرا ندیده بودم...
مرسی که حاضر و آماده بهم تحویلش دادی عزیزم..

هوووم ببینم چی میشه.. آخه مدلای زنونه خیلی سختن منم وارد نیستم که.. همش باید برم خونه ی آبجیم از اون یاد بگیرم..

ووویی ^_^
باشه باشه :)

۱۳ مهر ۱۵:۴۳ مونایی
نگران نباش منم همینجوری شدم به خودم اصن نمیرسم یادمه همسرم منو تو یک روز تو یک لباس نمیدید ظهر براش یه مدل شب یه مدل خخخخ
ولی الان حوصله حمومم ندارم چه برسه تیپ زدن

هوووم میفهمم کاملا :((


عزیزم بلاگر جانم
این کسل بودنا و تغیرات خلقی همش در اثر تغیرات و بالا و پایین شدن هورمونهات توی این دورانه.
ب خودت سخت نگیر و سرکوفت نزن
این لحظه ها و تغییرات برای همه هست.
معمولا سه ماه اول بارداری سخته
اما سه ماهه دوم اسونتر میشه
بهت قول میدم ک سرحال و سر پا بشی
حرص نخور عزیزم
هرچی غرغر داری اینجا بنویس
ضمن اینک با نوشتن خالی میشی
ما هم صبورانه غرغرهاتو ب جون 
میخریم و نازتو میکشیم.
تو الان هم بار شیشه داری هم خودت مثل شیشه حساسی.
یه مدت تو حال خودت باش و ب خودت سخت نگیر
حتما ب موقعش دوباره همون بلاگر پرشور و شیطون میشی.
بابا ناسلامتی یه نی نی گوگولی داره درونت شکل میگیره الکی ک نیست
:)
یه مدت ب قول معروف ب زبان بدنت گوش بده و راحت باش.

درمورد غذای همسرت هم ب قول خودت وقتایی ک بهتری براش غذا درست کن و فریز کن.

اما در مورد دستاش :(
طفلونکی :((

درمورد لباس گرم هم
من یه بافت گرفته بودم برای پاییز
ک تا سر رانوم بود و دکمه میخورد جلوش
بعد یه سایز بزرگتر گرفتم ک بشه دکمه هاشو ببندی
برای زمستونم همون پالتومو پوشیدم دکمه هاشو نمیبستم :)
میتونی پانچو هم بگیری
الان دیگه مدلهای ضخیمش کم کم میاد
:)

آخی مینا جان مرسی از کامنت پر مهرت :)
 استفاده کردم از حرفات مرسی...

خیلی طفلونکی :(

میدونی این شهر مسخره خیلی لباسهای مزخرفی داره :(  فقط و فقطم یه مغازه ی لباس بارداری هست. یه بار میرم اونجا ببینم چیزی گیرم میاد؟
نشد ماه سوممو که تموم کنم اگه دکترم اجازه بده شاید همسر رو به یه تهران گردی دعوت کنم  و تو خرج بندازمش^_^

۱۳ مهر ۱۶:۲۷ یا فاطمة الزهراء
طفلک همسرت :دی خوبه صبوره :)) البته الانم تو شرایطت خاصه خو حق داری بی اعصاب باشی
سعی کن شروع کنی به خودت برسی افسردگی میگیریااا
دوستت تا حالا با پا چک نخورده بچه عشقه برکته یه هدیه ی بی نظیره حتی اگه مثل من گوساله باشه یا یه دهه نودی گودزیلا باشه :)))))) 
ورودت به هفته نهم رو تبریک میگم دیگه داره سختیا تموم میشه 

آره خدا رو شکر صبوره :)
هوم باشه :) نه افسردگی که نمیگیرم خاله خیلی دلم گرمه .اما خوب از تنبل شدنم عذاب میکشم..

یا اباالفضل :| خخخ آره خوب..

ممنون عزیزم.. اوه خیلی مونده.. روزام کش دارن انگار :| مثلا شش هفته دیگه خودش عمریه ^_^

سلام بلاگرجان ورودت روبه هفته نهم تبریک میگم. یکی ازدوستام بارداره توهفته سیزدهم دکترواسش سونوی ان تی نوشت توهفته پانزدهم هم آنومالی. حتماان تی روانجام بده. ازالان به فکرلباس بارداری هستی؟ای جانم مگه شکمت اومده بالا؟من روپسرم که بارداربودم تمام صورتم خشکی میزد. بلاگرنظرت درموردزایمان طبیعی چیه؟اگه تواناییشوداشته باشی طبیعی زایمان میکنی؟

سلام آزاده ی عزیزم. والا من که در جریان انواع مختلف سونوگرافی نیستم اما فقط میدونم تا ضروری نباشه نباید رفت.اگه دکترم موردی رو بهم بگه حتما انجام میدم.شکمم اونقدری بالا نیومده اما خوب یه کوچکولو هست.من راستش صورتم یکم مستعد جوش شده.. تقریبا زیاد جوش میزنم.

در مورد زایمانم جونم برات بگه که بله عزیزم.من اولویت اولم زایمان طبیعیه و قطعا اگه مشکل لگنی نداشته باشم و تو دلی هم وضعیتش مناسب باشه حتما طبیعی زایمان میکنم..

۱۳ مهر ۲۱:۰۰ εℓï -`ღ´- εɓï
سلاااااام مامان کوشولی من :)

خوووبی تو؟؟کوچولوت خوبه؟؟وووووییی الان یه جقلس*_*

خدا کمکت کنه زودتر این روزا رو سپری کنی و به روزای شیرین و دوست داشتنی ترش برسی ^_^

الهی بگردم همسرت چقد اذیت میشه :( اما خب تو هم حق داریا الان دل نازک شدی...حالتم که ناخوشه  ان شاءالله این سه ماه مثه برق و وباد بگذره و بشی همون خوشگل ما:*

بهترینارو برات ارزو دارم ب باباش بگو از طرف من تو دلیو ببوسه *_*

مارو هم دعا کن عزیزم که شدیدا محتاجیم :)

سلام سلام سلااااام عروس خانم گل.

حالت چطوره عزیزم. زندگی مشترک چطوره..
کوچولو خوبه خدا رو شکر...

حالا این روزا بگذره جبران میکنم النازی.. 
مررررسی..
اوووه باباش یه بادی به غبغب میندازه از این که خودش میتونه بوسش کنه من نمیتونم... 
فدات بشم .سفید بخت باشی عزیزم.

 سلام بلاگر جان 
عزیزم خیلی زود حالت خوب میشه نگران نباش گلم 
عزیزم من اینطور ک شنیدم میگن کسی ک حامله میشه باید تا سه ماه خیلی مراقب باشه ک بچه جاش سفت بشه پس تو هم زیاد خودت رو اذیت نکن گلم ایشالا سه ماهت ک بشه هم ب خودت و خونت میرسی الان استراحت کن و ریلکس باش 
حال تهوت هم فکر کنم بعد سه ماه خوب میشه 
عزیزم برا من و خانوادم دعا کن مشکلات خانوادم حل شه 

سلام گلم...
ان شا الله :)
آره خاله مواظبم. هر روز بهش میگم سفت به مامانش بچسبه ^_^
امیدوارم خوب شه سارا جانم :)

فدات بشم. خدا گره از مشکلات همه ی دوستام باز کنه ..

سلاااااااام به مامان بلاگرِ خوشگل و ناز و جیگرم 😍😊
ای جونم به اون عکس نی نی❤😍❤
هوووووووم کاش حال جسمیت زودتر روبراه بشه عزیزززززم...
هوووووم بیچاره اکثر افرادی که از غذای مزخرف این شرکت ها میخورن...تقریبأ وضع همه همینه متأسفانه😔
دانشگاه رفتنت رو بسیااااار تبریک میگم...با آرزوی طی کردن کلی پله ی ترقی...چه تو دلی خوش قدمی داری...با تمام این حال جسمی موقت داره اثرات خوب و عمیقی میزاره که بعدها همیشه برات همزمان بودنش و یادآوریش کلی شیرینه 😊 هیچ عجله ای هم نیست...هرجا سختت بود مرخصی میگیری...اما تو میتونی حتمأ 😉
 راجع به دوستت...این ناشکریه محضه...بچه که به زور نیونده!!!!...همچین افرادی یه سر باید برن مراکز کودکان استثنایی تا بفهمن نه تنها باید شکرگزار باشن بلکه توبه کنن و طلب بخشش کنن بخاطر ناشکری...
مامان بلاگر برای منم دعا کن...دعات گیراست...مشغول درس خوندن برای کنکورم...در همه حالم عاشق نوشته هاتم...😍😘

سلام نسترن عزیزم.
ووویی خیلی خوبه ^_^
آمین :)
واقعا طفلیا :(
ممنون نسترن جانم :) من تلاشمو میکنم که بتونم :)

اوهوم ناشکریه :(

ای جانم عزیز دلم چشم.. سفت و سخت بخون گلم تو حتما موفق میشی :*

۱۴ مهر ۰۷:۴۴ سارینا2
سلام
بلاگر من یادم رفت بنویسم
شما رو نمیدونم ولی من تو بارداری همش گرمم بود
حتی شبها پتو نمی انداختم برعکس بقیه مواقع که همواره سردمه
یه پالتو با اندازه قبلیم داشتم اگر خیلی سردم میشد همونو می پوشیدم فقط دکمه هاشو نمی بستم اگر احیانا زیائ میخواست سرد باشه دو طرفشو به هم میرسوندم 
البته کلا پیش نمیومد
اصلا گاهی یادم میرفت این پالتو رو توی اتاقم محل کار گذاشتم یا خونه است یعنی انقدر همیشه الکی گرمم بود
حتی شوهرم بنده خدا اجازه نداشت توی ماشین بخاری روشن کنه گرما حالت تهوعم رو خیلی زیاد میکرد
البته من ابتدای بارداریم آذر ماه بود
به نظرم بذار همون موقع اگر دیدی نیاز داری برو یه چیز بگیر از الان خودتو اذیت نکن
چون اگر مثل من گرمایی بشی که کلا نمیخوای چیزی
یه لباس ضخیم زیر مانتو بارداری توی سرما کفایت می کنه اگر هم دیدی نیاز داری و سردته یه چیزی میخری

بلاگر جان بعضی بچه ها خیلی بد قلق هستن شاید اون دوستت هم از همون بچه ها داره ولی فکر نکنم بیشتر از 10 درصدشون این مدلی باشن ضمنا آرامش مادر توی دوران بارداری در خوش اخلاقی بچه میتونه اثر داشته باشه سعی کن برای هیچ موضوعی اعصابتو به هم نریزی ک بعدا یه عمر یه بچه عصبی و بداخلاق رو نخوای تحمل کنی
البته کلا هیچ آدمی حق نداره ناشکری کنه بابت وجود بچه
لطفی هست که خدا به آدم می کنه

سلام سارینای قشنگم :)
سارینا جونم یکی از چیزای عجیبی که تا حالا درمورد کسی ندیدم سرمای بدنمه..
قبل پاییز هر شب برناممون این بود من یواشکی کولر رو خاموش کنم اون یهو بگه وای پختیم روشنش کنه :|
یه سرمایی تو بدنمه. همش یه لرزی تو بدنمه... نمیدونم چرا :/
مثلا قبلا پتو نمینداختم اما الان تا خرخره میکشمش بالا.یا من سالهاست با آب ولرم به سمت سرد حمام میکنم اما الان دمای آب رو بالا میبرم.میدونم خوب نیست رعایت میکنما اما هر چند دقیقه یه بار باید حسابی گرمش کنم.

نه سارینا جونم. دوستم خیلی دوست صمیمی هست. شده من وقتی شمالم شب رو خونش خوابیدم شده کل یه روز رو پیشش بودم.انقدر ماهه بچش. نه برای لباس و پوشک عوض کردن گریه میکنه نه برای غذا بهونه گیره.یه عروسک میدی دستش ساعتها کار به کارت نداره.اما دوستم مثلا تحمل اینکه بچه دنبال باباش گریه کنه نداره میگه بچه ی بدیه.تحمل کوچکترین چیزایی که هر بچه ی سالمی انجام بده.انتظار داره بچه مجلسی غذا بخوره وهمین که مجبور باشه بعد یه ماکارونی خوردن لباسشو عوض کنه ناله میکنه که بچم عین آدم نیست همش درد سره.خوب اینجوری که نمیشه میشه؟ من میگم خوب دوتا اصلا بد و بیراه میگی از کارای زیاد بچه دو بارم از شیرینی هاش بگو. یه بارم بگو خدا رو شکر من شانس اینو دارم صداش تو خونه ام بپیچه.بعدم هیچ بچه ای بد قلق به وجود نمیاد که. یا از تنشای بارداری یه بلایی سرش میاد یا ما بدقلق بارش میاریم.
نه من ناراحت میشم خوب اما اونجوری اعصابم متشنج نمیشه... تو دلیمو آزار نمیدم خاله :)

بلاگر تو که خنگ نبودی :)) اینم مال تغییرات هورمونیه ؟!
دیدگاه متفاوت ای که گفتم مثال بود .
مث همین بارداریه تو 
یعنی این که اون هرچقدرم با بچه داشتن مخالفه
حالا که تو این انتخاب رو کردی و باردار هم شدی دیگه نباید بیاد بگه بدبخت میشی ...
دردی ازت دوا نمیشه که باید امید داد و طرف رو مسیرش یاری کرد !
آندرستووود عزیزم ؟!!!

تو هم با این مثالت.. خوب یه جور گفتی من فکر کردم اینطور برداشت کردی که من دارم برای دوستم نسخه ای میپیچم .

^_^

سلام بلاگر جان.
خوبی عزیزم؟
واییی ورودت رو به سه ماهگی تبریک میگم عزیزدلم..ایشالا که این نه ماه به بهترین شکل ممکن بگذره و نینیتو سالم و تپلو بغل بگیری.
میگم چه شوهر با ذوقی داریا...
من همیشه فکر میکردم میثم بی ذوق باشه در مورد بچه.اما دیروز که داشتم از سونوگرافی و یه سری چیز میزای بچه براش تعریف میکردم با دقت گوش میکرد و هی ذوق میکرد.بسی تعجب کردم..
اوم آره غذای شرکتا بده.همون فکر خودت عالیه.روزایی که حالت خوبه چند مدل درست کن و فریز کن که ببره..گناه داره بنده خدا.میثم اینام از خونه غذا میبرن.همون شامیی که برای شبا درست میکنم و برای ناهار میثمم یه قابلمه میذارم میبره...
خخخ حالا من اصلا از بوی پیاز و سیر و اینا بدم نمیاد.خودم به هیچ وجه نمیخورما..میثمم خیلی بدش میاد از بوی پیاز و سیر.اما اگه یکی هم خورده باشه من اذیت نمیشم  کلا... حالا در دوران حاملگی رو نمیدونم.شاید اینجوری نباشم و اذیت شم.

من کلا از آدمای آیه ی یاس خون و انرژی منفی بدم میاد.یه سری آدما هستن که هرچی هم داشته باشن بازم غر میزنن و ناامیدن..تازه سعی دارن افکار خودشون و شکست ها ناکامی هاشون رو به بقیه هم ربط بدن...
خلاصه که از این آدما باید دوری کرد حسابی.
 در مورد لباس زمستونی برای زن حامله هم این خیلی وقته برای من سوال بود که اگه یه روزی حاملگیم تو زمستون بود باید چی بپوشم...
خوب به نظرم همون شنل ها یا شاکت ها بافت بزرگ خوبن...البته پالتوی بارداری هم وجود داره کلا... 

خوب من دیگه برم.
از حموم اومدم نشستم کامنت خوندن و جواب دادن..
برم لباس بپوشم.خخخ.

سلام عزیزم ممنون از تبریکت :)

چه خوب :)
عزیزم شوهرم نمیتونه غذا ببره شرکت. فقط بعضی شبا که یه شعبه ی خاصی هست میتونه وگرنه وقتی شعبه ی اصلی باشه نمیتونه وگرنه منم براش خداقل قبل این روزای ویار قبلا ها درست میکردم.

منم تو حالت عادی خیلی بدم نمیاد.. حالا بوی سیر رو کمتر میتونم تحمل کنم تا پیاز رو اما کلا قبلا که پیاز میخورد موردی نداشت برام.سیر هم ما تنها نمیخوریم.یعنی اگه بخوایم دوتایی میخوریم اگه نه کسی تنها نمیخوره که اون یکیمون اذیت نشه.

نمیدونم خدا کنه بتونم یه گریزی به تهران بزنم :)


۱۴ مهر ۱۹:۴۷ εℓï -`ღ´- εɓï
خوبم ممنون عزیزدلـــم *_*

زندگی مشترکم بد نیس سلام میرسونه :)))...هعی میگذرونم یکم بهانه گیر شدم...یکمی هم همسر کوتاهی میکنه...نیاز به تجربیاتت دارم شدید :)

ان شاءالله 

ای جونم باباها تو این دوران ذوووق دارن بذار ب دنیا بیاد نق بزنه گریه کنه شبا اذیت کنه اونوقته که باید دیدش :)))

قربونه تو خواهری :*

خدا رو شکر که خوبی الناز جونم.

:) عزیززززم . خیلی تلاش کن مدیریت کنی زندگی رو خیلی هم سختش نگیر. تو محیط خونه رو شاد نگه دار روحیه ی همسرت هم خوب میشه . اگه تعریفت از زن خوب بودن همیشه بشور بساب کردن و چشم بسته حرف شنفتنه به نظر شخصی من که مطلقا این طور نیست. من فکر میکنم مردهایی که روح سالمی دارن برای زنهایی که تو خونه نور عشق و روح شادی به وجود میارن همه کاری میکنن حتی اگه یه روزایی ظرفای شب قبل صبح فرداش شسته بشه :)

نت از الان بهش میگم فکر کن شبکار بودی از صبحم بچه نمیذاره بخوابی بیچارت میکنه میگه میدونم همه ی اینا رو بازم دوستش دارم .حالا به قول تو باید دید...

فدات شم :*

سلام بلاگر جان، اسمتو توی کامنتایی که برای آوای عزیز میزاشتی دیدمو کنجکاو شدم، بعد اومدم اینجا خوندمت، اینو گفتم تا بدونی خیلی نمیشناسمت و به تازگی میخونمت، چیزی که برام جالب بود اینه که حس کردم در عین حال که خیلی عاطفی هستی، شدید هم عاقلو پخته ای، واقعا خوشم اومد، و به نظرم این تو رو خاص میکنه، بلاگر جان میشه بپرسم چند سالته؟

سلام به روی ماهت عزیزم.
خوش اومدی :)
شدید عاقل و پخته که نه نیستم اما سعی میکنم کنار عاطفه ی زیادم عقلم تو پارکینگ نمونه ^_^
الان بیست و پنج سال و ده ماهمه :)

اوه عزیزم ببخشید، بلاگر شناسیتو الان خوندم

فدای تو

آخیی اون فامیلتونم چقدر از سربازی بدش میومده ها..
میثم بیشتر به خاطر موهاش همون موقع که هیجده سالش بوده سربازی نرفته...چون نمیخواسته کچلش کنن.
اما خوب الان دیگه وقتش نیست..خدا کنه بیش از حد پیگیری نکنن و بیخیالش شن.
هرچند ما که میدونیم قضیه سربازی رفتن نیست.کفگیر خورده ته دیگه و میخوان پول....


خخخخ چرا من قول میدم اگه یه روز حامله شم قبل از آزمایش رفتن بفهمم.
اما خوب من منظورم این بود که من این ماه پری شده بودم خوب برای همین میدونستم حامله نیستم دیگه..برای همین اصلا امیدوار نشدم وقتی گفت آزمایش بده.جوابش رو میدونستم از قبل.

آره راس میگی..شاید ناراحت بشه از این موضوع...
گفتی بهم عذاب وجدان دادی بلاگر...
البته اومدن بچه انقدر شیرینه که فکر کنم ناراحتی کلا از یادش بره.
من واقعا از الان نمیتونم بگم..چون اون وقت همه فامیل میفهمن و همه هی میخوان بگن زوده زوده...و مرتب حرفا و انرژی منفیای دیگران..

روزت خوش جیگرم.

خیلی.. تازه اون فقط یه بار فرار نکرده. فکر میکنم حد اقل سه بار بردنش و در رفته..

آخ کفگیر رو خوب اومدی.. خدا نسلشونو برداره که اینجوری کاسبی میکنن..

قبوله به شرط اینکه آزمایشتو نذاری از زمان پریودت که رد شد بعد بری بدی ^_^
من خودم مثلا ماه اول واقعا فکر میکردم باردارم.نمیدونم چرا.. بعد خوب آبجیم اومده بود ایران و ما هر جایی میرفتیم خیلی مواظب بودم و کلا از اون همه ماشین سواری همش ناراحت بودم.اما وقتی دیدم نیستم خیلی تعجب کردم. اما وقتی ماه دوم رفتم آزمایش خوب خیلی زودتر از موعد پ رفتم و اصلا فکر نمیکردم که تو دلی به وجود اومده.فقط یه تیر تو تاریکی بود.اگه منفی بود دیگه تعجب نمیکردم..

ای داد بیداد.. خوب حالا عذاب وجدان نداشته باش من از این جهت گفتم که شما علاوه بر مادر و دختر بودن خیلی نزدیک و وابسته و دوستید با هم .و اگه من دوستم بود خیلی ناراحت میشدم برا همین گفتم شاید مامانتم..

اوهوم متوجه ام.. منظورم کلا این نبود که کاش میگفتی.حرفم این بود کاش کلا درگیر این دکتر اومدنها نمیکردیش.اون طفلی الان یه نگرانی هایی برات متحمل میشه.وقتی هم باردار بشی یه نگرانی های دیگه ای..

قربونت :*

سلام عزیزم خوبی؟ خیلی خوشحال هستم که به سلامتی وارد 3ماهگی شدی انشالله بقیه ماههای موندم را هم به سلامتی تمام کنی و انتظار تموم بشه. دیدم تو اینستا زدی که میخوای رمزدار ها زو رمزشو برداذی چقدرخوشحال شدم ی مدت بود نیخواستم ازت رمز بگیرم و از اول بخونمت امانمیشد حالا اگر کلا برذاری که عالی میشه. با اینکه زیاد خالم خوب نیستو همش میخوابم اما وبلاگ خوندن و دوست دارم .

سلام به روی ماهت عسل جونم.
ممنون خانمی.
راستش امروز خواستم بردارم دیدم حال و حوصله ندارم بشینم تک به تک این کارا رو کنم.
تو اینستا کامنت بذار برام بدونم کدومی که دایرکت کنم برات رمز رو.
آخی حالت خوب نیست؟ ویارت شروع شده یعنی ؟
مامانی امروز آخرین روز از هفته ی پنجمته هااااا
تا آخر هفته ی بعد هر چند هنوز شمایل کلیش مث همون بچه قورباغه اس که هفته ی پیش بهت گفتم اما چند تا نقطه ی تیره رنگ تو صورتش تشکیل میشه که بعدا قراره چشمها و مماغش بشن..
حفره های گوشش هم شروع میکنه تشکیل شدن.
چهار تا برجستگی کوچیک هم رو بدنش دیده میشه که قراره دست و پاش بشن ^_^
یه سوراخی هم بعنوان دهان تشکیل میشه...
قلبشم با سرعتی دو برابر قلب خودت میتپه..
کلا هم سازش مث عدسه.. ای جون دیگه ^_^
اگه تو اینستا پیام بدی برات عکس هفته ی ششمشم میفرستم.از یه سایت خارجکی همه ی اینا رو میبینم که خیلی اطلاعاتش خوبه.. سایتای ما که اصلا عکسای خوب توش نیست تازه خیلی از اطلاعاتشون هم کلا با هم فرق میکنه.
خودتم ممکنه ترشحات واژنیت زیاد بشه پس اگه موقع عطسه ای سرفه ای اغ زدنی قهقهه ای چیزی لباس زیرت خیس شد اصلا نگران نباش... یا حتی ممکنه یه ذره ادرار قبل از اینکه بتونی کنترلش کنی بپره بیرون ^_^

الهی فدات بشم دختر کامنت خصوصیتم خوندم.. چقدر ناراحت شدم.. خونسردیتو حفظ کن اما. حالا که اتفاقی نیفتاده دیگه سعی کن از ناراحتی و استرس بیای بیرون و به چیزای خوب فکر کنی..
منم این اتفاق برام افتاد و خیلی نگران شدم اما خدا رو شکر یه روز بود فقط. و خیلی هم طبیعیه. من خیلی درموردش پرس و جو کردم.. اصلا نگران نباش..

خخخخ سه بار؟
خیلیه که..البته میثمم یه دوست داشت که بارها و بارها فرار میکرد و باز هی میگرفتن میبردنش خدمت..
باورت میشه سربازی این بشر شش سال طول کشید؟بس که به اضافه خدمت میخورد...

خخخ خوب چرا شرایط میذاری دختر؟من قبل از رد شدن پری چه جوری بفهمم باردارم؟بعدش بهتون اطلاع رسانی میکنم دیگه.
راستی من کامنتارو میخونم که در مورد نینی توضیح دادی و هفته های مختلفش کلی ذوق میکنم.چه سایت خوبیه چه اطلاعات خوبی داره...آدم لذت میبره از دونستنش.

اگه میدونستم مامانم با بچه موافقه حتما بهش میگفتم و تواین لذت شریکش میکردم.
الانم خوب به خدا خودم خیلی عذاب وجدان دارم...همش فکر میکنه مریضم و نمیخوام بهش بگم...
مخصوصا سر آزمایش بارداری که دکتر نوشت کلی نگران شده بود که چی شده...
خدا کنه این دکتر رفتنا و آزمایش رفتنا و سونو رفتنا زیاد طول نکشه تا من بیشتر از این شرمنده ی مامانم نشم.(ایکون آوای ناچار)

آره دیگه.. بار سوم دیگه به یه مکانی فرار کرد بنده خدا که حتی ما فامیلاشم نمیدونستیم کجاس :|

زحمت میکشی  بعد عقب افتادن پری میفهمی خوب.. بابای منم اون موقع میفهمه :| من زن عموم تا چند ماه اول بارداریش دقیقا مث روزای عادی پریود میشد.. یهو دید یه چیزی تو دلش تکون میخوره :| فکر کن ؟؟؟ حتی آدم پریودم میشه نمیتونه صد در صد مطمئن باشه باردار نیست :)
آره سایتی که میخونم خیلی خوبه... یادم نمیاد کی بهم معرفی کرد هر کی بود دستش درد نکنه :)

فکرشو نکن دیگه...

اره دیگه...
دقیقا همینطوره..
دکتر منم واسه همین مشکوک شد.بهش گفتم که این ماه پریودم خیلی کم بود و اصلا به سه روزم نرسید.
دید با توجه به نتیجه ی سونو که کیست نداشتم گفت میتونه علایم بارداری باشه.
گفت بعضی خانوما اینجوری ماه های اول پریود میشن البته با شدت کمتر اما ممکنه متوجه نشن...
من که دلم گواهی میداد حامله نیستم اما با این حال رفتم آزمایشو دادم...
خخخ بلههه من بعد از عقب افتادن پری میفهمم.همچین آدم باهوشی هستم من.
فدات.برو یه چیزی بخور..تو دلی گرسنشه.وایی خاله قربونش بره.من میگم دختره بلاگر.

آخ واقعا مرسی که گفتی برم یه چیزی بخورم :)
من دیگه لپتاپو خاموش میکنم و میرم...

قربونت برم عزیزم مرسی چقدر با دقت و حوصله و دلسوزانه جواب کامنت همه را میدی ممنونم عزیزم پس این ترشحات واسه همینه من وقتی اینطوری میشد میترسیدم یرم دستشویی نگاه کنم بله قکر کنم ویارم شروع شده حالت تهوع دارم اصلا حال ندارم و کم ظرفیت شدم زودرنج باشه عزیرم حالا تو اینستا پیام میدم. 

 فدات شم عزیزم..

اگه خدا بخواد تا آخر سالم میمونه گلم.
اوخی... مث خودم لوس شدی که .

از اونجایی که میدونم دیر به دیر میای وبلاگم ( خخخخ )
خواستم بگم بپر بیا وبلاگم :-) :-) 
۱۶ مهر ۱۲:۵۵ مهرناز
سلام .خوبین نی نی تون خوبه؟
اینا توصیه های منه:
اول اینکه لباسای تو خونتون رو با رنگ های شاد وهر رنگی که سرحالتون میاره بپوشین خیلی تاثیر داره
گاهی یه رژ لب قرمز یا صورتی زدن حسابی آدمو سرحال میاره
هوای تازه هم خیلی تو از بین بردن حالت تهوع موثره اگه بیرون برین که بهتره
اگه سعی کنی خرد خرد کارای خونتو انجام بدی بعد با یه عالمه کار نکرده مواجه نمیشی مثلا دو تا بشقاب داری خب همون موقع بشور نذارین جمع بشه
غذا هم سعی کنید خودتون درست کنید میتونید با یه روسری چیزی موقع پختن غذا جلوی بینیتون رو بگیرید
کلا تا سه چهار ماه اول حساسیت به بو کج خلقی و بی حالی اینا طبیعی سه ماه اول که تموم شه خیلی خیلی حالتتون بهتر میشه
راستی راجع به زنجبیل هم برا رفع حالت تهوع هم خیلی شنیدم مخصوصا که الان تازشم هست میتونید امتحان کنین
امیدوارم حالتون زود خوب بشه

سلام خانمی..

واقعا ممنون از توصیه هات.
سعی میکنم استفاده کنم

تو نمیخوای ما رو از دیدن هر روزهء ماتحت این فسقلی خلاص کنی؟

معلومه که نه... تو رو خدا قشنگ تر از این چی هست آخه ؟؟

۱۶ مهر ۱۶:۳۴ امیر بهزادپور
انشاالله بسلامتی باشه، فقط همین.
:)

خیلی ممنون از لطف شما.

۱۷ مهر ۰۱:۰۶ الوچه بانوو
اووووف اوووف چ مامان غر غرووو و خشنیییی:||||
نخوری ماروووو:)))
قربووون خودتو تو دلیت و غرغرات برممم من اخه:)
خخخ پستقریبا شبیه ادیسون شدی؟:))))
الذن میدونم میای کلمو بکنی پس الفرااار:)))

دلت میاد اصن؟؟ من به این ماهی و گلی و این صوبتا ^_^

خدا نکنه خوووو :*

آقا ادیسون چ شکلی بود من فقط انیشتین رو یادم میاد^_^

جیگرتو بخورم :*

سلام.من مدت هاست خاموش میخونمت،تبریک برای توو دلی امیدوارم بارداریت بخیر و با سلامتی هر دوتاتون سپری بشه.
حالا که دعات ب اجابت نزدیک تره میشه محبت کنی و برای منم دعا کنی؟خیلی گرفتارم...تنها و مستاصل...بخواه برام معجزه کنه بلاگر...♥♥♥

سلام به روی ماهت...  روشن شدنت مبارک ^_^
ممنون از آرزوی خوبت مرجان جانم.

حتما دعا میکنم فدای تو.. دشمنت مستاصل و درمونده باشه..

۱۷ مهر ۱۳:۴۴ گلی ^__^
مامان بلاگر خوبی؟:*
حالت تهوع و اینات بهتر شده؟

سلام گلی جونم امروز بد نیستم خدا رو شکر...

۲۱ مهر ۱۴:۳۲ معشوقه ...
سلام.عزیزمم.خوبی؟ تو دلی چطوره؟
پستایی که عقب افتاده بودم رو خوندم ^_^
انشاالله حالت تهوعت بهتر بشه و بتونی بازم.سرحال و شاداب باشی
درمورد دوستت...چقدر کار بدی میکنه اینا رو میگه. اصلا کلااا شوعر کردن یا نکردن ؛ بچه دار شدن یا نشدن رو نمیشه گفت خوبه یا بده. اصلا کاملا شخصیه.هرکس در درون خودش و با توجه به شرایط خودش باید ببینه کدوم مناسبشه...اینکه کسی آمادگی ازدواج یا بچه دار شددن نداره دلیل نمیشه برای بقیه هم بد باشه....البته بگم برعکسشم خیلی زنندس.مثلا اینکه آدم عقده شوهر داشته باشه و از اون طرفی غش کنه و مجردا رو آدم.حساب نکنه :))
خلاصه که حرفاشو جدی نگیر اصلا.

اینستامو که بستم اما جدید بسازم.دوباره برمیگردم پیشت :*

برای زمستون هم یه بافت بخر. چسبون.نباشه و رها باشه که راحت باشی و همه جا بپوشی. البته به نظر من
خب دیگه فعلا :*

سلام گلم من خوبم ممنون.

آره گلم درست میگی...وای از اون عقده شوهر ها پناه میبرم ب خدا خخخ
عه بستی؟ کچل.
خوشالم برگشتی عزیزم.
قربان تو

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان