نیمه شبونه نوشت :)


بامداد یکشنبه

سلام عزیزانم :)

من که حالم عااالیه.. حال شما هم امیدوارم خوب باشه :)

دارم از بهار لذت میبرم.. خدایا شکر گویان :))

چند روز پیش داشتم تو خونه راه میرفتم که متوجه شدم یه چیزایی رو شونه هام میلغزه.. یه حس خوشایند مو بلند گیسو کمند بودن باز دوید زیر پوستم^_^

هرچند که موی کوتاه کوتاه حس میکنم بیشتر بهم میاد اما کلا موهامو دوست دارم. پرپشت و خوش حالت... یه جوری که اگه من جای شوهرم بودم برای زلف یار شعر میگفتم اصن ^_^
 از پارسال که کوتاه کوتاهشون کردم به خودم قول دادم دیگه نزنمشون تا دوباره مثل قبل عقدم بلند بلند شه :)

با شریک زندگی هم خوبم.. یه جوری که میشه بعد اونهمه شوعر شوعر کردن الان باز بهش بگم همسر جان :)

پنجشنبه برای شام مهمانی خونه ی آبجی بودیم :) بدجوری جای همه خالی :)

بعد برای جمعه هم اصرار کردن باز شام بریم اونجا.که رفتیم.

بهشون گفتم اگه بچه های خوبی باشن هفته ای دو بار شام میریم خونشون ^_^

جمعه دوست مشترک من و آبجی هم بود..

نی نیشون بد قلق شده بود اما بغل من آروم میشد.. بعد بابای بچه میگفت بلاگر خانوم امشب ثابت کردی که صلاحیت دنیا آودرن یه سه قلو رو داری :)
شب خوبی بود همه شروع کرده بودن از خاطرات باحال قبل ازدواجشون تعریف کردن.

تازه دیشب فهمیدم که آبجیم و شوهرش رو یه بار گشت تو پارک گرفته بود.بعد شوهر خواهرم یه عالمه خوراکی خریده بود به ماموره داده بود نبرده بودشون بازداشت گاه >_<

بعد منم تعریف کردم چجوری تو روز خواستگاری من شوهر آبجیم اومد که بشینه یهو زااررررت شلوارش از فاق یه طوری پاره شد که خواهرم چادر آورد دورش پیچید تا بلند شه بره شلوارشو عوض کنه و هممون مردیم از خنده اون روز :)))

بعد آبجیم خواستگاری دوستشو تعریف کرد که هی مادر عروس شوهرشو صدا میزد آقای فلانی تشریف بیارید کارتون دارم.هی حرف میومد وسط مرده نمیرفت. هی آقای فلانی باهاتون کار واجب دارم. هی نمیشد بره. تا آخر گفت آقای فلانی زیپ شلوارتون بازه ^_^

واااای خدا مجلس خواستگاری از این شاد تر اصلا ؟؟؟

جمعه اولین شب هفته ی تنهایی من بود.
شب خونه ی آبجی موندم..

امروز ساعت چهار برگشتم خونه.. تن ماهی به دست برای همسر :)

همچنان بازی میکنه اما نه دیگه یه جوری که اعصاب خرد کن باشه.. این چند روز یه کم مراعات کرده..

امروز میگه دوستم داری؟

میگم آره.

میگه اما یه وقتایی قشنگ ازم بدت میاد..

میگم آزارم میدی !

نگاه میکنه میگم آدم شو خواهشا..

میگه هستم..

میگم آدم شو.. انقدر بازی نکن.. مگیه بابا امروز فقط نیم ساعت بازی کردم که..

میگم فردا هم آدم باش.. تو سفر هم آدم باش...همیشه باش..

میخواد در مورد سفر باز حرف بزنه باز خالی ببنده که بازی نکردم دستامو میذارم جلو دهنش محکم فشار میدم... میگم فقط بگو چشم بحث نکن!

غش میکنه از خنده ...

میگم اصلا یه قراری میذاریم.هر وقت تو از شور به در کردی و من عصبی شدم از بازی کردنت گوشیتو خرد میکنم..

میگه دیوونه نباش.

براش قسم میخورم که اینکارو میکنم.

میگه میرم یه گوشی بهتر میخرم.

براش قسم میخورم که گوشی جدید و قدیم حالیم نمیشه اگه بازیت آزارم بده ده بارم گوشی بخری باز میشکنم..

با گفتن عجب دیوونه ی کله خری هستیااا به بحث خاتمه میده :/

و من به این فکر میکنم که میدونم این بحث اینجا تموم نمیشه و به عمل میرسه. شوهر همیشه قول بده عمل نکنِ خودمو میشناسم :|

راستش یکی دوروزه با یه حس خاصی بهش فکر میکنم. یه چیزی که دلم نمیخواد اسمشو بذارم دلسوزی هاا اما یه چیزایی هست که...

من همیشه آدم اجتماعی هستم.اگه پیشقدم نشم برای آشنایی حداقل کسایی رو که پیشقدم میشن مایوس نمیکنم.اما شوهرم اینجور نیست.هیچوقت تجربه نمیکنه دوستی های جدید رو.حتی آشنایی های جدید رو. خوب در این مورد من خوشبخت ترم.

هر اتفاقی که میفته برای من یه راهی هست که خلاص شم از هزارتا فکری که سرمو دارن منفجر میکنن.من مینویسم یا راحت از دردم برای کسی حرف میزنم و از این بابت خیلی خوشبختم اما شوهرم اینطور نیست..

وقتی خیلی شادم میتونم یه شهرو به ولوله بندازم.میتونم شادی و انرژیمو وسعت بدم .قر بدم اصلا... اما شوهرم اینجور نیست.کلا شادی و غمش تو خودشه..

من اگه از کسی ناراحت بشم حتی اگه نگم میتونم ناراحتیمو به طرف نشون بدم اما اون اینطور نیست..

من اونجوری ام که تو جمع غریبه زود میتونم به حرف بیام و خودمونی شم یا بدرخشم تو جمع فامیل و اینا اما شوهرم معمولا نگاه میکنه و گوش میده...

این وسط همه چیزش با منه.. فقط برای منه که بلند بلند ممکنه سالی چند بار قهقه بزنه.. برای من فقط درد دل میکنه.. برای من از حسرتاش میگه... فقط برای شادی من گاهی میرقصه به مسخره یا حرکاتی که میدونم پیش خواهرشم روش نمیشه بکنه..
یه جنبه هایی از شخصیتشو که به هیچکس نشون نمیده فقط به من نشون میده..

میدونم اینا تقصیر من نیست و اینا ضعف های خودشن .
میدونم من همیشه هولش میدم به سمت مثبت یه جور که رها شه از بند یه سری چیزای عجیب اما بیشتر اوقات نمیشه..

اما گاهی که بخاطر بازی از منم دور میشه و ساعتها نه میخنده نه حرف میزنه نه چیزی و میبینم چجوری هر روزش کسالت بار تر از روز قبله ناراحتش میشم..
وقتی از منم دور میشه یا انقدر منو عذاب میده با این بازی که واقعا میخوام ازش دور بشم که آرامش بگیرم و یه جوری میشه که دیگه پیش منم نمیتونه حرف بزنه یا بخنده یا همین کارای معمولی ناراحتش میشم..

الان که میبینم بعد اینهمه روز سر سنگینی و اخم من و دوری خودش اینهمه چیز میز تو وجودش مونده بود ناراحتش میشم...

خدایا این بازی لعنتی رو از زندگی من کم کن! از چشمش بنداز.. خوب نمیتونم دیگه ببینم اینقدر به خودش به من به زندگیمون صدمه میزنه...

.........................................................................................................................................................

+ باز داره ساعت خوابم هر شب عقب و عقب تر میره :|

+ چقدر جناب مشایخی عشق بود تو برنامه ی آقای مدیری...

+ آیا وبم الان آهنگ داره؟؟ براتون پخش میشه؟

+ کتاب خریدم..  شازده کوچولو و کوری :)

+ حتما حتما حتـــــــــــــــما برید اینجا و عکس پست رو ببینید :)

+ مَرا به هیچ بِدادی و مَن هَنوز بَر آنَم / که از وجودِ تو مویی به عالَمی نَفُروشَم :)

+ سعدی


سلام بلاگر جانم.
صبحت بخیر عزیزم.
خوشحالم که این پستت آروم تر بود و تو خوبی..
خوشحالم که بازیش کمتر شده و اعصاب تو اروم تو...کاش همیشه همینطور بمونه..
بله وبت آهنگ داره و پخش میکنه...یه آهنگ ملایم که بدجوری با نوشته هات همخونی داره و حسابی وجودش مزه میده.
میگم تو چقدر قشنگ مینویسی...بهت میخوره روانشناسی چیزی باشه..
وقتی تو از خودت و خصوصیات اخلاقی و اینامینویسی آدم هوس میکنه به درون خودش سفر کنه و خودشو کشف کنه...
میگم چقدرخوبه که این همه خصوصیات خوب داری..من کلا آدم آرومیم...ساکت و آروم..خجالتی نیستم...اما نمیتونم جمع شلوع کنم و اینا...خخخ برای همین همنشینی با آدمای پرانرژی و شاد رو خیلی دوس دارم.
من و تو اگه نزدیک هم بودیم شک ندارم که دوستای خوبی میشدیم.
همیشه به مهمونی و گردش باشی الهی.
روزت بخیر.

سلام به روی ماهت عزیزم..
ممنونم ازت :)
جدی؟ کاش برا خودمم پخش بشه خوب.. نمیدونم چرا بقیه جواب ندادن :/
ووووویی تو چقدر منو خجالت میدی اصن ^_^
خوب هر کدوممون یه شخصیتی داریم.. من فقط فقتایی که ناراحتم از درون میتونم تو جمع بیکار و بی حرف بشینم وگرنه نمیتونم ورجه وورجه نکنم :)

آی عزیزززم.. واقعا...

ممنون روز تو هم خوش آوا جونم..

سلام عزیزم 
خیلی خیلی کیف داشت خوندن پستت 
ایشالا همیشه همینجوری باشید 
کتابه اگه خوب بود بگو منم بخرم 
تصمیم گرفتم اگه دختر خوبی شم هی ب خودم کتاب خوب جایزه بدم 
حلق قورباغه :)))))

سلام جونم :)
خدا رو شکر..
ممنونم..

شازده کوچولو که خوبه.. میمونه کوری که اونو بهت میگم حتما :)

خیلی کار خوبی میکنی :)

آره خیلی باحال بود :)

۲۲ فروردين ۰۹:۵۹ زینـب خــآنم
: )))))) واااای چه اتفاقاتی توی خواستگاری ، من اگ بودم روی زمین پهن میشدم از خنده ، خواستگار ُ غیرخواستگارم واسم نداره  : دی
اگ همه چیزش با توئه ، تو به حرف بکِشش ، تو ی کاری کن ک همش با تو حرف بزنه ک خالی بشهـ
فک کنم بیشتر مردا همین جوری ان ، خودشون بیشتر اذیت میشن ، مخصوصا اینک در حد خانوما گریه نمی کنن  : دی

:)))) بابا آبرو داری کن !
خوب همین جوری هم هست.. واقعا هم من به حرف میکشمش اما خوب یه جایی میرسه دیگه خالی شده و حالش خوبه دیگه.. اون وقت دیگه میره سراغ بازی.
بیشتر مردا اینطوری ان؟؟  من واقعا اتفاقا کمتر مردی دیدم مثل شوهر من باشه..  کلا تو جمع ساکته .. هر چقدرم بحث براش جذاب باشه تمام تلاششو میکنه شرکت نکنه..

۲۲ فروردين ۱۰:۵۸ εℓï -`ღ´- εɓï
سلام شـب زنـده دار...چقد خـوبه که هر وقت بخوای میای و مینویسی...من که ساعت 12باید خاموشی همه چیـو بزنم...

