ستایش نوشت :(

سلام :)


در پی جریان مورد تجاوز واقع شدن و با چاقو کشته شدن و بعد با اسید سوزونده شدنِ ستایشِ 6 ساله ی افغان به دست پسر ایرانی,

یه عده اومدن فیسبوک و باقی فضاهای مجازی برای همدردی پست گذاشتن و به شدت محکوم کردن این جریان رو.

بعد زیر پستاشون هم مثلا نوشتن :

من ستایش هستم.

من دوست مردم افغانستان هستم.


من هم مثل اکثریت قریب به اتفاق آدم هایی که این پستها رو خوندن با تاسف و اشک تو چشم خوندم و هنگ کردم..  و خوب خیلی هم برام قابل ستایش بود این سبک همدردی.

بعد یه عده ی دیگه با کامنت های کم و بیش خواهر مادری :/ گفته بودن چرا مساله ی ایرانی افغانی بودن رو عنوان میکنید و بحث نژادی راه میندازید؟

بعد گروه اول در جواب براومده بودند که اگه جریان برعکس بود باز هم میگفتید نباید بحث نژادی بشه؟؟

و من همچنان حق رو به گروه اول میدادم..

اما امشب..

امشب که ساعت هشت و نیم داشتم از کلاس برمیگشتم .

امشب که از کنار ساختمون های نیمه کاره که معمولا یکی دو تا کارگر توش میمونن شبا که مصالح دزدیده نشه رد میشدم.

امشب که تو کوچه ی خلوت از ترس  دوان دوان خودم رو به خونه رسوندم و همش توهم این که الان یکی دنبالمه با من بود ,به گروه دوم بیشتر فکر کردم..

به نظرم ذات این جریان اونقدری قبیح هست که مساله ی ملیت فاعل و مفعول اهمیتش خیلی کمرنگ میشه..

به نظرم تو پست های گروه اول به اون چیزی که توجهی نشده بود زنا و دخترای امثال منن..

زنا و دخترای امثال من که تو چنین شهرایی زندگی میکنن که جمعیت افغان توش زیاده و حالا هرچقدر که قبلا میترسیدن به خاطر مسایلی که کم نبوده تعدادشون ,باید هزار برابر بیشتر بترسن که مبادا وسیله ی انتقام واقع بشن :((


اونم تو شرایطی که خانواده ی ستایش اونقدری فهیم بودن که تاکید کردن مساله ربطی به ایرانی و افغانی بودن نداره و اون پسر ممکن بود این بلا رو سر یه دختر ایرانی بیاره ...

چی میشد اگه فقط با خانواده ی ستایش همدردی میکردید؟؟ چی میشد یه شبه به فکر این نمیفتادید که حق افغان ها از نظر نداشتن حق بیمه و و جای دو نفر کار کردن و با حداقل حقوق کار کردن  چقدر تو کشور ما تضییع شده؟ چی میشد دو تا ملیت که دارن کنار هم زندگی میکنن بیشتر از این به جون هم نمینداختید..؟؟؟

حالا اگه همین فردا یه اتفاق مشابه فقط برعکسش برای خونخواهی بیفته... همین گروه اول صداشونم درنمیاد :((



۳۰ فروردين ۲۱:۳۶ اقای روانی
چقدر ناراحت شدم ....

واقعا غم انگیز بود..

من خیلی راجع بهش نخوندم نمیدونم 
ولی متاسفم واسش 
و بیش تر هم بخاطر این که یه پناهنده ساکن کشور خودم بوده :(

آه راسینال آه ..
هر چی بیشتر میگذره بیشتر از جایی که توش هستم بدم میاد.. اما دست و پام بسته است..

عزیز دلم سلام
تو فیس بوک خوندم چه اتفاقی افتاده و جز غم چیزی تو درونم حس نکردم :(
خدا به خانواده ش صبر بده


آمین :(

همش بازی سیاسته
وگرنه کی برای یه افقانی دل می سوزونه :)

حرف شما رو اصلا قبول ندارم.. چطور میشه برای ایرانی و اروپایی اگه چنین اتفاقی بیفته دل سوزوند اما برای افغانی نه؟؟
خوب چشونه مگه؟؟ ما هم که خودمون انتخاب نکردیم کجایی باشیم.. دست خالق هر کس رو جایی نشونده :)

۳۰ فروردين ۲۱:۵۹ یا فاطمة الزهراء
من الان فهمیدم موضوع ستایش رو و باهات موافقم
+ منو نزنی باز تغییر آدرس دادم :)) اصلا منمو تغییرات :)) 

:(

تو رو خدا زده با این یه جا بند نشدنت  :)))
آدرس جدید مبارک :*

من قضیه گروه اول و دوم درست نفهمیدم.
ولی کار اون فرد ..حتی قابل درک نیست، این همه جنایت برای چی.. دردناکِ

o_O
اینقدر گنگ نوشته بودم دخترم؟؟؟

دردناک برای یه لحظشه :( اما در مورد اون پسر هفده ساله.. من هم درکش نمیکنم :(

من با شنیدن این خبر دلم به درد اومد..

فرقی نمیکنه افغانی ایرانی یا هر چی.. باید آدم بود!

باید فهمید..

اون بچه بوده... 

آخه اینجوری؟..  .


انسانم آرزوست :(

واقعا بچه بودنش دردناکی جریان رو هزار برابر کرده :(


۳۰ فروردين ۲۳:۳۵ یا فاطمة الزهراء
این مشکل یه جا بند نشدن رو توی واقعیتم دارم :)) هی این شاخه اون شاخه میپرم روانی شدن همه 
ممنون

خدا درستت کنه :)


جریانش خیلی غم انگیزه. هیچ ربطی هم به ملیت و نژاد نداره. اما اگرم داشته باشه به نظرم گروه اول خیلی کمتر از این مسائل ضربه خوردن تا ماها... یعنی افغان ها بیشتر دست به این اعمال میزنن. (منظورم نسبت به چیزاییه ک تا الان صورت گرفته)
تو شهر ما هم افغانی های زیادی هست. خیلی سال پیش، حدودا 10 سال شاید، تو محله ما چند نفر افغانی به یه دختر جوان تجاوز میکنن، بعد با چاقو زخمیش میکنن و زنده زنده آتیشش میزنن! و متاسفانه موارد دیگه ای هم هست..
اما در کل اون چیزی ک اهمیت نداره تنها نژاده:(
ما همه انسانیم، بچه ها هم ک از همه انسان تر! :(:(:(
خدا به خانوادش صبر بده:(

خیلی :((
خوب من این جاشو قبول ندارم.میدونی؟ کافیه هر هفته سرت تو حوادث روزنامه ها باشه تا ببینی تو کشور خودمون چقدر ایرانی بلا سر دختر مردم میارن.حالا یا غریبه یا دوست دخترای خودشون اما واقعا تجاوز..  اما از این فضا که دور میمونیم فکر میکنیم افغانی ها بیشتر از ما این کارا رو میکنن.چون ما بیشتر میشنویم. و هر بار اتفاق میفته خیلی سر و صدا میشه :/

ای داد بیداد :((

آمین :)

۳۱ فروردين ۰۰:۰۲ من یک معشوقه هستم ...
سلام زینب جونم
خیلی ناراحت شدم خییییلی ؛(
منم کاملا مخالفم با اینکه اصلا بخوایم یک انسان رو اینجوری صدا کنیم....لره..افغانیه...افرقاییه...سیاه پوسته...پاکستانیه...
اخه یعنی چی؟؟؟مهم اینه که انسانن همشون و درمورد این موضوع خیلی دردناک تره چون یه بچه بوده یه دختر بچه:(
خدا به خانوادش صبر بده..
انشالله نصیب هیچکس نشه
مواظب خودت باش

سلام عسلم.
:(
آفرین به تو منم کاملا مخالفم.یکی دو سال میشه اصلا از این تیپ جوک ها که یه روز یه لره..یه روز یه ترکه حتی خوشم نمیاد :(
هوم آره :((
آمین .
قربونت

۳۱ فروردين ۰۰:۴۵ سارا مجیدی
من دیروز این خبرو با جزییات شنیدم از زبان خواهرم،خودم دوس نداشتم بفهمم اما دیدم حالش خرابه گفتم چیشده اینو تعریف کرد. ب قدری حالم خراب شد ک قشنگ نصف جونم رفت و نمیتونستم درست ورزش کنم. من دلم برا پسره هم میسوزه بلاگر،بدبخت از ترسش اونجوری کرده. ی لحطه هوس چ میکنه با مردها، کنترلش انقد سخته؟ البته ک نت و ماهواره و اینا هم دامن زده ب این هوس ها. خیلی ذردناکه،حالم خیلیییییی خرابه همش یادم میفتم و ترس وجودمو میگیره،ترس و غم با هم. الانم زیر پتو قایم شدم!!!این خبرا همیشه ی مدت طولانی حال منو و ذهن منو درگیر میکنه
ب نژاد و ملیت ربط نداره ولی خب محدودیت ها هم باعث این اتفاقا میشه بیشتر تو کشورای عقب افتاده ماها

سارا دوس دارم بیام داخل حلقت رو ماچ کنم..
دقیقا همینه که میگی.. تو جواب به یکی از کامنتا میخواستم در مورد اون پسر بنویسم هر چی کردم واژه ها جفت و جور نشد اما تو خیلی خوب گفتی..
محدودیت رو عالی اومدی :(

۳۱ فروردين ۰۱:۴۴ یا فاطمة الزهراء
آمین ولی فکر نکنم درست بشو باشم

:/

بوی از انسانیت نبردن این مردای پست که اینجوری با بچه ی شش ساله میکنن.اخه بگو اقای محترم یه ثانیه خودتو بذار جای پدر جای برادر جای مادر اون بچه ...قبول میکنی کسی با عزیزای خودت اینجوری کنه؟؟؟؟چه حالی میشی؟؟؟

نمیشه صد در صد همه چیز رو پای اون پسر نوشت..
محیا اونم فقط 17 سالش بوده..
خیلی عوامل پشت این جریانن که امثال اینها اختیار از کف میدن و به اون درجه از پستی تو یه لحظه میرسن..

۳۱ فروردين ۰۷:۲۴ پونه پلویز
دخترجماعت همیشه باید مراقب باشه که بعدا نگن هیس دخترها فریاد نمیزنند:)

خوب دختر جماعت دیگه چجوری مراقب باشه؟؟
فکر کن آدم دختر بچشو یه کلاس سر کوچه بفرسته مثلا و به هر دلیل نشه همیشه ببری و بیاریش بعد همش باید تو دلشوره و عذاب باشی :(

سلام بلاگر جانم.
منم با شنیدن این قضیه و دیدن عکساش دلم به درد اومد...خیلی ناراحت کننده بود..
من نمیدونم چرا مردم بی فرهنگ ما همیشه قصد دارن این جور موضوع هارو قومیتی ملیتی کنن...بابا جدای ایرانی بودن و افغان بودن اون فقط یه بچه ی شش ساله بوده..بنده ی خدا بوده...اوووف...اصلا حالم گرفته شد...
خودت چه طوری؟کم پیدایی ها...

سلام عسل..
:((

قربونت من خوبم در کل :)

۳۱ فروردين ۱۰:۱۱ زینـب خــآنم
من بیـخبرم از این داستان !
واجب شد برم ی سرچ کامل بکنم  : /
صرف اینک اون دختر افغانی بوده ک طرف این کار ُ نـکرده ک !!! اون اینقدری نفسش بهش غالب شده ُ پست شده ک ب گمونم دختر دو ساله ایرانی  رو هم میدید رحم نـمیکرد ...

بی خبری خوش خبریه :)

آفرین! دقیقا!

خیلی خیلی ناراحت شدم بابت این موضوع 
اصلا به افغان یا ایرانی بودنش توجه نکرده بودم 
مهم اینه ک یه انسان این اتفاق افکاده براش
حقشه پسره رو همونجور بهش تجاوز کنن بعدشم بندازن تو وان حموم و روش اسید بریزن 
همون مدلی بمیره 
اه اعصابم خرد شد باز... 
بلاگر تو وب قبلیت داستان پستچی رو تو یکی از پستات نوشتی 
رمزشمو میخام 
برای سمینار درس ادبیاتم چیستا یثربی رو انتخاب کردم و میخام داستانشو چاپ کنم بدم به بچه 
میشه رمزشو بدی؟

:((
نظر سارا و آوانگاردو بخون همون جواب رو برای تو دارم :)

باز کردم اون پست رو برو بردار.


واقعا حالم بد میشه بهش فکر میکنم ..

:(

طفلی...

:(

۳۱ فروردين ۱۵:۵۷ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
خیلی دردناکه...
همینطور تاسف آور...
خدا واسه هیشکی نخواد این روزا رو  :-( 

آمین :(

سلام عزیزدلم
آخی عزیزم برام عکس گرفته بود؟از دست این نت که عکسارو میپیچونه..خوب خیلی دلم میخواست ببینمش...
محمدم به حرف میناست دیگه...چون از مینا کوچکتره مینا خیلی روش تسلط داره..فک کنم اگه مینا میگفت روز سالگرد هم عقد کنیم اون قبول میکرد فک کنم.
اهوم راستش خودمم دلم نیست با مینا برم ارایشگاه...خوب اون که تنها نیست.مطمئننا مامانش باهاش میره..یا خواهرشوهراش..ینی اصلا بحث تنهایی و اینا نیست
.من کلا از این که چند نفر یه کاری رو با هم انجام بدن بدم میاد...خوب من جدا برم آرایشگاه اونم جدا.چی میشه؟
ااما از یه طرفم دلم نمیخواد فکر کنن دارن زرنگ بازی در میارم و این حرفا...دوس داشتم اصلا مینا بهم تعارف نکنه برای ارایشگاه.اونجوری خیلی خوشحال تر بودم.به قران اصلا ناراحتم نمیشدم..
اهوم باید بگم برای نامزدی دوستم آرایشم کنن.ینی ملیح و کم.
درمورد میثمم...اره انگار بچمه..خوب من میشناسمش..میدونم تنها از پس کاراش برنمیاد.اگه با هم آماده میشدیم میرفتیم خیلی بهتر بود.
خخخ چقدر خوشم میاد ازکسایی که بلدن بقیه رو آراییش کنن من اصلا استعدادشو ندارم..اما مینا تو این کار عالیه...تا الان همیشه برای مراسمامینا آرایشم میکرد...اما خوب این بار دیگه خودش عروسه نمیشه...
فدات گلم.روزت خوش.
اوم والا من تو حرف زدن اینجوری مشکل دارم.همش فکر میکنم ممکنه مینا از دستم ناراحت بشه..حالا جمعه ببینمش حتما راجع به این چیزا بحث میشه.شایدم گفتم نمیخوام بیام اون ارایشگاه و خودمو خلاص کردم.ببینم بحث چه جوری پیش میره..
باشه گلم بنویس منتظر پستت هستم.
منم دارم درس میخونم.هی یکمی میخونم...هی وسطاش میام نت.خخخ.

:)

۰۱ ارديبهشت ۰۴:۰۷ دختر ـــَ ک
وااای من نمیدونستم این موضوع رو بلاگر
دلم درد اومد طفلک خونوادش:((((

فدای دلت :((

طفلک خودش...

۰۱ ارديبهشت ۰۷:۲۵ پونه پلویز
وقتی دختر داری باید مراقب برادر و عمو و دایی و همه باشی دختر مراقبت ازش سخت تر از پسره:|

چی بگم؟؟ یه لحظه خواستم بنویسم آدم باید طرفش رو بشناسه اینجورام نیست دیگه.. یاد چند مورد افتادم که دقیقا همین مورد اعتماد ها بلا سر دخترا اوردن :(
البته پسر ها هم کم در معرض تجاوز نیستن :(

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان