شبانه نوشت :)




سلام عزیزای دلِ برادر :دی


چهارشنبه بود که همسر گفتن خوب برنامه ی فردا شب چیه؟

گفتم چی باشه؟

گفت کسی رو دعوت نمیکنی؟

منم که دندونم هنوز درد میکنه واقعا حال تنها چیزی که نداشتم مهمونی بود.. اما خوب چون همسر دوست داره و مهمونی خونش کم بود نگفتم نه.

گفت بگو آبجیت اینا بیان.

گفتم باشه اما فکر کنم انقدر وا رفته بودم از شنیدن پیشنهادش که کاملا تابلو بود. گفت اگه فردا بیدار شدی دیدی حوصله داری البته...

پنجشنبه ظهر بود که من دیگه تصمیم قطعی گرفته بودم بیخیال مهمونی شم..

فکر کن مهمون دعوت میکردم و تازه فکر میکردم چی بپزم و برم چند ساعت تو آشپزخونه وول بخورم :|

نزدیک برگشتن همسر بود که تلفن زنگ خورد..

الو؟

سلام عزیزم چطوری؟

قربونت آبجی شما خوبید؟

فدات شم برنامه ی شبتون چیه؟

(چون دفعه ی پیش هم من میزبان بودم با خودم فکر کردم خدایا چی بهتر از اینکه الان مطمئنا میگه شام بیاید پیش ما؟)

هیچی عزیز برنامه ای نداریم . (و مشتاق و منتظر با نیش باز)

پس ما میایم پیش شما .. مشکلی نداره که برای شام بیایم؟؟

من : :| :O

باشه عزیزم قدمتون رو چشم..  (اشک در شرف حلقه زدن تو چشمام بود :دی)


و همسر اومد...

بی حوصله با دندون درد دچار درد چی بپزم هم شده بودم..

گفتم قیمه بادمجون اما لپه نداشتم.

گفتم مرغ اما مرغ روز نداشتم..

هیچی دیگه یه مرغ محلی گوگولی برداشتم و درسته هم بود منم همونجور درسته پختمش.

تلفن زنگ خورد.

الو؟

خاله؟؟

جانم؟؟

کیک هم بپز برای شب.

:| باشه.

از اون کیکای بیخودت نپز که قابلمه ای هستاااا!

از کدوم کیک بپزم عزیزم؟

خامه ای بپز!

ببینم چی میشه گلم..


دختر خواهرم که 5 سالشه..

هر چی دستور کیکامو نگاه کردم دیدم کی حال داره باترکریم درست کنه :/ خامه هم که نداشتم.. راستش اصلا رو مود کیک نبودم ..


خلاصه که شب اومدن و رفتن.

شوهر خواهرم همیشه از دست پختم سلیقه ام تزییناتم یه جوری تعریف میکنه که تعریفش صاف میره تو قلبم ^_^

بعدش که رفتن اگر چه خواهرزاده ام یه کفگیر چوبیمو شکوند و یکی از تربچه مصنوعی هامم گاز زد جای دندوناش روش مونده اما واقعا حالم خوب بود.. با تمام خستگیم واقعا حس کردم چقدر جای شکر داره که خواهرم اینجاست ..

وقتی رفتن من و شوهری آخرین شب با هم بودن رو غنیمت دونستیم.. میوه خوردیم دوباره.. تلویزیون دیدیم..

بازی کرد و به من نشون میداد اون جنگای لج درار رو و من با کمال صبوری زل زدم به صفحه ی گوشیش و سعی کردم خاطره ی روزای سیاه اون لحظه ی کنار هم بودن رو خراب نکنه..


بعدشم خل شدم رفتم تو اتاق خوابمون رو تاج تخت رو پر از شمع کردم و انقدر رویایی شده بود که برای خودم عشق کردم..

همسر میخواست بیدار بمونه تا سحر... میگفت دیروقته بخوابم دیگه نمیتونم بیدار شم اونوقت تشنه میمونم..

کنارِ هم تو نور شمعا تا سحر بیدار موندیم و حرف زدیم و خندیدیم و گریه کردیم :)

آهنگ گوش دادیم..  براش آهنگ میرسم به تو مازیار فلاحی رو گذاشتم و میگم اینو من دادم مازیار بخونه که تقدیم تو کنم ..  میخنده و ضعف میکنه برام.. میگه من یه روز اگه دستت بدم دووم نمیارم.. زنده نمیمونم..