از بــس این هم اتاقیـه من خودخواه و تخسـه[خواهرم]

هوووم چقـد پستت ارامش داشت..کلی حرف خـوب و قشنگ...که حرفایی که راجب همسرت گفتی تو وجود همه اقایون هس...

اما همسر شما یکم خوددار تره...

و یه همسر جیگر مثه شما داره که همش از سروکولش بالا بره و حالی به حالیش کنه *_*   ^_^


ان شاءاالله همین جوری بمونید...الهـی امیـن

سلام عسل :)  نه بابا خوش به حال تو. گاهی خوبه یه زوری بالا سر آدم باشه آدم به موقع بخوابه :)

حالی به حالی  :))))

قربانت برم الناز جان :*

۲۲ فروردين ۱۱:۱۹ پونه پلویز
چه عکس زیباییی احسنت اصلا من از بچگی آرم بوده حلق قورباغه رو ببینم:)))))
شوهرت ک تنها دوستش تویی چرا تو رم اذیت میکنه:| 
همون خورد کردن گوشیش بهترین راهه پیضقدم شو بگو برای ابنده بود :)))))

واقعا جالبه ^_^ خدا رو شکر هر چی نشد تو به آرزوی بچگیت رسیدی خخخ
همون دیگه.. چون معتاده :)
^_^

پخش میشه.
منم نمی تونم با کسی گرم بگیرم. انقد سخت یخم باز میشه که اوف.

که اینطور..

دوست داشتم میشد گاهی پیشقدم شم برای اشنایی.عاشق اینایی ام که سوار اتوبوس که میشن فرتی با بغل دستیشون باب صحبت باز میکنن.

۲۲ فروردين ۱۲:۵۵ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
اول از همه حلق قورباغه تو حلقممم

بعدشم پوکیدم از جریانات خواستگاریاااا...واااای مگه میشه همچین چیزایی!!!! کرکر خنده بودن

الهی صدهزار مرتبه شکر ک ارامش و عشق بازم برگشت ب زندگیتون...

علاوه بر حلق قورباغه نوشتنتم تو حلقم

همین هله هوله ها رو کردی تو حلقت معدت اونجوری شد دیگه..

چه بسا از وبلاگ من چیزی گیر کرده بود اونجا..
قربونت برم :*

من هدییه استم یک قُل از یه سه قلویی که یک سال تمام کلش رو دیوونه وار بازی میکردم .
اولا که خدا نکنه سه قلو دار شی که نمیدونی چقد سخته نمیدونی چه ها به روز ادم میاد بااینکه بعدش همه چی خوب میشه ولی بیچاره میشه ادم :) بگو دیگه برات ع این دعا ها نکنن
دوما اینکه نمیدونم بازی همسر شما چیه ولی من کلش اف کلنز رو به طرز وحشیانه ای بازی میکردم .دانشگا نمیرفتم که خونه باشم بازی کنم ولی بعد یه سال و خورده ای از سرم افتاد ینی تبلتم خراب شد و بعدم که درست شد دیگه جذابیتش تموم شده بود برام امیدوارم همین اتفاق برا همس شمام بیفته به زودی:)

وای چقدر باحال سه قلو :))
اتفاقا منم گفتم بهش.. دوستم دوقلو داشت دیدم چه عذابی کشید بنده خدا :(
آره  عزیز همون کلش آف کلنز :/  خوب اعتیاد شوهر من بدتره.. تا چند ماه پیش همش خونه بود هممممش سر بازی.. بعد ما خریدامون میموند.کارای مردونه ی خونه میموند تاااا حتما یه دعوا بشه انجام بده.. بعدش یه تصادف کردیم.. گوشیشم خراب شد بازیش کلا چون متصل به جیمیل نبود پرید.. تو اون حال بعد تصادف با پای لنگان سر زخمی سینه آسیب دیده رفت باز بازی نصب کرد ...  اما چون خیلی به اختلاف و بگو مگو خورده بودیم و تصادف هم بد بود یه جورایی خدا رحم کرد چشمش ترسیده بود بازی نکرد تو خونه و فقط تو شرکت بازی میکرد..
اما فقط دو ماه...
الان باز شروع کرده.. نه به شدت گذشته اما خوب میرسه به اونجا دیگه..
الان یه ساله بازی میکنه..
همه هم اولش گفتن کم میشه به مرور زمان...
اما الان چهار تا اکانت داره با چهارتاشم بازی میکنه :((
واقعا نمیدونم چی میخواد بشه که برای شوهرم عادی شه از چشمش بیفته دیگه حوصلشو نداشته باشه و این حرفا :/

۲۲ فروردين ۱۳:۴۹ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
عاقا راستی اهنگ واسه منم پخش نمیشه.

خخخخخ....واقعناااا...بسکه این وبلاگای شمارو کردم تو حلقم اینطوری شدヽ(^。^)丿

عه نمیدونم چرا ... :/

:))

۲۲ فروردين ۱۳:۵۱ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
یه چیز دیگه...
منم توی روابط اجتماعی دقیقا مثل توام (´∀`)
فکر کنم زوج خوبی بشیم
نظرت چیه؟(^_・)

جووون اصن :)

خداروشکر که الان شرایطتت بهتر شده
بنظرم خیلی خوب شد که بهش گفتی بازم جریان بازی زیاد شه گوشیو میشکونی
گفتنش بهترازین بود که یهو انجام بدی چون خیالت راحته که قبلا تذکر دادی

اون چادر جریان خواستگاری جالب بود
قورباغش زشت بود :/

راست میگی خوبه که تذکر دادم :)

دلت میاد؟ به اون نانازی ^_^

راستی چه قالب های پر انرژی میزاری :))
اهنگ وب برامن که نمیخونه ;-)

عزیزم :))

نمیدونم چرا :/

وای مردم از خنده سر اون دوتا خاطره ی خاستگاری :)))))

تو مشخصه آدم گرم و صمیمی هستی. همینم خیلی خوبه که شوهرت حداقل برای تو میتونه یه حرفای رو بزنه..کاش اون بازی نبود و نباشه...
ولی جدی گوشیش رو بشکن :دی

خیلی باحال بود واقعا :)))

آره واقعا خدا منو حفظ کنه.. ^_^

همچنان عاشق حمایتتم :) ایشالا ..

۲۲ فروردين ۱۵:۲۲ جوجو کوچولو
وای پست منو پیشنهاد دادی  عایا؟؟؟؟ >.<
ای من فدات بشم خببببب ^__^
ببین زندگیتون داره بهتر میشه دعای منه :دی
خدا بازی رو از همه زندگیا با تیپا پرت کنه بیرون :/ خواهر من ی مدت بدجور معتادش بود :/
کوری قشنگه :)

آره عسلم عاشقش شدم آخه..
جیگرتو بخورم :)

عزیزم قربون دل مهربون و دعاهات :)

آمین.

:)

قربونت برم عزیزم من امروز یکمی بهترم.
مشغول رمز دادنمم بعدشم پستمو مینویسم.
قربونت.

:)

به به چه حس خوبیه دیدن آرامش دوستم,امیدوارم همیشگی باشه آرامشتون 
عکس قورباغه باز نشد برام:-(
و اون اتفاقات داخل مجالس خاستگاری وویییی^_^خیلی باحال بودن 
در مورد رفتار شوهرت و با همه گرم نگرفتنش ازنظر من خیلی ام باحاله,من ترجیح میدم طرف سنگین رنگین بشینه تا جور دیگه ش^_^  عجیبم خودتی;-)

آرامش من میترایی ربطی به آروم بودن رابطه نداره.. من از درون خودم این حسو دارم :)

ای بابا باز امتحان کن خیلی جالبه :)

خیلی:))
سنگین رنگین باشه.. جلف نباشه.. اما اجتماعی باشه عزیزم..

۲۲ فروردين ۱۶:۴۳ ستاره ی باران جاودان
بهش حق بده جانم خب درونگراست 

آهنگ برای من پخش نمیشه 

داستانای خواستگاری عالی بودن 

از درونگرا سبقت گرفته جانم :/

خاک تو سرش :/ نمیدونم چیکارش کنم هر کدی میزنم برای خودم پخش نمیشه.. اینجا فکر کنم فقط برای آوا پخش میشه :))

تا داستان بعدی خدا یار و نگهدار شما :)

نه مثل اینکه واقعا تصمیم گرفتی سر قولت به من بمونی و هی فرت و فرت منو خوشحال کنی
حیف بودم من واقعا
یه کمی دیگه بیشتر به خودت برسی و نقاب های بیشتری از وجودت کنار برن و واقعی تر بشی خیلی راحت آغاز کننده خیلی از دوستیها هم خواهی بود
همسرت هم که گره هاش رو باید بتونه خودش باز کنه
ازش بخواه بنویسه

ای جووون آره دیگه :)

هووم اولین بار که تصمیم گرفتم شجاع باشم تو آغاز برای کلاس زبانم بود.. از جلسه ی دوم که رفتم قاطی بچه ها شدم.. خیلی هم تجربه ی خوبی بود :)

چی بگم :/

آهنگت هم برای من پخش نمیشه

ای بابا :(

سلام بلاگر جان! خوبی؟!

ینی گیج و منگ اومدم :/

فقط خوندمت..

قورباغه...

حالم بده بخدا.. اینو هم دیدم بالا اوردم..


سلام خوشگل خانم :) ممنون.

عزیزم ^_^

دیوونه چطور دلت اومد بالا بیاری .انقدر نازه آدم دوست داره بذارتش تو قلبش :)

۲۲ فروردين ۲۱:۵۴ دختر ـــَ ک
اووووووووووو همه اینا رو گفتی از خودت تعریف کنیا کلک:دی من خیلی باهوشم زود میگیرم قضیه رو
همسرِ نمونهِ تنِ ماهی پزِ مو یکم بلند شو البته خشنِ به قولِ همسر دیوونه

ای بلا خوب مچ آدمو میگیریااااا :))

^_^

۲۲ فروردين ۲۱:۵۵ دختر ـــَ ک
عههههههههههه یعنی کامنتم پرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نــــــــــــــه خیر :)

۲۳ فروردين ۱۰:۵۴ لی لی (لیلی نامه)
عزیزم..
چقد با خاطره های خواستگاری خندیدم:)))) عالی بودن...
همیشه لبتون خندون باشه...
برای این مشکلاتی که به ذهنت میرسه با یه مشاور مشورت کردی?

فدات بشم همیشه خنده به لب باشی..

اره مشاوره هم گرفتیم دوتایی :/ به شوعرم گفت بین زنت و گوشی یکیو انتخاب کن که البته شوهرم به این نتیجه رسید کسی صلاحیت اینو نداره تو چنین شرایط انتخابی قرارش بده و بازیشو ادامه داد :/

سلام عزیزم
من یت گوشی میام آهنگ برام پخش نمیشه
شخصیت تو و همسرت دقیقا بر عکس منو شوهرمه ، البته من زیادم آروم نیستم ولی به شر و شوری شوهر مم نیستم
خدا رو شکر که زندگیت داره آروم میشه
بحران زندگیتو خوب مدیریت کردی 

راستی شناختی منو
در ضمن پستت رمز نداشت

سلام جونم..

اره عسل شناختم.. برا تنوع بود ^_^

۲۳ فروردين ۱۱:۳۲ پونه پلویز
اومدم وبت و باز کردم یهو هنگ کردم:))))))
یاسر شوهر دختر دایی منه گفتم خدایا نکنه وب و اشتباهی اومدم :))))))))
وای دارم میمیرم از خنده:))))
دختر داییمم شاعر حنانه حقیقت:)اینم شوهرشه شاعره بچشون فقط ب سن شاعری نرسیده:)))

وای خدا جدی میگی؟؟ آره میشناسم خانم حقیقت رو دوستش دارم.. 

بچشونم باحاله میبینم عکساشونو گاهی..

۲۳ فروردين ۱۱:۳۳ پونه پلویز
چرا نشد برا پست جدیدت کامنت بذارم عایا؟ :|

زیرا کامنت دونی رو بسته ام :)

۲۳ فروردين ۱۱:۳۵ پونه پلویز
صداااااشوووووو جوووووووونم:)
عاشق صدات شدم:} بیام خواستگاری؟؟؟:)

^_^

نه نیا قبل تو یکی عاشق صدام شد دیگه زودتر جنبید منو گرفت :))

۲۳ فروردين ۱۱:۳۸ εℓï -`ღ´- εɓï
من نشده بود تا الان ویسای قبلیتو گوش کنم...

وااای که چ چیزایی رو از دست دادم:(((

برم ببینم ویسای قبلیت هس هنووو


^_^


عالـــــــــی بـود:*

وای عزیزم...

ققط تو وب قبلی یه شعر قشنگ داشتم اینجا فقط برای عید یکی خوندم که دوستش ندارم نرو گوش نده ..
قررربونت.

۲۳ فروردين ۱۲:۴۰ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
برم تووو صدااات...
خیلی جیگر بود.
راستش میخوام ازین ببعد هی برم توی همه چی
بجای اینکه بکنم تو حلقم خخخخ
اینجوری دردسرش کمتره (>y<)

ای خدا از دست تو ...

نخوری اینور اون ور فردا بگن یه چیزی تو مغزت گیر کردددددده...

۲۳ فروردين ۱۲:۵۸ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
خخخخخ...
حواسم هس،کلاه ایمنی میزارم سرم ;-) 

باشه :))

یک کلام ختم کلام
من فدای تو و اون صدای قشنگت :*

عزیززززم.. مممون از لطفت .

قربونه صدات زینب.ووییی بیا برو خواننده شو اصن.
آقا خیلی ش رو غلیظ میگی.عادتته؟؟؟یا خودت میکشیش؟؟؟

دیوونه ای به خدا..

اقا باز به شین های من گیر بدید دیگه شعر نمیخونمااا...
خوب شینم اونجوریه دیگه مگه من بیمارم بی خود غلیظش کنم؟؟  خود به خود سوت میزنه یه نمه :/

کاش میشد صدای تو را بوسید^_^

   تو دلری با من چه میکنی میترا؟؟ 

:)))))
فدای محبتت دختر

۲۳ فروردين ۱۹:۵۰ خانوم خونه
چه عکس توپی....تا حالا حلق قورباغه ندیده بودما...خخخخ
عزیزم فدای صدات....
ایشالله همه بازیها از همه گوشیا منقرض بشن

منم همینطور ^_^

قربونت برم..

آمین :)

خااااااانم هنرمند وویس گوش کردم :))
قبلیه که گزاشته بودی برام باز نمیشد 

من رابطه خوبی با شعر ندارم
یعنی اصلا منظور شعرو و ادبیات و حس شعر رو درک نمیکنم :))

ای وای بر من..
شعر و فهمیدنش و لذت بردن ازش و مست شدن باهاش یه نعمته...
از تک بیت های حضرات سعدی و مولانا شروع کن شاید اثر کنه...
من شده با یه تک بیت نفسم تو سینه حبس شده..
مثلا اینا رو ببین:
هر صباحی غمی از دُورِ زمان پیش آید
گویَم این نیز نَهَم بَر سَرِ غمهایِ دِگَر
باز گویَم نه که دورانِ حیات اینهمه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر
*******************************
من از حکایَتِ عشقِ تو بَس کُنَم؟ هیهات
مگر اَجَل که بِبَندَد زبانِ گُفتارَم...
*******************************
گَر طبیبانه بیایی به سَرِ بالینَم
به دو عالَم ندَهَم لذتِ بیماری را


حالی به حالی نمیشی خدایی از این شعرا؟؟؟ قند و شکرن اصن :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان