اکتیو نوشت :)

سلام دوستای خوبم :)

بنده روحیه ی خوبِ اکتیوم رو دوباره به دست آوردم و خدا رو شکر حال و هوامم خیلی خوبه :)

همسر که انگار تو همون مرحله ی خرابی کولر گیر کرده و خودشو هنوز با درست شدنش هماهنگ نکرده. همش مثل گرما زده هاست.

هی میگه من مریض شدم :| اصلا حال و حوصله نداره..  گرونی خونه خیلی براش سنگین تموم شده و دیگه پری روز هم آب پاکی رو ریخت دستم و گفت قام قام نمیخریم :(

منم عصبانی شدم..  از اینکه یه ساله برای یه مغازه این پا و اون پا کرده و هشت ساعت شرکتش به زور جواب گوی هزینه هاست.از اینکه نمیتونیم پس انداز کنیم و اقتصادمون داره درجا میزنه..  اونم مدام هی از رویای این مغازه میپره به اون مغازه و اصلا نمیدونه با خودش چند چنده :|

همه ی اینا رو هم بهش گفتم و اول یه کم دعوا کردیم بعد گفت با حرفات منو شرمنده کردی :((

از خودم و اینکه نتونستم زبون به دهن بگیرم بدم اومد اون لحظه اما خوب حرف ناحق هم نزدم.

چون کارت حقوق دست منه احساس میکنم منو به خاطر پول نداشتن ته ماه مقصر میدونه..

بعد که غر میزنه میگم من برای خودم چیزی خریدم از این پول؟

میگه عزیزم من اصلا کار میکنم تو در رفاه باشی و برای خودت بخری..

خوب پولمون اصلا در اون حد نمیرسه که من بخوام هر وقت دلم بخواد چیزایی که میخوامو بخرم.خرجای شخصیمو از سه ماه سیصدی که مال خودمه میدم اونم که این ماه برای خونه خرج کردیم من خیلی هنر کردم صد تومن برای این و اون هدیه خریدم و برا خودم چندتا دل خوش کنک..

خوب من میگم صبر تنها برای بهتر شدن شرایط که کار آدم عاقل نیست آدم خودشم باید یه حرکتی بکنه..

الان یه ساله قول داده ماشین بخریم امسال اینم که اینجوری میگه..

خوب بهم زور داره غر پولی که برای خرجمون میره رو من باید بشنوم.

زندگی همینه دیگه یه ماه آدم دندونش درد میگیره یه ماه آدم کولرش خراب میشه یه ماه آدم مریض میشه دکتر میره..


فکر کنم شاید اینم تو همین بی حوصلگی هاش بی تاثیر نبوده..

خلاصه که این و یه سری مسایل درون و بیرون وب همه دست به دست هم دادن به خون هم تشنه نیستیم اما خیلی هم صمیمی نیستیم..

برگشتمون مستلزم صبر و گذشت و یه استارت پر انرژیه اونم که به عهده ی منه منم که فعلا حالشو ندارم :)


دیروز مادر شوعر جانم زنگ زد .گپی زدیم و وقتی قطع کردم اصلا نمیدونستم چی کار کنم.. نه میگه دقیقا چندم میان.نه میگه چند نفری میان :|

فقط میگه هروقت شما رفتید خونه ی جدید ..

امروز خیلی فکر کردم که اینجوری نمیشه..

به همسر میگم زنگ بزن شما بپرس کی میان ؟

میگه خودت بزن.

میگم من روم نمیشه اصرار کنم..

میگه تو؟؟  با همین زبون سه متری؟؟ روت نشه؟؟

خلاصه خودم زنگ زدم :)

خیلی رک و راست بهش گفتم عزیزم ببین من یکم میرم خونه ی جدید.دوم دو تا خواهرام میان یه هفته ای هستن.اگه شما همزمان بیاید من نه میتونم درست حسابی با اونا باشم نه اونا میتونن بیان خونه ی من که شونصد نفر آدم تو نود متر جا کنار هم باشیم..

هم من برای پذیرایی خیلی بهم فشار میاد.

برگشتنی هم من باهاشون میرم شمال و نیستم یه مدت. پس شما زود تر بیاید .

ایشونم گفت چون من میخوام برات آبغوره اینا بخرم تازه یه هفته دیگه دخترمم سرش شلوغه پس ما این سری نمیایم و تو با خیال راحت به خانوادت برس.هر وقت برگشتی سرت خلوت شد ما هم میایم پیشت :)

انقدر خدا رو شکر کردم.یه جوری هم بیشتر سرشلوغی دخترش رو گفت و کار پدر شوهرم که من شرمنده و معذب نشم..

کلی عذر خواهی کردم اونم قربون صدقه ام رفت گفت من از تو ناراحت نمیشم اصلا راحت باش :)

آخرشم گفت یه بچه برام بیار در عوض :)))

اصلا ناقلا شده دیگه گروکشی میکنه ^_^


خلاصه که به خیر گذشت :)

خدا میدونه الان چقدر حالم بهتره..

دیگه واقعا میدونم چی به چیه .موقع چیدن خونه هم خواهرام میان و من راحت ترم حداقل.

سه سال پیش هم که اومدیم این خونه همین دو تا آبجیم اومده بودن اینجا و خدا میدونه اگه اونا نبودن من چجوری میخواستم از پس اثاث کشی بربیام..

ما وقتی اومدیم اینجا رو دیدیم راستش انقدر وسایل صاحبخونه لوکس بود که با نقشه ی کلی خونه و آشپزخونه ی جذابش دست به دست هم داده بودن و اصلا جای حرفی نذاشتن.

اما وقتی خونه رو خالی کردن و اومدیم تمیز کنیم حاضرم قسم بخورم تو یه سال و نیمی که اونا اینجا بودن حتی یه بار دستشویی رنگ سفید کننده و جرمگیر ندیده بود..

احتمالا در این حد که مسواک شوهره رو برمیداشته دور تا دور میکشیده :دی

توضیح نمیدم که حالتون بد نشه فقط همینو بگم خواهرم سه بار پست هم با انواع مواد اون جا رو شست که تازه تونستیم اسمش رو بذاریم سرویس بهداشتی..  کف اتاق خوابا افتضاح. کابینتای آشپزخونه که اصلا داخلش تمیز نشده بود.. یعنی اصلا!

برای همین من تصمیم گرفتم خونه رو قبل رفتنم هر جاشو جمع میکنم تمییز هم بکنم..

اصلا دوست ندارم کسی بیاد کارایی که وظیفه ی انسانی منه بکنه..

ان شاالله که خونه ی جدید رو هم کثیف تحویلمون ندن :(

خوب دیگه من برم تا شب بکوب دور خودم بچرخم

+ سعی کن قشنگی های زندگی رو ببینی!

  زندگی از اینی که هست آسون تر نمیشه , تو قوی تر شو :)

خب خداروشکر دیگه مهمونات این خونت نمیان و این ک خواهرای خودتم میان برای جابجایی خیلی بهتره عزیز چون باهاشون راحتی...

بعضیا زیااااااااااااااااااااادی کثیفن...فقط ظاهرشونو حفظ میکنن...بعد بمن میگن تو وسواسی هستی ولی من فقط زیادی تمیزم همین... :))

مسواک و خیلی خوب اومدی :دی ی

واقعا خدا رو شکر خیلی مادر شوهرم لطف کرد درکم کرد:)

زیادی تمیز هم خوب نیست.. خوب چی میشه آدم حد اعتدال رو نگه داره؟؟  آدم همشم بخواد دست و سرشو بکنه تو مواد شوینده زود پیر میشه..

:)))

۲۱ تیر ۲۱:۰۸ UP in the sky
خب خداروشکر اکتیو شدی.مشکل همون غصه اومدن مادر شوهر بود.
میگم اگه زن و شوهر همفکر باشن چقدر زندگی کمتر انرژی میبره. و البته باید گفت چقد خوش شانسن

دیوونه :)))

هوم آره واقعا ..  حالا ربطش به پست من چی بود این جریان همفکری؟

نه من اصلا بااین موادای سفید کننده کار نمیکنم چون هم بوشون بده هم دستای ادم خراب میشه من همیشه تمیز نگه میدارم عزیزم جوری ک دیگه نیازی ب اونا نباشه...
باورت میشه اصلا وایتکس و سفید کننده های دیگه توی خونه ندارم فقط تنها براق کننده ای ک دارم و هر چن وقت یبار استفاده میکنم براق کننده برای سینک ظرفشوییه چون لک داشته باشه خوشم نمیاد
ولی خب سر ی سری چیزا حساسم ولی وسواسی نه...

ایول داری :)

هوم من همیشه از جرمگیر معطر استفاده میکنم.. دستکش هم که جزء لاینفک تمیزکاری هامه :)
البته یه مدته دستشویی رو بهد یه جرمگیری حسابی سه روز یه بار با پودر میشورم و به قول تو تمیز مونده :)

من هم دوست دارم سینک ظرفشویی برق بزنه.. معمولا بعد شستشو با دستمال نانو خشکش میکنم :)

۲۱ تیر ۲۱:۱۴ soheila joon
اون تیکه ی بچرخم دور خودم مصداق من بود 
هر وقت کلی کار دارم و نیاز به برنامه ریزی حال و اتاقو متر میکنم و با خودم حرف میزنم و نقشه میکشم 

اینی که مودرش حرف زدی مادرشوهر تیس که گله فرشته اس باید اسمش تو گینس ثبت شه 

:)))
چه باحال.. من وقتی برنامه ندارم واقعا میچرخم فقط :|

مادرشوهرم خوبه خدا رو شکر.. با من خیلی خوبه. اما برای جاری های دیگم انقدر قربون صدقه و اینا نمیذاره ^_^

۲۱ تیر ۲۱:۳۱ جوجو کوچولو
من 
هیچوقت
فکر نکنم جایی رو بسابم :|

خوب اگه یه جا بری کثافت گرفته باشتش به خاطر رفاه خودت میسابی دیگه :| 


سلام بلاگر اکتیو,چطوری تو؟می بینم که مثل همیشه سرزنده ای و هیچی نمیتونه برای مدت طولانی غمگینت کنه,ایول داری کلا شما
چه مادرشوهر گلی واقعا^_^اگه همیچن چیزی ازش توصیف نمیکردی من اصن باورم نمیشد همچین مادرشوهری وجود داشته باشه اصن
ببخش یمدت کمرنگم,شرایط زندگیم دوباره قاطی پاتی شده,دعا کن باز بتونم خودمو جمع و جور کنم,هر چند بظاهر

سلام میترای قند عسلم :)
من خوبم..
اوهوم اوهوم :))
مادر شوهرم تو عروساش با من خیلی خوبه :) اصلا آدم با قند عسلی با من بد میتونه باشه؟؟  :دی
خوب من برات بمیرم :((
حالم گرفته شد..
امیدوارم مشکلاتت از ریشه حل بشن عزیز دلم.

۲۱ تیر ۲۱:۵۸ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
درود بر بلاگر کبیر...
خوشحالم ک خوشحالی :)

آستیناتو بزن بالا و شوهرو ردیف کن میدونی ک دست خودتو میبوسه خخخ
بااااباااا ماااادررررشوووههههررررر
بابا مراااام
بابا فهمیده
خداییش حال کردماااا
اما بلا تو هم خوب زبون ریختیاااااا

حالا برو با خواهرا حالشو ببر
بعدش برو شمال باز حالشو ببر
اونوقت ک اومدی هم با همچین مادرشوهر دسته گلی حالشو ببر باز
الان ملتفت شدی؟؟
هی حالشو ببر خلاصه

ان شاالله قام قامم میخرید
صبر داشته باش مادرجان
صبره بیشتر ترررر

سلام عزیز دلم :)
ممنون :)

خخخ آره میدونم.. وای خیلی باحال گفتی..

باباااااااااا...  آره من نصف حرفام رو اینجا ننوشتم حالا.. خوب منم همیشه کلی قربون صدقه اش میرم و شادش میکنم :)

اوف چه حال تو حالی بشه اصن :)

هوم قام قام میخوام دیگه مینایی :(

به به به این مادر شوهر و عروس نمونه ^-^ 
خداییش مادر شوهرت خانوم ماهیه که اینطوری برخورد میکنه و بهش بر نمیخوره دیگه :)
بعدشم دیگه با خواهریات میتونی به کارای خونه برسـی تماما ، حالا ایشالا ام که خونه پر دردسری نباشه پر از خوشـی و خاطرات خوب باشه براتون :)
از دس این کارای همسرت ، چه بامزه میگی عادت نکرده به خنکی عین این جوجه مریضا ولوئه :دی آخی :))
مردن دیگه گاهی باید برن رو مخ نرن نمیتونن به بقا ادامه بدن :)) شوما به دل نگیر خواهر ^-^ با اون چتریای دلبرانت ^-^
دیگه اینکه آها دعباتم بکنم بی تربیت آدم مگه سرویس بهداشتی رو میده خواهرش تمیز کنه >.< نکن دیگه این کارو بابا طفلک گناه داره ف جاهای با کلاسو بده به خواهرات خفتیا رو خودت تمیز کن :دی ، خو آخه خونه خودته دهه :))
بعدشم این که حسابی اسباب ـای بزرگ و حباب پیچ کن بزنم به تخته سالم و سلامت به مقصد برسن ^-^

+وای این جمله آخری ارو تو ژوان دیدم باورت میشه واسش اشک ریختم کلی ؟! 
انگار جواب همه ی غم ـای من بود :(((((((((((((((((((((((
نمیتونم واضح توضیح بدم اما خیلی دلم گرف خیلی :( من گاهی واسه قوی بودن دیگه شورشو در میارم اما لامصب خیلی سخت شده همه چیز :(((( 

+ نمیخوام کامنت با غصه تموم شه 
سرم بالا ، لبخند ، کات :)

^__________^
آره عزیزم خدا رو شکر :)
ممنون عزیزم :)
آره ... دیگه چی کارش کنم حالا گرما دوسته ها.. یه کم تحملش پایینه.. منی که عاشق زمستونم و از گرما فراری باید الان حال اونو میداشتم ..
وووویی :)) مردم از خنده که.. 
خواهرم خیلی مهربونه خوب... من یادمه در دستشویی رو باز کردیم از حجم کثافت حال جفتمون بد شد.. بهم گفت عیب نداره نگران نباش خودم برات تمیزش میکنم .
میدونی؟ این از آپشنای ته تغاری بودنمه ^_^
خوب خونه ی خودم بود من کثیفش نکرده بودم به خدا.. الان تو دستشویی من میشه یه وعده صبحانه خورد انقدر تمیزه :)

آهان حباب از کجا بخرم ریحان؟؟؟

آخی جانم.. چرا اشک میریزی آخه :(  قربونت برم شاد باشی همیشه..
میفهمم چی میگی :( 

ای جونم اصلا.. تو اوج تموم کردی :)

چه مادرشوهر خوبی☺☺

سلام ای کچل بی کامنت دونی :))

اوهوم خدا رو شکر :)

نمیدونستم از بابام پرسیدم 
میگه از این ـا که پلاستیک فروشـی ان ، سفره میفروشن و چیزای پلاستیکی
حباب ام رولی هر چقد بخوای میبرن برات ^-^

مرسی عزیزم.

ای خدا میشه یه روز صبح چشم باز کنیم ببینیم مشکلات اقتصادی دست از سر ما برداشتن خب الان اول برج ما حساب میشه از نظر حقوق گرفتن اصلنم اوضاع جیب من خوب نیس چه وضیه اخه من اعتراض دارم😈
چه مادرشوور خوبی داری خدا قسمت کنه😉
خسته نباشید جانانه از الان تا برین خونه جدید

معلومه که نمیشه..  خودمون باید براش تلاش کنیم..

تو هم کچل بودی کارتو ول کردی دیگه.. دوباره سعی کن یه کار خوب پیدا کنی.
آمین.
فدای تو

۲۱ تیر ۲۳:۰۱ جوجو کوچولو
نمیدونی چقد خوشحالم که خوشحالی و اکتیو شدی

قربون موربونت..

اخه مجبور بودم کارمو ول کنم فکر هر روز باهات دعوا کنن بخاطر اشتباه یه نفر دیگه بهونشون این باشه به در میزنم که دیوار بفهمه تو بودی تحمل میکردی؟؟😐
تو فکرشم دعا کن جور بشه یه خانم دکتر با شخصیتی بهم پیشنهاد کار داده دعا کن تا اخرش شخصیتشو حفظ کنه😁
ولی طول میکشه تا کارش شروع بشه

من موقعی که به شغلم احتیاج داشتم خیلی از این بدتر هاشو تحمل کردم..  البته تو که تو منگنه نیستی کار خوربی کردی تخمل نکردی..
امیدوارم همینطور بشه عزیزم و بالاخره یه پست خوب ازت بخونم :)

۲۲ تیر ۰۰:۰۱ ندا بانو
شوهرت عین منه .گرما کلافم میکنه ولی بلاگر بی حس و حالی شووهرت از کولر نیس ....کولر بهانس.....طفلی اقایون فشار بیشتری روشونه :(
خاهر داشتن خیلی خوبه مخصوصا موقع اسباب کشی :دی

هوم...  درسته عزیزم... تو خانواده هایی که فقط مرد کار میکنه فشار رو دوش مرد زیاده..

ای کچل :))

ااوفففف چه عروسی ایول خوب کردی گفتی ایشششش تو این اوضاع مهمون چیه ،اره والاه ادم کمک داشته باشه همه کاراش زود و زود راه میفته ،ایشالاه با دل خوش بچینی خونه جدیدت رو ،خخخ اره بعضی اا اصلا اهمیت نمیدن ب تمیزی خونه ایشالله این یکی رو تمیز تحویلت بدن ولی باز ادم به دلش نمیشینه باید خودش تمیز کنه ،ایشالله رابطتتون تا فردا عالی بشه با همسر جانت 

^_^
اوضاع که بد نیست.. مهمون بیاد نه با هم دیگه... یکی یک دیگه :)
قربانت عزیزم.

آدم خودش تمیز میکنه درست اما دیگه مجبور نیست خودشو با وایتکس اینا خفه کنه :|

ممنون از دعای خیرت :)

یه نفس راحت کشیدم :))

نگران مادر شوعرم بودی ؟ :دی

۲۲ تیر ۰۱:۲۷ ⒟⒪⒪⒮⒯
سلام بلاگر من که همینجور مطلب و نظرات و پاسخ هات رو میخونم لبخند میزنم :-) چون همش حس خوبه :-)
یادمون باشه این روز هایی که داره میگذره اسمش عمرِ :-) پس خوبی کنیم و بخندیم :-)

سلام دوست جان..  امیدوارم همیشه رو لبت خنده باشه :)

قبل از این که بِگَندیم :دی

خندت میگیره اگه بهت بگم من هیچی از بیان سر درنمیارم.اسم نسیم و راسینالو میبینم ولی ادرسشونو نمیبینم

نه بابا چه خنده ای..
عزیزم سمت چپ اسم ها یه کره ی زمین هست.روش کلیک کنی میری وبلاگشون.

حالا محض اطمینان این آدرس نسیم جانه: کلیک

این مال راسینال جان : flicka.blog.ir

راستی بلاگر جان ی سوال ازت داشتم.البته خصوصی نیستا ولی اگه دلت نخواست جواب نده یادمه نزدیکای دو سه سال پیش بود دقیق یادم نمیاد دوسال بود یا سه سال. اتفاقی از طریق کامنتی ک واسه اوا میزاشتی ی بار از رپی کنجکاوی اومدم و خوندمت و دلیل اینکهخوانندت شدم غم بی حد تونوشته ههات بود.چون خودم اون موقه ادم خیلی فمگینی بودم وتو فیس بوک و همه جا پیجای غمگینو فالو میکردم. اون موقه ها پستات پر بود از مریضی و اه و ناله و بی انرژی بودن و خسته بودن از زندگی.بعد ک کامپیوترمخراب شد و ی مدت طولانی وب نینیم وقتی پیدات کردم دوباره با ی بلاگر دیگه رو ب رو شدم!!باورم نمیشد خودتی ک انقد تغییر کردی انقد حال روحی و جسمیت خوب شده. هنوزم خواننده ی پرو پاقرصتم الان پستای پر انرژیته ک منو خوانندت نگه داشته .حداقل واسه چند ساغت بهم روحیه میده.میدونی این روزا همش میگم اگه بلاگر تونست پس منم میتونم ولی باید بدونم راه این تغییر۱۸۰درجه ای رو. اگه ی توضیح کامل یا ی پست در این مورد بنویسی واقعا بهم کمک میکنی .قبلنم گفتم من و تو خیلی شبیهیم ولی نگفته بودم از چه لحاظ .ک ی وجه تشابهو اون شب ک باهات درد و دل کردم گفتم و خیلی چیزای دیگه ک اونم اگه موقعیت مناسبش پیش بیاد میگم.واسه همین  فکر میکنم راهی ک تو رفتی واسه موفقیتت ب منم جواب میده. ولی اگه حوصله نداشتی تو رو دربایسی گیر نکن من اصن ناراحت نمیشم.و حب ی سوال ک خصوصیه ک خیلی وقته تو ذهنمه ولی روم نمیشد بپرسم. واسه چی بیمارستان بستری شدی؟این بستری شدن تو زمان مجادله از همیرت بود وقتی خونه ی پدرت بودی؟خب از اولم گفتم خصوصیه ینی دلت نخواست جواب نده. بدون بی نهایت از نوشته هات از ارامشت لذت میبرم ‌. حس زندگی تو نوشته هات موج میزنه مخصوصا وقتی درمورد اون گلای جینگولیت مینویسی یا عکسای شهری ک عاشقشمو میزاری. حتی وقتی عکس حیاط خونه ی پدریتو گذاشتی از ته دل خواستم اونجا بودم و ی نفسعمیق میکشیدم. خلاصه ک کلی شخصیتتو دوس دارم.و نمیدونی چقد روم تاثیر گزاری 

همون دو سال بود.
هوم واقعا چه روزهای بدی بود :(((
خیلی جریانش طولانیه ماری عزیزم..
اون زمان کلا افسرده بودم و یه روزهایی شاد میشدم. الان کلا شادم و یه روزهایی ناراحت.
برای من همه چیز با شناختن خودم عوض شد.. همین.
من با خودم رو به رو شدم.گاهی دونستن اینکه تو کجاهای زندگیم چ کارهایی کرده بودم و کنکاش توش خیلی کُشَنده بود اما من خودمو کشتم باهاشون.اما دیگه دیدم راهش این نیست خودمو فقط سرزنش کنم.. من خودمو از ته دل بخشیدم به شرط اینکه راهمو عوض کنم . یعنی به اشتباهاتم ایمان آوردم و از این که بگم پدرم مادرم فرهنگم شوهرم و هرچیز و کسی به جز من مسئول حال بد منه دست کشیدم..  همونجوری که الان فقط خودم بانی و مسئول حال خوب خودمم.
اما این راهی نیست که یه شبه درست شده باشه.. من از همون زمان که نیتشو کردم تا همین حالا هر روز با خودم یه چالشی دارم .گاهی بازم چیزی در خودم کشف میکنم که باید اصلاح شه و براش تلاش میکنم و اگه لازم باشه سختیشو میکشم.. قشنگیش به اینه که بعد سختی آسونی هست و من جواب همه ی تلاشهام رو مثل معجزه  های کوچک و بزرگ تو زندگیم میبینم. خدا از آدم تلاش میخواد تا معجزه هاشو رو کنه. نمیشه بشینی به این امید که درهای خوشبختی به روت باز شه.باید با دستای خودت بازشون کنی.نقش خدا هم اینه که راهو برات با شیرینی های گاه و بیگاه لذتبخش و هموار کنه..
یادته همیشه میگفتم شوهرم بهم ظلم میکنه با این بازی کردناش؟؟ چون داره از زمانی که برای منه میزنه؟؟ فکر کنم دو ماه پیش بود فهمیدم باز دارم یکی دیگه رو مقصر میدونم.
الان کاملا اونو بخشیدم و حواسم به جاهایی جمعه که نقش من تو این اعتیادش چی بوده؟ و اگه بخواد اینجوری بمونه کوتاهی های من کجان؟ حالا حواسم به اعمال خودمه و خدا رو شکر دارم نتیجشو میبینم و صبر زیادی هم که لازمه به دست آوردم کم کم :)
یا وقتی اجازه ی کوچک ترین چیزام دست خودم نبود. تقصیر من بود که رفتارم راهو براش باز کرده بود تا خودش رو صاحب من بدونه.

توی نقطه ی اول آگاهی من به اینکه ریشه ی بدبختیم خود منم هم یه دوست خوب بود به اسم نسیم که قبلا هم گفته بودم..
خیلی سخته دیگران ضعفتو به روت بیارن.متوجهش بشن. اما وقتی نسیم دونه دونه بهم خطاهامو مییگفت من جای گارد گرفتن و دعوتش به دخالت نکردن فقط به خودم فکر کردم.. بعدش هم خودم یاد گرفتم چجوری خودم خودمو ببینم قبل از این که اون منو ببینه..

جدی؟ من اصلا از شباهتامون تا حالا چیزی دستگیرم نشده :) امیدوارم تو آینده بهم بگی هر وقت صلاح دونستی.

بیمارستان رو دو بار بودم. یکیش سال اول زندگیم بود یکی هم دقیقا به محض برگشتنم به خونه بعد اون جریان قهر..

خوشحالم که اینجا حس خوب منتقل میکنه ماری جان :)

امیدوارم عالی پیش بره زندگیت و به مشکلاتت غلبه کنی :)


۲۲ تیر ۰۴:۴۹ مهرداد
خوب است .
شادی خوب است.

سرما و پاییز و زمستان هم خوب است مخصوصا پاییز. دی😀

بله :)

وای دقیقا :)

۲۲ تیر ۰۶:۴۸ . زیزیگلو
ایشالا مشکلاتتون حل شه و یه نی نی بیاری! :دی

آمین ممنون عزیزم ..

۲۲ تیر ۱۲:۳۲ زینـب خــآنم
اول بگم ک جمله آخر خیلی بهم چسبید  : )
زبون سه متری ؟  : )))
خوبه ک روت شده و مودبانه ِ ُ با احترام حرفات ُ زدی ، من اصن روی این حرفا رو نــدارم
خودم ُ هلاک میکنما ، ولی روم نـمیشه
اگرم خیـــــــــــلی ب ندرت روم بشه ، بعدش کلی عذاب وجدان میگیرم  : /

خدا رو شکر :)
آره دیگه :|

منم روشو نداشتم اما خوشحالم این کارو کردم. خوب برای چی آدم عذاب وجدان بگیره؟ من که نگفتم نیان گفتم زود بیان. باز دمش گرم که خودش همه چیز رو آسون تر کرد..

۲۲ تیر ۱۴:۱۰ یا فاطمة الزهراء
دلم برای ذوق کور شده ی تو برای قام قام و شرمنده شدن همسریت کباب شد :( ان شاءالله مشکلات مالی همه حل شه که دیگه نه ذوق کسی سر این مسائل کور شه نه مردی شرمنده 
و اینکه چه مادر شوهر باحال و خوبی داری خدا کنه همه مادرشوهرا خوب باشن :)) من یکی مادرشوهرم پررویی کنه ممکنه کشته شه :دی نه بابام اعصاب داره نه عمه ام :)) نه خودم :|
بعدشم که ما هم پارسال با این صحنه ای که گفتی مواجه شدیم ولی خودمون سقف تا کف خونه رو شستیم بعد کلید رو دادیم صاحبخانه :| کاش بقیه ام یکم دلشون بسوزه به حال مستاجر بعدی :|
ان شا الله خونه ی نو هم راحت میرین و براتون اتفاقات خوب زیادی میفته مثل من خاله میشم ^_^ قام قام میخرین ارتباط بین تون هر روز عشقولانه تر شه :) همه چی خوب شه دیگه :) بعد باز من خاله شم :)) 

دل خودمم کباب شد :(
دلم نمیخواد شرمندش کنم من حرف میزنم که تغییر رویه بده وگرنه شرمندگیشو میخوام چی کار؟ از این که میتونیم و نداریم ناراحت بودم.. حالا عیب نداره به هر حال همه چیز رو وقتی خودم برم سر کار جبران میکنم برای دلم :)
آره مادرشوهرم با من خوبه خدا رو شکر :)  من هم چند باری به قتل رسوندم تا اینجوری شدیم البته ^_^
دل سوختن نداره که.کاش هرکی مسئول شلختگی ها و کثیفی های خودش باشه..

ای جان ^_^  خخخ دیوونه آمین :*

۲۲ تیر ۱۴:۳۰ ایدا سبزاندیش
درکت میکنمممم.واقعا زندگی واسه همه ماها تقریبا یه طور سپری میشه.هر کیو میبینی کلافه شده و مشکلاتی داره.زندگی همینه.اگه صبر نداشته باشی اگه گذشت نداشته باشی اگه قلبتو به روی کینه ها نبندی خیلییی سخت تر سپری میشه.باید قدر داشته ها رو دونست اوناییم که نداریم بالاخره خدا بزرگه ...خوسبختانه سختی ها همیشگی نیستند.بهت قول میدم ماشین هم میخرین پس اندازتونم بیشتر خواهد شد فقط صبر کن و به همسرت رسیدگی کن...باور کن وضع اکثر مردم همینه.

ای جانم..
حق کاملا با شماست عزیزم..
به روی چشمم :)

۲۳ تیر ۰۲:۰۸ ستاره باران
بـــــــــــــه عجب مادر شوهر مااااهی ...


^_^

۲۳ تیر ۱۴:۳۴ الوچه بانوو
چه عروس با اقتداری( شکلک عینک افتابی دار)
ببین دست ب دست هم ذاده همه چی منو حاله کننا مادرشوهرتم میگه:)))))

(شکلک سفت کردن پاپیون !)

خخخ دیوونه :)

۲۷ تیر ۰۰:۲۰ ᓄـــომlἶհεـــلیـפــہ
ایول ... ی دل سیر با خواهرات عشق کنید...

به به چ مادر شوهر خوبی ...

همیشه حالت خوش باشه عزیزمممم

قربونت عزیزم..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان