سلام و روز بخیری :)
روز پنجشنبه که میرفتم دندون پزشکی تو راه حالم خوب بود.. با خودم میگفتم دیگه از دندون پزشکی نمیترسم و چه خوب شد من این خانم دکتر رو پیدا کردم.. و الانم با خیال راحت میرم این دندونمم جراحی میکنه و ...
اما باز به محض رسیدن دست و پامو گم کردم..
بی حسی رو که زد دستام میلرزید کاملا.
دراز که کشیدم تا اون جاسازی تیغ رو دیدم کلا سرم شل شد و بی صدا اشکام شروع کرد از گوشه ی چشمم ریختن..
همچنان هم نازم میکرد و از خوشگلی هام میگفت ^_^ و خرم مینمود :)))
خیلی بی دردسر و کاملا این بار بدون درد عین هلو دندونو درآورد.. یه ذره برا بخیه اذیت شدم که اونم واقعا در مقایسه با دفعه اول نو پرابلِم محسوب میشه ^_^
از لحظه ای که رسیدم خونه هم همسر خبیث شده بود.. همش میگفت صدات نمیااااد .. چرا زبون درازی نمیکنی؟؟ هار هار هار :|
قضیه ی قرص هم فراموش شد رفت پی کارش :)
خدا رو شکر دندونمم انقدر اوضاعش مناسب بود که بتونم به کارام برسم یه ماکارونی مشتی هم برای شام خودم و سحری همسرم بپزم :)
جمعه هم که تا بیدار شدم شوهر آبجیم اومد دنبالم منو برد خونه ی خودشون..
دیگه تا عصر اونجا بودم بعد همسر زنگ زد بگه از خواب بیدار شده و منتظر منه منم شال و کلاه کردم و باز همسر خواهر منو رسوند خونه و کلی حال داد از این نظر ^_^
وقتی رسیدم گلدونهای بسیار حال خرابم رو برداشتم ببرم گل فروشی سر خیابونمون به امید فرجی :((
بعد تو کوچه یه پیرزن جلوم بود دیدم یه چیزی از بالا افتاد رو شونه اش.. بنده ی خدا اونقدر فرتوت بود نمیتونست کمر راست کنه بالا رو ببینه..
یه دختر و پسر جدود یازده دوازده ساله از بالکن خونشون سنگ مینداختن...
بعد یه دختر بچه جلوم بود اونم روش سنگ انداختن..
بعد منم رسیدم به محل مورد نظر وسنگ انداختن.. سنگ خیلی کوچیک نه هاااااا !!
خلاصه که وایسادم یه نگاهی بهشون کردم فورا دختره قایم شد.گفتم الان حالیتون میکنم..
زنگ خونشون رو زدم و بعد نود و بوقی مادرشون جواب داد.
گفتم خانوم بچه هاتون از بالکن سنگ میندازن رو سر مردم.
گفت ما تو طبقه ی آخر سنگمون کجا بود :|
گفتم این که سنگ از کجا اومده رو من خبر ندارم اما الان یه دختر و پسر تو بالکنتون رو سر مردم سنگ میندازن.الان اگه من صدمه دیده بودم چه جوری میخواستید جبران کنید؟؟
دیگه گفت بله حق با شماست ممنون خبر دادید و احتمالا رفت جیگر دوتاشونو درآورد :))
توی گل فروشی هم آقاهه تا کاکتوسمو دید انگار به دلش چنگ زده باشن انقدر ناراحت شد گفت این کاکتوس بیچاره رو چرا انقدر اذیتش کردید؟؟
بعد من با دهان باز داشتم فکر میکردم آدم چه اذیتی داره که به یه کاکتوس کنه !
گل بگونیام رو که گفت کلا فکر کن نبوده چون درست بشو نیست احتمالا.. اما باز از ته بریدش و یه شاخه ی تازشو تو خاک کرد گفت اگه یک در هزار بگیره همین قسمته..
برای کاکتوسمم گفت خیلی دیر درست میشه.. فردا براش یه سم میارم بیا ببر..
و من تو راه برگشت داشتم فکر میکردم اینهمه من حساسم به گلام و دوستشون دارم اما اصلا گل فروش یه جور دیگه به گلها نگاه میکنه..یه جور قشنگ تری.. و قشنگ این شعر تو سرم بود که : قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری :)
دیشب هم میخواستم بساط دلمه درست کردن آماده کنم که یه بحث عجیبی بینمون شد..
خوب من چندین ماهه تلاش میکنم با عشق و انرژی مثبت کارهای خونه رو انجام بدم..
اینکه هر کاری تو خونه رو دوش زن باشه چون مرد بیرون از خونه کار میکنه اصلا با عدالت جور در نمیاد تو افکار من.
خوب فکر کنید بنا باشه ما زن و شوهرا جاهامون رو عوض کنیم .ما بریم کار بیرون انجام بدیم و اونا تو خونه باشن..
کدوم مردی این کار رو میکنه؟؟ که یه روزایی از صبح تا غروب سرپا باشه.. هی بپزه بشوره بسابه .مرتب کنه .تو هفته دو سه بار گرد گیری کنه.
یه ساعتایی از برنامه ی مورد علاقش بزنه چون تو تدارک مهمونی شامی چیزیه.
حواسش باشه که خانم برای سر کار رفتن کدوم لباساش کثیفن و فردا باید چی بپوشه.
بعد همه ی اینا خانم از سر کار بیاد دراز به دراز بیفته اونم کنترل به دست باز قید برنامه های مورد علاقشونو بزنن .
بد تر از همه تنهایی هاش.شب تا صبح بالش بغل کنن.. صبح تا شب نه بیرون کار داشته باشن نه داخل و انقدر ساعت بشمرن تا خانم برسه بشه با کسی حرف زد شوخی کرد خندید..
واقعا پس زن های خونه دار رو دست کم نگیریم و فکر نکنیم چون مرد سر کار میره دیگه تو خونه باید دکمه ی خاموشش رو زد..
من نمیگم مردها رو باید به کار کشید اما به نظرم بهتر باشه تو هر خونه ای این قانون باشه که هر کس کارهای خودش رو انجام بده..
اگه وقتی مرد میرسه جورابش رو زیر مبل نندازه اسپری زیر بغلش رو رو میز تلویزیون نذاره وقتی شب قبل خوابش لیوان چایش رو از وسط هال برداره صبح که میره برس موهاشو همونجایی بذاره که برداشته و هزاران کار ریز دیگه خوب زن کلی از کارهاش در روز کم میشه.
خوب کی گفته اینا وظیفه ی زنه که راه بیفته دنبال آقا ببینه چه گندی زده عین نوکر جمع کنه؟؟؟
همه ی اینا به کنار من دیشب از این ناحیه سوختم که شوهرم خیلی نرم و ریز گفت دارم وظیفمو انجام میدم !!!!
و من نمیدونستم چه عکس العملی به این حرفش نشون بدم..
اونقدر که از دورن مستاصل شده بودم..
یعنی هر کاری رو که داشتم با علاقه انجام میدادم برام تبدیل به زور و اجبار کرد منم که آدم زیر اجبار رفتن نیستم..
دیشب فقط فکر میکردم به همین حرف که من بگم وظیفم نیست که انقدر داری فشار میاری بهم اونم بگه پس حتما وظیفه ی منه :|
عجباااا :/
شوهر من گاهی کمک میکنه تو کارهای خونه هاااا.. اما از اینکه فکرش این باشه من دارم وظیفه ی زنم رو انجام میدم کلی هم منت داشته باشه بدم میاد.
میخوام یه سری قانون برای خونمون بنویسم..
ایشالا تو خونه ی جدید لازم الاجراش میکنم..
باید پوست کسی رو که فکر میکنه کارهای خودش وظیفه ی زنشه رو کند :|
فکر نمیکنم در برابر اینهمه تنهایی و استرسی که من از شیفت های کاریش میکشم و کارهایی که ایشون برام میتراشه یکی دو شب در هفته ظرف شستن یا یه روز تو هر هفته آشپزی چیز زیادی باشه..
میدونم خیلی دیر به این نتیجه رسیدم اما اگه از الان تقسیم کار رو تو خونه یاد نگیریم چجوری میتونم مادر خوبی بشم؟ و اونموقع که کارهام هزار برابر بشن حتما یا روحیه ام داغون میشه یا خونه زندگیم..
دیروز هم طی یه حرکت انتحاری آقو زنگ زدن به خریدار خونمون که تا شهریور باهاش قرارداد داریم گفتن اگه پولتون آماده است ما تا آخر تیر بلند میشیم..
خوشحالم باز :)
پولشون آماده بوده و انگار امروز یه قرار بنگاه اینا دارن..
حالا باز شوهرم ماتم گرفته و دیشب که بهش میگم خونه ی جدیدمون مثلا کفش سرامیک یا پارکت باشه.هالش پنجره داشته باشه.آشپزخونه اش مناسب باشه.. به خاطر همین یکی دو قلم میگه اون خونه ای که تو میخوای باید 50 تومن بدیم براش :| و دایم میگه ما خونه ی خوب پیدا نمیکنیم..
واقعا دیشب یه لحظه گفتم دلیل اینکه زندگی ما تکون نمیخوره اینه که تو انرژی های مثبت منو با انرژی های منفیت خنثی میکنی و اساسا نمیدونم چرا انتظارت از زندگی همیشه ع/ن ترین حالت ممکنه :|
خلاصه که اوضاع ما اینجوریاست :))
امید که شما دوستان خوب تو بهترین و رو به رشد ترین شرایط زندگیتون باشید :)
و دعا هم برای آبجی بلاگرتون فراموش نشه :)
+ نوشابه رو از سفره هامون حذف کنیم.. خصوصا از سفره های افطاری. چه کاریه آخه :(