آهنگ مخصوص این پست :
سلام سلام سلااااااام به روی ماه دوستای خوبم :)
یعنی انقدر ذوق دارم که نتم وصل شده و باز تو خونه و خلوت خودمم و دارم پست میذارم دوست دارم شماها رو به نوبت دونه به دونه یه بغل کنم از نوع پر فشار .از همونا که دل و روده ی طرف درمیاد ^____^ البته منظورم با خانمهای گل گلاب بودا :) وگرنه آقایون که خدا دل و روده شونو درآورده
وووویی چی بنویسم من الان :))
اصلا یه کم برام "دسته گلِ محمدی/به وبلاگت خوش آمدی" بخونید :)
خوب از اونجا بگم که برگشتم خونه.. سفر باحالی بود.راننده مون همش چرت میزد بعدم که بیدار بود با یه بنده خدایی پیامک بازی میکرد و ما همش منتظر بودیم بریم تو باقالی ها.. تا اینکه آقا پلیسه مچشو گوشی بدست گرفت و پیادش کرد.یهو یه خانمی تو اتوبوس شروع کرد داد و بیداد که این چه وضعشه و چرا هیچکس اعتراض نمیکنه ؟ مردا که کلا تو باغ نبودن.. خانمه گفت من یه نفری که نمیتونم تذکر بدم مردا باید حرف بزنن و مردا همچنان تو باغ نبودن.. دیگه یهو یه دختری خیلی باحال تو مایه های ژانگولر اومد جلو و گفت اگه این یه بار دیگه گوشی دست بگیره من خودم میام میکشمش و من که دیگه داشتم از خنده تلف میشدم.مامانشم از اون ته هی داد میزد دخترررررر بیا بشین سر جات :)))
خلاصه که رانندمون به راه راست هدایت شد و ما به سلامت رسیدیم..
همسر هم که شب کار بود و من آژانس گرفتم و برگشتم..
حالا ساعت یک و نیم شب من یه چمدون داشتم سنگیـــــــــــــــن >_<
بعد اصلا راننده آژانسه یه بار نگفت خانم کمکت کنم تو میمیری اینو جا به جا کنی و این حرفا
بعدشم که شش و نیم صبح همسر با یه نیش بـــــــــاز انقدر ورجه وورجه کرد و بلند بلند خندید و شنگول بازی درآورد که من بیدار شدم و دلم ضعف رفت از دیدن اونهمه ذوقش :)
دیگه این روزها هم هیچ کار خارق العاده ای نکردم .هر روز دو سه تا فیلم دیدم.یه ذره آشپزی اینا کردم.. وای این گاز چرا همچینه؟؟
مثلا شعله اش رو میذارم رو همون اندازه که گاز قبلی رو میذاشتم اما یهو کربن تحویلم میده.. تو این مدت فقط امروز که بالاسرش ایستادم برنجم نسوخت :|
امروز هم که امتحان زبانم رو دادم و خلاص شدم.تازه امروز بطور جدی خوندم.. آخه تو سفر با وجود اینکه دو جلسه کلاس رو رفتم اما اونقدر خوب نخونده بودم..حالا نمیتونمم بگم خوب بود یا بد :/ تو رو خدا اصلا ازم نپرسید هیچوقت تا خودم بیام نتیجه رو بگم..
میترسم الان بگم خوب بود بعد کارنامم بیاد نوشته باشن تِر زدی گلم.. بیشتر دقت کن :/
والا! خاطره ی اون شونزده هنوز برام جا نیفتاده :|
پری روز هم موقع پالا رفتن از پله های آموزشگاه خوردم زمین.پام تا دو روز لنگان بود و دستمم تا همین حالا سیاه و کبود و دردناکه و ورمش کامل نخوابیده.. یه جوری ورم داشت همسر فکر میکرد شکسته :/
همینا دیگه...
نظرات رو همین امشب تایید میکنم احتمالا.ببخشید که خیلی طول کشید :) از فردا هم به وبلاگهاتون سر خواهم زد و براتون جیک جیک خواهم کرد توی کامنت دونی ها ^_^
آخیش چه حس خوبی دارم الان :)
چقدر منتظر این روز بودم که احساس کنم روال زندگیم دست خودم افتاده :)
بسیار دوستتون دارم . بهترین حال رو براتون آرزو میکنم..
شب خوبی داشته باشید