سلام.
برای من هیچ وقت کسی توی تاریکی فشفشه روشن نکرده و تولدت مبارک نخونده.
برای من هیچ وقت کسی پشت دری که زنگشو زده کیک به دست با شمع های روشن منتظر عکس العملم نایستاده.
برای من هیچ وقت کسی حتی یه بادکنک وسط خونه آویزون نکرده.
برای من هیچ وقت کسی هدیه ی تولدی نخریده که نفسم از خوشحالی تو سینه ام حبس شه.
تولد من همیشه و هر سال یه قرارداد بوده.
کیکی خریده شده یا کادویی داده شده که حتی قبلش درموردشون با خودم مشورت شده!
اما همیشه و همیشه من دوست داشتم و دارم برای همه از این کارها بکنم.کسی چه میدونه گاهی به خودم میگم شاید یکی از رسالت های بزرگ زندگی من همینه که به فکر خوشحالی دیگران باشم :)
دیروز تولد خواهرم بود.از جانب شوهرش مسئول همه ی کارها بودم.اما خواهرم با یه پیام گفت هیچ کادویی نمیخواد و خصوصا اگه شوهرش به من سپرده کاری نکنم.گفت کیک هم نخرم چون خودش اصرار داره بپزه و شمع هم اصلا نبرم چون خوشش نمیاد سنش تو عکساش معلوم بشه :/
خوب منکه هیچ کدوم اینها رو درک نمیکنم.
بدتر از همه حساسیتم به زناییه که سنشون رو پنهان میکنن.. خوب آدم اگه دیگه یه جوون 18 ساله نباشه قشنگ نیست؟ خوب نیست؟ دیگه اون زنانگی ها رو نداره؟؟ خوب چی؟؟
خلاصه که دیروز تمام انرژی های از دست رفته ام رو جمع کردم و به خودم حسابی رسیدم و با همسر زدیم بیرون.چقدر من این خستگی ناپذیریش تو پا به پای من از این مغازه به اون مغازه اومدن رو دوست دارم :)
کلا یه لباس فوق العاده یه تونیک شیک مهمونی خودمونی یه گوشواره استیل و یه شال رنگی رنگی فوقِ شاد به ترتیب از طرف خودم و شوهرش و بچه هاش خریدم.
شب هم وقتی گفت مگه به تو نگفتم هیچی نمیخوام با گفتنِ عزیزم شما خیلی بیجا کردی قایله رو ختم کردم و فشفشه روشن کردم و شمع های رنگی رو رو کیکش گذاشتم و سی و هفت سالگیش رو جشن گرفتیم :)
شب هم که همسر شبکار بود و رفت و من خونه ی آبجی خوابیدم و امروز صبح برگشتم :)
باید یه برنامه ی ثابت بذارم که چهارشنبه ها به طور رسمی بشه روزِ نظافتِ کُلّیِ خونه. که بشه پنجشنبه ها رو پا روی پا بذارم,کتاب مورد علاقمو بخونم,وب گردی کنم,موسیقی گوش بدم,شعر بخونم و خلاصه هرکاری که ریلکسم کنه...
توی فال من همیشه روز شانس یا روز ویژه ام پنجشنبه است.
دقیقا هم مصداقش رو تو زندگیم دیدم..
برای همین پنجشنبه ها روز مورد علاقه ی منه :)
اما امروز در نتیجه ی اون هول هول آماده شدن من و شام درست کردن برای همسر روزه دارم که ببره شرکت تمام خونه به هم ریخته بود..
خوب از اونجا که من قابلیتش رو دارم یه خونه ی دسته گل رو در طرفــة العینی به هم بریزم اما برعکسش امکان پذیر نیست امروز نرسیدم همه ی کارها رو بکنم..
از فردا هم دیگه عصرها تا شب تنها میشم و هفته ی مورد علاقم میرسه:)
این هفته ها هفته های دل منه و چه خوب موقعی بهشون رسیدم :)
کلی برنامه های خوب خوب دارم برای این هفت روز :)
البته شنبه میان ترم زبانمه و اولین برنامم اینه که فردا در حد مرگ بخونم ^_^
کارت بانکیمم که سوخته بود درست شد و کارت خریدمم همین روزا شارژ میشه و خیلی خوشحالم. خدا رو شکر میکنم بخاطر همین قطره قطره پولی که بهتر از هیچیه.. اما بی تابم برای اون روزی که بتونم از این مصرف گرایی دربیام و خودم بتونم پول زحمت خودمو درآرم.
این ماه برنامه های پول لازم دارم
خریدهای اینترنتی دارم :)
از حقوق همسر هم قرار شده برای یه سری خرید شخصی بهم بده ^_^
خوب دیگه این مناسبت هم گذشت و مناسبت بعدی سالگرد ازدواج ماست که البته هنوز هیچ فکری براش ندارم
موقع بدرقه میگم شب از وسط کار و بار اگه یاد من افتادی بهم یه پیام بده و خوشحالم کن :)
صدای گوشیم که اومده با سر میدوم.. اسمش میاد..
برایِ عاشقِ تو شدن
هیچ بهانه ای لازم نیست!
هرچه باشد
میانِ این همه الفبا
تنها تویی که حرف نداری..
خدا حفظتون کنه دوستان. شاد و سلامت باشید :)
+ بُرو ای فَقیهِ دانــــا , به خُدای بَخش مــــــا را
تو و زُهد و پارسایی , من و عاشِقی و مَستی ...