دیشب خوشبخت بودم و فکر کردم به هزاران زنی که یه روزی مثل من خوشبخت بودن اما ورق زندگیشون یه جور غیر قابل حدسی برگشته..

براشون آروم اشک ریختم.. براشون آرامش خواستم..

برای شوهرم حرف زدم و از همجنسام گفتم که همجنساش در حقشون جفا میکنن.

گفتم میترسم از آینده ای که نمیدونم چی در انتظارمه..

گفت من هیچ چیز نیست که تو یه زن بخوام و در تو نباشه.. هیچی..

وقت سحر که خوابیدم انگار بهترین خواب دنیا بود.. روحم سبک بود..

امروز هم که کل روز خونه بود و شب رفت شرکت..

فردا بعد کلاس میرم دندون پزشکی..  خیلی دندون درد اذیتم میکنه.. دیگه مسکنی ندارم که بخورم.. منی که اصلا قرصی نیستم و هر دردی رو ترجیح میدم بکشم تا قرص بخورم براش :((

اگه فردا بخیه دندونمو بکشه از پس فردا روزه میگیرم :)

خوب دیگه خدا حفظتون کنه.. شنبه ی خوبی در انتظارتون باشه :)


+ گر سر بِرَوَد فدای پایَت

  دست از تو نمیکُنَم رها من ----> سعدی


۲۲ خرداد ۰۲:۳۵ بابا لنگ دراز
ان شاءالله همیشه خوشبخت باشید؛تا ابد.
همه ی جوونا خوشبخت بشن اصن!
دخترای ساده هم گول پسر های نامرد رو نخورن و از احساس و جسمشون سو استفاده نشه :(

الهی آمین :)))

موضوع دختر ها جداست و اونقدری من تعجب نمیکنم وقتی یه رابطه ی دختر و پسری تو زرد از آب دربیاد یا بهم بخوره اما موضوع صحبت من همجنس های متاهلم بودن متاسفانه :((

۲۲ خرداد ۰۲:۳۹ دکتر میم
ماشاللا
واقعا خدا قوت

خوب بابت چی آخه :((

۲۲ خرداد ۰۲:۴۷ دکتر میم
بابت اینهمه کار و زحمت توی خستگی تون

مرسی

عزیزم چقدر خوشحالم وقتی انقدر حالت خوبه روابطت با شوهرت پر از آرامشه :)))
ایشالا همیشه خوشبخت باشید؛ ))
تو معلومه خیلی با سلیقه ای :)))

فدات بشم نگار جانم..


۲۲ خرداد ۰۳:۱۳ بابا لنگ دراز
همون اصن!

۲۲ خرداد ۰۴:۲۰ یا فاطمة الزهراء
ان شاءالله همیشه همه چیز خوب باشه
از صمیم قلب دوست تون دارم و خوشبختی تون رو میخوام ^_^
انقدر دلم میخواد از سمت تو خاله شم ^_^ بعد هی بیام بهت سر بزنم بیام دنبال تون بریم برای خرید لباس بارداری برای تو ^_^ البته لطفا صبر کنین من یک سال گواهینامه ام بگذره بتونم بیام تو جاده :))
دیگه اینکه دلم میخواد یه سری که رفته بودی شمال بیام شمال بریم جنگل باهم ^_^ من جنگل دوست دارم پایه ندارم دوستام میترسن o_O 
خلاصه که خیلی دوستت دارم و امیدوارم اتفاقات زندگیت همیشه خوب باشن و هر وقت هر چیزی رو خواستی دقیقا همونی باشه که صلاحته ^_^
چه مهربون شدم من :)) از من بعیده انقد ابراز احساسات D: من تقاضای ویدیو چک دارم فکر کنم عوضم کردن :)) 

قربونت..

ببینم مگه تو گواهینامه داری؟؟ الان تو شهر پشت فرمون میشینی؟؟

ای جان دیگه.... 
حتما منم همه ی اینا رو دوس دارم دلم اب شد.

تو همیشه مهربونی دیوووونه

۲۲ خرداد ۰۴:۲۵ الوچه بانوو
ای من فدای این روزای خوب تو بشم ابجییییم^___________^

خدا نکنه دخمممممل

زندگیتون پر از آرامش💖

ممنون شیرین جانم. برای تو هم همینطور.

سلام بلاگر جانم.
خوبی عزیزم؟
دندون دردت بهتر شد؟
ممنون که اومدی خوندیم.پستای تورو بسی دوست میدارم...
خخخ میگم چقدر خوبه که زن و شوهر یه چیزاییشون شبیه هم باشه و به قولی تفاهم داشته باشنا..
مثلا اگه شوهر من مثل شوهر تو بود...دوس داشت هی مهمون داشته باشیم و اینا من قطعا سکته میکردم.من و میثم از این لحاظ شبیه همیم.ت و وشوهرت هم همینطور.
میگم خداروشکر که خواهرت نزدیکته..واقعا نعمته..خداروشکر که تنها نیستی.منم دقیقا همین حسو نسبت به مامانم دارم...ینی دلگرمیم مامانمه که نزدیکه....
راستی من این خواهرزاده ی کوچولوی نازتو ندیده بسی دوست میدارما...
و این که بزنم به تخته چقدر تو و شوهرت از این شبای رمانتیک دارین با هم.والا منم دلم خواست...خخخ خودمو میثمو که تو این حالت تصور میکنم خنده م میگیره خوب.
الهی که همیشه قلباتون به هم نزدیک باشه و تو حس خوشبخت ترین زن دنیارو داشته باشی.
دندونت بدجور داره بد قلقی میکنه ها.
آخه من که دندون عقلمو جراحی کردم درسته که روز خود جراحی درد وحشتناکی کشیدم...اما همش برای توی مطب بودم...ینی تمام دردی که کشیدم موقع بیرون آوردنش بود..دیگه بعدش تو خونه درد نداشت...فقط دو روز مسکن خوردم..ژلوفن که همون جواب میداد و دیگه به درد گرفتن نمیرسید.بخیه هاشم حدود شش روز تو دهنم موند و اصلا درد نداشت...بعدشم رفتم کشیدم...
حالا امروز برو حتما نشون بده ببینیم چی میشه...نگرانتم عزیزم...
مواظب خودت باش گلم.

سلام اوایی..

اره امروز از وقتی بیدار شدم درد نداشتم. حس میکنم یه دندون دیگمه تو همون فک..
تو فکر میکنی ما زیاد مهمونی اینا داریمااا. ببین تو هر هفته میری خونه مادر شوهر مثلا دو هفته یه بارم یه وعده خونه مامانت.من سه هفته یه بار یا خودم میرم خونه ابجی یا اون میاد.دو تا دوست هم داریم که شاید دو ماه یه بار هم نبینیمشون. کلا بیشتر از ماهی دو تا مهمونی ندارم.
خواهرزادم.. بلاست خیلی.
دیوونه ای ها. خوب تو هم شمع روشن کن تو اتاق خواب میثمو صدا کن عکس العملشو ببین اصلا اون فضا خود به خود ادمو جذب میکنه.
اره این دندون کوفتی اذیتم کرد یه نمه.. 
فدات شم

۲۲ خرداد ۰۹:۵۰ زینـب خــآنم
احساس میکنم چقــد خونت ب این آرامش ُ اطمینان ُ محبت نیاز داشت
گواارااای وجودت  : *
عاقا من بی سوادم ! باترکریم چجوری درست میشه ؟ چیه اصن ؟؟  : دی
بهم نــخندیا ، شطرنجیم کن  : ))

قربانت عزیززززم.


الان که انتظار نداری دستورشو بگم آقا !! برای روکش و لا به لای کیک به جای خامه و فوندانته.

۲۲ خرداد ۱۰:۱۳ ♠Mãh§â♣ ...
امیدوارم همیشه همینجوری خوشحالو خوشبخت باشین :)))

ممنونم دوست عزیز.

۲۲ خرداد ۱۰:۵۱ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
خیلی دلنشین و آرامش بخش بود
لحظه لحظه ی زندگیت پراز این حسهای ناب.

ممنون مینا جووووونم.

به به فضای شاعرانه و عاشقانه ...
جون اصن ^-^ عشق ـه دلم قل قل کرد یهو از عشقتون ـا ، خوب باشید ایشالا همیشه ^-^
چقد خواستنی بود انتهای پستت ...
میگم ـا ، همسرتم بالاخره فاز مهمـونـی گرفت ، کاش از خدا یه چیز دیگه میخواست :))
عاشق خواهرزادتم که میگه از اون کیک بیخودات درس نکنی :)) واقعن با این لحن گف یعنی ؟! فسقلی ^-^
بعدشم این که کاش خودتم کلش بازی کنـی ^-^ خیلی خوبه ... من لولم 118 ـه ، البته خیلی خیلی کم بازی میکنم بیبی 138 ـه :)) 
وووی چقد ذوق داشتن این شمع ـا
میگم ـا ، تو از این شمع ـا که میزارن تو جا شمعی روشن کردی نه ؟! (از همین ـا که تو عکس ـه)
ولی دیدی تو این فیلم ـا همه ی خونه رو میکنن از این شمع کلفت سفید ـا ، که دیر سوزم هستن ... کوچیک و بزرگ و همه مدل ... خوب من اینجور وقت ـا میگم ایییییییییییییییین همه هزینه آخه ؟! فک کن اون شمع ـا متوسطش 20 تومنه ، نه بگیم 15 تومنه ، خو لامصبا دپرس میشین آتیش میزنین به مالتون چرا ؟! :دی حداقل 1500 باید بدی یه اتاق شمع روشن کنـی ،
بعد تو اون وانفزا که طرف میخواد خودشو بکشه ، کی میره خرید شمع ؟!
اینا همش برگرفته از فیلم "خشم و هیاهو" ـه اون تیکه که دختره شمع روشن کرده بود :))))
بعدشم اینکه همیشه به عاشقـی و بوس بوسی و اینا ...
خوب گریه دیگه چرا آخه ؟! بغل عشقولی مگه گریه داره ؟! یبار حالت خوب باشه دیگه هر بار میزنی زیر گریه :دی
اصن بت میگم بلاگر زرزوووو :)) [آیکون زبون درازی طولانــــــــــــی]

^___^
ووویی فدات شم :)

همسرم همیشه فاز مهمونی داره فقط با یکی از دوستامون چپ شده.اونم یکی دو ماه دیگه حلش میکنم :)
با این لحن؟ حتی بدتر! یعنی انقدر من خودم خندیدم و تعجب کردم..  کلا این مدلیه یا یه چیزو میبره تو عرش یا میکوبه.. مثلا هر وقت میاد به من میگه وای خاله خیلی موهات خوشگل شده تو خوشگل ترین دختر رو رمینی اما سلیقه نداری که اینم لب تاپه؟ این لب تاپ زشتتو بفروش یه دونه صورتی بخر :))))
ریحانه من کلش نصب کنم شوهرم باید تو همه چیزش نظارت داشته باشه به اسم راهنمایی اینای من بشینه با اونم بازی کنه.. آخرش یه خونی ریخته میشه بینمون :)

من سه تا دونه شمع طلایی دارم از این کلفت ها بقیش از همونا بود که تو عکسه. عاشق شمعم راست میگی خیلی گرونه :((  تو فکرم خودم یاد بگیرم درست کنم.. یه چیزایی بلدم یه روز سر حوصله شاید درست کنم :)

خشم و هیاهو رو احتمالا هفته بعد برم ببینم :)

قربونت :)

خوب گریه هق هقی نه که.. یه ذره اشک شوق و اینا ^_^

عه دیووونه >_<

۲۲ خرداد ۱۰:۵۶ من یک معشوقه هستم ...
من عاشق اون یه بیت شعرای اخر پستتم ^_^
سلام عزیزم. چه شب رمانتیکی😍😍 کاش همیشه همینجور باشید و حتی بهتر از این.
کاش من ابجی داشتم اصلا یهویی بی دعوت پاشو میذاشت فرق سر من ؛(( 
اخییی کیک میخواسته جوجه ^_^
یه حسی میگه براش کیک نپختی ؛/

جونم دیگه :))

قربانت. آمین..

الهی..  برای تو هم مهسا مثل خواهر میمونه دیگه :)

گفتم که رو مود کیک نبودم :)) کیک درست کردن برای من یه پروسه ی لذت بخشه دوست ندارم با عجله و بی حوصلگی درست کنم اصلا :)

۲۲ خرداد ۱۱:۱۰ جوجو کوچولو
من چشام درویشه راحت باشید تروخدا تعارف نکنید جان من :دی
دندون دردت چرا تموم نمیشه خب؟؟؟؟؟؟؟؟ :( ایشالا زود زود خوب شه :)

درویش نکن بابا صحنه نداشت :)

میگم فکر کنم یه دندون دیگمه داره درد میکنه اما تو همون فک :|

سلام

خدا رو شکر که به موقع صبوری کردی و انرژی منفی وارد زندگیت نکردی 

وقتی رو میگم که سر گوشی میتونستی اوقات تلخی کنی و نکردی

واقعا خودم هم تجربه کردم اگر یه کوچولو آدم در لحظه عصبانی نشه و دندون به جگر بذاره می بینه یکی دو ساعت بعدش همه چیز اتومات درست شد. نا گفته نمونه که خودمم همیشه  توان صبوری رو ندارم.

خوشبخت باشی

سلام به روی ماهت:)
بله حق با شماست.. من چندماهه خیلی صبور تر شدم البته به آسونی میدون خالی نمیکنم و خوشحالم از این بابت:)

اوخی عزیزم :)))))))

^_^

کامنتم کوووووووووو ؟! :((((((((((((((((

اونه هااااااش :)

دفعه آخرت باشه کامنت منو آخرین نفر تایید میکنیا کچل 
قلبم ریخ :دی

باشه باشه :))))

واااییییی کپلللللل چقدرررر از پستت انرژی گرفتم خیلییی خوب بود.انشالله همیشه شاد و سرحال باشی و اینطوری عاشقونه.

من عاشقه خواهرزادتم.دیگه نبینم براش کیکای مزخرف درست کنیا.بچه دلش خوشه به کیکای تو توهم که براش باب میلش درست نمیکنی:):):):):).ولی چقدر خندیدم به لحنه گفتنش قشنگ میزنه آدمو له میکنه که;);););););)

صبور شدیااااا و این خیلی خوبه تبریک میگم بهت بابت این صبرت.
یه دونی باشی واسه نمونه باشی♡♥

خدا رو شکر... ممنون همچنین.

خخخ غلط کرده بابا برا همون کیک قابلمه ایمم سر و دست میشکنه اما دیگه خامه ای خواسته بود گفت اونو بکوبه :)

اوهوم.. ممنون :*

چقدر این تیکه جالب،قشنگ و در عین حال تلخ بود

فکرکردم به هزاران زنی که روزی مثل من خوشبخت بودن اما ورق زندگیشون یه جور غیرقابل حدسی برگشته

:|

تلخ بود آرزو... 

من میشناسم این جور زنا رو و فکر کردن به اینکه حالا یه جور ناجوانمردانه ای اون خوشبختی از چنگشون درومده ازار دهنده است

ای جااان نی نی،اونم نی نیه مامان بلاگر.
من نی نی دوست.
داشتم این پستو میخوندم یهو رسیدم به شمعو اینا.اخ یادم افتاد به یه کلیپی،رفتیم عروسی،کلیپشون خیییلییی دااغون بودااا،اصن یه وضعی بود،ینی از فیلمای جم هم بدتر بود.مثل اهنربا بهم چسبیده،خدایی این چیه به ملت نشون میدین؟!والاا
ایشالا زندگیتون همیشه پرازارامش باشه عزیزجان.

^_^

وا! بدم میاد از اون کلیپا :|

قربونت خانمی

واااااای خودای من:)))
معلومه خواهرزادت به خودت رفده:دی
عجب زبونی خو خخخ


دس به فین فینت خوبه ها:دی
زود همه چیو فیلم هندی میکنی^___^
ازین شبهای قشنگم آرزوست:*

من خواهر زاده هام هر کدوم یه خبطی خطایی یه کار عجیبی یه حرف گنده ای ازشون سر میزنه ماماناشون فورا میگن به بلاگر رفته! آخه من چ هیزم تری به شماها فروختم :/

خخخ
احساسی ام دیه ^_^

ای جانم حتما میشه :)

۲۲ خرداد ۱۳:۲۳ یا فاطمة الزهراء
تازه دارم میرم بگیرم :دی 
الان رانندگی رو بلدم ولی گواهینامه رو نمیدونم چرا تنبلی میکنم :| قرار شده اولین کار بعد کنکور بگیرم :| امیدوارم دیر نشه :)) 
البته شما میتونین اقدام کنین من با بابام میام :دی 

ای جانم..
ایشالا کنکور که دادی من هر روز بعدش بهت یادآوری میکنم :)

خخخ بابای تو خیلی اعصاب داره انقدر دل به دات میده هاااا.. برو دورش بگرد :)

خوشحالم که شب خوبیو داشتین
شمع تو اتاق تاریک رمانتیک
گرسنمههه😯😦😦

قربونت عزیزم..

خدا بهت توان بده.

دندونت چه طوره بلاگر جونم؟
اره امکانشم هست یه دندون دیگه ت باشه کلا.
رفتی بخیه هارو کشیدی؟

امروز درد نداشتم عزیز خدا رو شکر. اره بخیه رو کشیدم.

عزیزم خدایه اون زنی ک با هزاران امید اومده توی ی زندگی و ب خاطر شوهرش با همه جنگیده و همه سختی هارم تحمل کرده و ب تنها چیزی ک فک کرده این بوده ک شوهرش مردش وقتی میاد خونه اونو اغوش میکشه میبوسه و اخساس دروغیش رو تو قلب زنش جا میده هم بزرگه...انقد خدا بزرگه ک وقتی اون زن ب گذشته سوختش و اینده نامشخصش نگاه میکنه دیگ نمیترسه ..خدا اونقد بزرگه ک اون زنو قوی  میکنه..نمیذاره کسی واسش دل بسوزونه ..مطمن باش اون زن وقتی برمیگرده ب گذشته و یادش میاد شوهرش بهش گفته هیچ زنی نمیتونه تو قلبم جای تورو بگیره حتی مادرم ..فقط ی لبخند میزنه و گریه نمیکنه..خدای اون زن بهش ی قدرتی میده ک وصف نشدنی هس ..قدرتی ک حتی واسع ی لحظه هم اون زن شوهرش رو نفرین نمیکنه

آخ من فدای تو بشم . واقعا آدم از آیندش خبر نداره..

همه ی زنا اینجوری نیسنن. واقعا بعضی ها داغون میشن و نمیتونن حتی ظاهرشونو نگه دارن.

وویی چه پست خوبی
عشقتون مستدام گلم

فدای میترای قشنگم

اتقاقا اونایی ک ظاهر رو حفظ میکنن از بقیه داغون ترن

:((

بلاگر جونم میدونم خیلی نبود من رو حس نکردی!! اما ببخشید که کامنت نمیذاشتم. خیلی تو وب نبودم به علت نبود نت. بسته میخریدم فقط برا چت با مجید که اونم سریع تموم میشد
خدایی خیلییی خوشحال شدم که با همسر ی شب عالی رو گذروندی. کاش همش بیای بگی بازم در حال لاو ترکوندنین!
دندونت خوبه؟ نبینم دختر خوشگل ما مریض شده

خخخ سارایی :))
عزیزم من کمبود بچه ها رو از رو پست هاشون احساس میکنم چون گاهی پیش میاد یه دوره کامنت نذارن به هر دلیلی.تو هم که قربونت برم چون سالی یه بار پست میذاری اصلا نفهمیدم نیستی :)
آخ من فدای تو بشم :)

بهتره عزیزم.. خوشگلم خودتی :*

سلام عزیزدلم.
خوبی؟
خوب خداروشکر بخیه هارو کشیدی...الان که درد نداری؟
من دیگه بعد از بخیه ها خوب شده بودم....
خخخ حلیم..من خیلی دوس دارم..تمام روزای ماه رمضونم بخورم بازم سیر نمیشم.
اره اون سکرته بدجوری فکرمو مشغول کرده..دوس دارم که بشه.برام دعا کن...

سلام گلم قربونت :)

نه عسل اونقدری که اذیتم کنه نه اما هنوز دهنم مث قبل باز نمیشه که برم اون یکی رو هم جراحی کنم.. وای خدا بهم رحم کنه اصن..
منم دوست دارم اما نه دیگه هر روز ^_^

ایشالا بشه.. به نظرم خیلی چیزهای نشدنی تو زندگی تو انقدر حرف نمیزنی بیشتر فکر میکنی نمیشن :/

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان